من همیشه بچه های #متفاوت رو دوست داشتم! همیشه!
از کجا میگم همیشه؟!
یادمه بچه که بودیم بعدازظهرها میرفتیم تو کوچه با باقی بچه ها بازی میکردیم.
اونموقع شاید ده یازده سالم بود.
یه پسری بود به اسم امیررضا. اونموقع حدود ۱۷ ۱۸ سالش بود. قد خیلی بلندی داشت با موهای لَخت!
نمیدونم چه سندرومی داشت. ولی #متفاوت بود. بچه ی یه خانواده ی لاکچری! که تو همون سن کم متوجه میشدم که خانواده ش که میخوان رد شن روشون روبرمیگردونن تا مبادا امیررضا ببیندشون و دیگران متوجه شن که باهاش نسبتی دارن... و این بچه انقدر نادیده گرفته شده بود که یادمه میومد دوتا دستش رو میذاشت کنار گوش ما و در گوشی و جوری که کسی متوجه نشه میگفت: دعا کن من بمیرم!
شاید همه ی آدمایی که اطراف این بچه بودن و حتی خانواده ش، فکر میکردن که این بچه متوجه نمیشه... ولی...
اتفاقی که نباید افتاده بود و اون بچه باورش شده بود که جاش این دنیا نیست... .
#امیررضا
الآن فکر میکنم به چند سال دیگه!
طاها و سنا و کوثر کنار هم وایسادن تا مهمون وارد شه و باهاشون سلام علیک کنن.
مهمون با طاها و سنا سلام و احوالپرسی گرمی داشته باشه و کوثر رو نادیده بگیره... یا کمتر تحویل بگیره...
چه احساسی بهم دست میده؟! چه احساسی به کوثر دست میده؟!
همه ی اینا رو گفتم که بگم همه ی ما مسئولیم! ما با رفتار و نگرشمون باید حضور بچه های #متفاوت رو تو جامعه تسهیل کنیم و برخورد باهاشون رو یادبگیریم و به بچه هامون یاد بدیم!
ما باید حضور بچه های #متفاوت رو #عادی_سازی_کنیم !
همین❤️
ان شاءالله در آینده بیشتر در موردش صحبت میکنیم😊
https://eitaa.com/fatemehakbari00
یکی از مهمترین امتحانایی که رزیدنت ها (دانشجویان دوره تخصص) هر سال میدن، امتحان ارتقاست. امتحانی که از کل کتابهای درسی میگیرن و معمولأ تیر ماه برگزار میشه.
تو فرجه ی امتحان ارتقای سال آخرم بچه ها پشت سر همدیگه مریض شدن. مریضی های سخت و عجیب. مثلا پسرم تو فاصله ی کمتر از دو هفته دو بار مخملک گرفت و به حدی شدید بود که شبا با گریه از خواب بیدار میشد.
درس خوندن؟! تعطیل! تا وقتی که شرایط بهتر شد و بچه ها به مهد برگشتن!
بعد از عادی شدن شرایط انقدر فرصت کم بود که دیدم بدون کمک از بالا نمیشه کار رو پیش برد!
چکار کردم؟! نذر چهل روز زیارت عاشورا هدیه به شهید صفری!
چهل روز که تا امتحان وقت نداشتم! ولی گفتم باقیشم بعد امتحان میخونم دیگه خود شهید صفری حساب کنه🥰
روز امتحان فرا رسید! و من امتحان رو...
بد دادم آقا! بدددد... یعنی بدتر از این نمیشد!
اینبار چکار کردم؟! هیچی! قهر کردم! و باقی زیارت عاشوراها رو هم نخوندم😌 و کلی هم گله کردم که من از شما خواهش کردم ولی شما حواست به من نبود و...!
چند روز بعد جوابها اومد. و من نفر دوم تو levelمون شده بودم!
و جز شرمندگی من پیش شهید هیچی برام نموند... .
https://eitaa.com/fatemehakbari00
خواستم بگم از فردا چهل روز مونده تا ماه رمضان و بامید خدا میخوام چله ی زیارت عاشورا هدیه به شهید صفری بردارم.
گفتم اینجا بگم که اگر دوست داشتید همراه شید❤️
بامید خدا یادآوریشو میذارم😊🌸
https://eitaa.com/fatemehakbari00
دکتر فاطمه اکبری
احتمالأ خیلیهاتون این نوشته رو قبلا خوندید. امروز به صورت اتفاقی یاد یه تجربه از این نوشته افتادم که
#چله_ی_زیارت_عاشورا
یادآوری روز دوم چله ی زیارت عاشورا از بیمارستان... به مناسبت بازگشت سرفه های دخترک...
پ.ن: دعا کنید بستری نشیم...
سلام
روزتون بخیر
ممنونم از همه ی دوستانی که احوال کوثر رو پرسیدند 🌸
الحمدلله کار به بستری نکشید و فعلا یه مقدار دوز داروها رو بیشتر کردیم...
میگم
توی این چند روز گذشته تعداد زیادی از دوستان روایت بچه های متفاوتشون رو برام تعریف کردن و من فهمیدم که چه انسان های بزرگ و خالص و بی ریایی توی این صفحه هستن...🥺
خواستم بگم که این نوشتنتون خیلی برام ارزشمنده❤️
میدونید نقطه ی مشترک تقریبا همه ی این داستان ها چی بود؟! اذیت شدن از نگاه و قضاوت بقیه...
هر کدوم از دوستان که اجازه بدن، روایتشون رو اینجا هم میگذارم تا همه استفاده کنن.
ما باید در کنار هم #عادی_سازی_کنیم زندگی در کنار بچه های #متفاوت رو❤️