دکتر فاطمه اکبری
#روایت_یک_تفاوت #ارسالی_شما سلام وقت بخیر به صورت اتفاقی وارد کانال شما شدم.الان یکی از نوشته های
جمله ی آخر عین حقیقته... حفظ احترام و عزت بچه های متفاوت در درجه ی اول به دست خانواده ی اون بچه ست.
مامانایی که بچه های #متفاوت دارید؛ اجازه ندید کسی در مورد بچه ی شما اظهار نظر نابجا کنه... و اجازه ندید خدای نکرده به بچتون بی احترامی کنه... .
عزت نفس بچه ی شما در درجه ی اول بدست شماست!
https://eitaa.com/fatemehakbari00
دکتر فاطمه اکبری
من همیشه بچه های #متفاوت رو دوست داشتم! همیشه! از کجا میگم همیشه؟! یادمه بچه که بودیم بعدازظهرها میر
و من باز هم با نوشتن این حرف ها یاد امیر رضا افتادم💔
داستانش رو از اینجا بخونید.
https://eitaa.com/fatemehakbari00
دکتر فاطمه اکبری
راستی الان شبکه مستند سلام مامان رو ببینید🌸
مستند رو دیدید؟!
تلوبیون من دیشب وصل نمیشد و امروز صبح دیدم.
ساعت ۱۰ صبح هم از شبکه ی مستند تکرارشه❤️
تونستید تا شب ببینیدش.
بامید خدا اگر فرصت کنم بنویسم، امشب درباره ی تقریبأ چالش برانگیزترین مسئله ی #سقط = ( #قتل ) صحبت می کنم که دیدن این مستند میتونه تو نگاه جامعتر کمک کنه❤️
https://eitaa.com/fatemehakbari00
جمله ی طلایی مستند:
از کجا میدونی که این رنج دنیوی (داشتن فرزند با شرایط ویژه) یه گنج اُخروی بدنبال نداره؟!
حق ترین جمله ی مستند از نظر بنده:
همونطور که ما به جاهلیت قدیم، امروزه میخندیم آیندگان به این جاهلیت مدرن ما میخندن که چقدر راحت جنین رو از حیات محروم کردیم... (نقل به مضمون)
تلخ ترین جمله ی مستند:
[پزشک خطاب به مادر دارای فرزند سندروم داون] اگر بنا باشه یکی از بچه هات سرطان بگیره، دوست داری این بچه ت بگیره ( #۴۶تایی ) یا این بچه ت ( #۴۷تایی )؟!
پ.ن: و منِ مامان #۴۷تایی با این جمله ی آخر بغض همه ی وجودمو فرا گرفت... .
#سلام_مامان
https://eitaa.com/fatemehakbari00
امروز به بهانه ی پیام یکی از دوستان عزیز این صفحه میخوام راجع به یه مسئله ی مهم با هم صحبت کنیم.
فقط شما یه تعهد اخلاقی به من بدید! و اونم اینکه یا این مطالب رو نخونید و یا اگر میخونید از اول تا آخر بخونید.😊
بعیده بیشتر از سه چهار دقیقه ازتون زمان بگیره.❤️
اول پیام این دوست عزیزمون رو میذارم:
https://eitaa.com/fatemehakbari00
#ارسالی_شما
#روایت_یک_تفاوت
سوالی سخت ذهنم رو درگیر کرده..
من خاله، یک فرشته زمینی هستم که مبتلا به لکودیستروفی از نوع شدید هستش..
تا ۸ ماهگی وضعیت عالی و حتی فوق عالی بود..
ولی متاسفانه از مرداد ماه ورق برگشت و هر روز شاهد از کارافتادن تک تک اعضا شدیم..تا ۳۰ ام اذر ماه که اخرین ضربه با کاهش هوشیاری و لخت شدن کل بدن و الان نابینایی این فرشته مواجهه شدیم و با توجه به فرموده پزشکان به همین زودی این فرشته دیگر صدای ما رو هم نخواهد شنیدو...بگذریم که در این ۵_۶ ماه چه زحمت هایی پدر و مادرش کشیدن و تلاش کردن تا بهترین کار درمان و گفتار درمان و...این فرشته رو ویزیت کنن تا از شرایط حمایتی خوبی برخوردار بشه که متاسفانه سرعت پسرفت بیش از حد انتظار بود..
و الان فرشته نازنین خانه ما با پگ معده تغذیه میشه و حتی روده کارکرد معمولی خودش رو هم از دست داده..
مطمئنم شرایط خواهرم را با تک تک سلول هایتان درک و لمس میکنید..
در این مدت بیشتر در بیمارستان بودیم تا خانه..من انجا علاوه بر مهمان خانه خودمان،فرشته های دیگری رو هم با انواع بیماری ها دیدم که سالها با بدترین شرایط در حال زندگی کردن هستن..
آیا به نظر شما زجر کشیدن یک انسان،و ذره ذره اب شدن ان جلوی دیدگان پدر ومادرش کار خوبی هستش؟
هنوز هم معتقد هستید اینگونه بچه ها باید پا در زمین بگذارند و با انواع از زجر از این دنیا بروند؟
پس فلسفه علم پزشکی و حتی خود علم سونو بارداری برای چه چیزی هستش؟
اگر قرار باشد جنینی با شدیدترین اسیب ها به دنیا امده و زجر کش شود پس چرا سونو انجام میگیرد؟
بی صبرانه منتظر پاسخ شما هستم✨
https://eitaa.com/fatemehakbari00
*لطفا یا این مطلب را نخوانید، و یا از ابتدا تا انتها بخوانید❤️*
میخوام یه ذره تلخ صحبت کنم. و یه ذره باز! ببخشید اگر ممکنه خوندن بعضی قسمت ها براتون سخت باشه... اگر روحیه ی حساسی دارید این مطلب رو نخونید.
https://eitaa.com/fatemehakbari00
احتمالا همه موافق باشن که یکی از سخت ترین لحظات برای هر انسانی دیدن مرگ دیگریست. چه آشنا باشه و چه غریبه. و بنده هم از این ماجرا مستثنا نیستم.
تو دوران تحصیل پزشکی و حتی بعد از اون شاید زیاد پیش بیاد که با این صحنه ها مواجهه داشته باشیم.
اما سه مورد از این مرگ ها برام خیلی پررنگه.
https://eitaa.com/fatemehakbari00
اولین مورد، اولین مرگی بود که تو دوران تحصیل میدیم. اوایل ورود به بیمارستان. در حال دیدن مریض ها بودیم که یکی از بیمارا کمی بی قرار بود. رو تخت نشست. گفت سردمه. براش پتو بردن. مدام سرجاش تکون میخورد و چند لحظه بعد... تمام! به همین راحتی... و من مبهوت اینکه چقدر راحت یک زندگی به پایان رسید!
مورد دوم خانم مسنی بود که دختر و عروسش آورده بودنش اورژانس بیمارستان امام.
فشارش خیلی پایین بود و نبض ضعیف و تنفس ناکافی. به اصطلاح پره کد بود. یعنی هر لحظه ممکن بود به احیا نیاز پیدا کنه.
حالا چی شد که این خانم خدا بیامرز تو ذهنم موند؟! در واقع دلم برای غربتش سوخت! چون از حرفای دخترش اینطور برداشت میشد که جونش برای دختر و عروسش ذره ای اهمیت نداره و دخترش مدام دنبال این بود که مادرشو ببره خونه تا زودتر کار تموم شه!
https://eitaa.com/fatemehakbari00