eitaa logo
فاطمه ولی‌نژاد
3.1هزار دنبال‌کننده
22 عکس
9 ویدیو
0 فایل
نویسنده و پژوهشگر داستان‌ها و دست‌نوشته‌ها حوزه جبهه مقاومت ارتباط با ادمین کانال @admin_writer
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺️ به‌زودی منتشر می‌شود ... 🔸️عروس آمرلی عاشقانه‌ای جذاب از جدال وصال و جدایی در محاصره دشمن 🔹️داستان دختری که بیش از ۸۰ روز در یک قدمی اسارت برای رسیدن به عشقش مردانه می‌جنگند و در انتها، محاصره این شهر با شهامت سردار سلیمانی شکسته می شود و ... ✍️نوشته‌ی فاطمه ولی نژاد 📚انتشارات صریر @fatemeh_valinejad
🔺️ به‌زودی منتشر می‌شود ... 🔸️دمشق شهر عشق روایتی لبریز از عشق و دلهره در هوای دمشق 🔹️داستان زنی که به اتهام جاسوسی برای ایران بارها در کمین دشمن گرفتار می شود و مردی که برای محافظت از این امانت جان به لب شده است... در هر قدم از این قصه خاطره حاج قاسم به یادگار مانده است ✍️نوشته‌ی فاطمه ولی نژاد 📚انتشارات صریر @fatemeh_valinejad
💚داستان دمشق شهر عشق تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار مرا را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی ایرانی؟»... 📌به زودی منتشر می‌شود... @fatemeh_valinejad
📕 داستان عروس آمرلی حضور عروسش در این معرکه طوری حالش را به‌هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت. در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از زخم غیرتی که به جانش افتاده بود، تمام تنش می‌لرزد. تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. داغ غیرت قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کرد چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و فقط یک جمله گفتم: «دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» می‌دانست تلفن همراهش دست او مانده است؛ خون غیرت در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و... 📌 به زودی منتشر می‌شود... @fatemeh_valinejad
💚 داستان دمشق شهر عشق؛ عاشقانه‌ای پُر دلهره در هوای دمشق... ▪️هنوز می‌ترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم کنارم نماز می­ خواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود. خواست به سمتم بچرخد و نمی‌خواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بی­ خبر از بیداری ام با پلک­ هایم نجوا کرد: «هیچ‌وقت نشد بگم چه حسی بهت دارم؛ اما دیگه نمی تونم تحمل کنم... .» ▫️پشت همین پلک­ های بسته، زیر سرانگشت عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و می­ ترسیدم نغمة احساسم را بشنود. نمی­ توانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش، ندیده دلم را آتش می‌زد و همزمان رگبار گلوله خلوت حرم را به هم ریخت... 📍 به زودی منتشر می‌شود. @fatemeh_valinejad
💚 چه جای لرزیدن دل‌های ما به نام علی (علیه‌السلام) که دیوار کعبه به استقبال قدم‌هایش از هم شکاف خورد 🌸میلاد امام‌المتقین، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و همچنین روز پدر فرخنده باد🌸 @fatemeh_valinejad
🔺️آیین رونمایی از کتاب دمشق شهر عشق ✍️نوشته‌ی فاطمه ولی نژاد 🔸️با حضور : 🔹️سردار عباس بایرامی ( رئیس سازمان ادبیات و تاریخ دفاع مقدس ) 🔹️خانواده معظم شهدا ⏱️زمان : یکشنبه ۱۵ بهمن ساعت ۹:٣٠صبح 🧭مکان : خانه کتاب و ادبیات ایران @fatemeh_valinejad
🔺️آیین رونمایی از کتاب عروس آمرلی ✍️نوشته‌ی فاطمه ولی نژاد 🔸️با حضور : 🔹️سردار عباس بایرامی ( رئیس سازمان ادبیات و تاریخ دفاع مقدس ) 🔹️خانواده معظم شهدا ⏱️زمان : یکشنبه ۱۵ بهمن ساعت ۹:٣٠صبح 🧭مکان : خانه کتاب و ادبیات ایران @fatemeh_valinejad
📕 داستان عروس آمرلی... به گمانم حنجره‌اش را با تیغ غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت: «کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم: «خونه.» ▪طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید و بغضش شکست ولی مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد: «عباس میگه مردم می‌خوان مقاومت کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم ولی این لباس مقاومت نبود. با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. ◽شاید اولین‌بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید: «نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد: «داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه.» ▪حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشکر داعش صف کشیده بود و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد... 📌 رونمایی: یکشنبه، ١۵ بهمن خانه کتاب و ادبیات ایران @fatemeh_valinejad
▪️لب‌هایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله‌ام از گلو بالا نیاید و عشقم بیش از این عذاب نکشد ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه‌ام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله‌ام در همان سینه شکست. ▫️با همین یک کلمه ایرانی و شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمی‌دانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند. ▪️سمت صورتم خم شد، چانه‌ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه می‌لرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد: «فکر نمی‌کردم سپاه پاسداران جاسوس زن داشته باشه!» ▫️می‌دیدم دهان‌شان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه می‌کشیدند که عجلاتاً خنجرهایشان غلاف بود... 🗓 آیین رونمایی کتاب یکشنبه، ١۵ بهمن، ساعت ٩‌:٣٠ خانه کتاب و ادبیات ایران @fatemeh_valinejad
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️آیین رونمایی از کتاب دمشق شهر عشق ✍️نوشته‌ی فاطمه ولی نژاد ⏱️زمان : یکشنبه ۱۵ بهمن ساعت ۹:۳۰ 🧭مکان : خانه کتاب و ادبیات ایران خیابان انقلاب، بین فلسطین و شهید برادران مظفر جنوبی،شماره ۱۰۸۰ @fatemeh_valinejad