eitaa logo
نور مه🌙
61 دنبال‌کننده
181 عکس
18 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های روزانه فاطمه رجبی بهشت آباد ✍️ راه ارتباط با من @RaJaBIBE
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 نوشتن یادداشت روزانه یعنی توجه دقیق به زندگی. نوشتن یادداشت‌های روزانه کمکمان می‌کند تا مطمئن شویم خلاقیت، ارزش‌ها و آرمان‌هایی که از درونمان برمی‌خیزند، موهبت هایی هستند که می‌توانیم آنها را بپرورانیم و بسط دهیم. وقتی دریافتیم چطور به خودمان گوش بسپاریم، می‌توانیم با قدرت عمل کنیم، با شادی و سرور به دنیا خوشامد بگوییم و موهبت هامان را با دیگران تقسیم کنیم. @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 ✨خدایا از بد کردن آدم‌هایت شکایت داشتم به درگاهت. اما شکایتم را پس می‌گیرم... من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدم‌هایت، نگاهم به تو باشد. گاهی فراموش می‌کنم که وقتی کسی کنار من نیست، معنایش این نیست که تنهایم. معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت. با تو تنهایی معنا ندارد! مانده‌ام تو را نداشتم چه می‌کردم.
🌙 جایی پوری سلطانی نوشته بود قدما کم و خوب کتاب می‌خواندند، حال آنکه ما بد و بسیار می‌خوانیم. نه خواجه نصیرالدین طوسی، نه شمس الدین محمد حافظ، نه حاج ملاهادی سبزواری، نه شیخ محمدحسن نجفی و ده‌ها بزرگ و بزرگوار دیگر، به اندازه ما و شهروندان عصر ما، جنون پرخوانی و کتاب بازی نداشتند. کم‌خوان و گزیده‌خوان بوده‌اند و مثل آدم‌های کم غذا که هرچه بخورند، جذب جانشان می‌شود، آنها هم هرچه خوانده‌اند با حضور قلب بوده است و جزو جانشان می‌شده است. با کتاب خوب باید ماه‌ها و سال‌ها و حتی یک عمر زندگی کرد. این را به یاد داشته باشیم از بای بسم الله تا تای تمت خواندن، جزو شعائر کتابخوانی نیست. @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 وقتی تو نباشی، دیگر چه لزومی دارد برای اجزای زندگی گریه کنیم، کل زندگی گریه دارد.
🖤 اگر بودی، یا زنگ می‌زدم یا پیامک می‌دادم و برایت می‌خواندم یا می‌نوشتم: کوچه در کوچه به دنبال کسی در به درند وای اگر عطر تو را بادها بو ببرند. ولی بادها بو بردند و رفتی. روزت مبارک معلم آسمانی عزیزم. دلم بیش از هر زمانی برایت تنگ شده دوست‌داشتنی من. @fatemehrajabi_beheshtabad
امام صادق فرمودند: خدا به داوود عليه السلام وحی کرد ای داوود تو می‌خواهی و من می‌خواهم. اگر به همان اکتفا کنی که من می‌خواهم، از هرچه بخواهی تو را کفایت می‌کنم. و اگر نخواهی جز آنچه خودت خواهی، تو را در خواسته ات به رنج اندازم و همان شود که من خواهم.
🌙 رَستَم از این بیت و غزل، ای شه و سلطان ازل مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا *پ.ن: بعد از دو ماه برگشتم به خواندن و نوشتن. چه روزی بهتر از امروز. الحمدالله علی کل حال.✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انالله و انا الیه راجعون 🖤
🌙 سال‌های زیادی از عصبانیت بورخس گذشته. عصبانیت از حرف کسانی که درکی از ادبیات نداشتند و می‌گفتند فایده ادبیات چیست و بورخس برآشفته جواب می‌داد هیچ کس نمی‌پرسد فایده آواز قناری و غروب زیبا چیست؟ یوسا هم جواب می‌داد رمان و شعر نه آواز پرنده‌اند و نه منظره فرونشستن آفتاب در افق. چراکه نه رمان و ادبیات تصادفی به وجود آمده‌اند و نه زاییده طبیعت اند. این دو حاصل آفرینش انسان اند. بنابراین جای دارد که بپرسیم چگونه و چرا پدید آمده‌اند و غایت آنها چیست و چرا این‌چنین دیرنده و پایدارند. این سؤالی بود که همیشه عده‌ای از خودم می‌پرسیدند. عده‌ای که ادبیات را محصور و محدود در رشته زبان و ادبیات فارسی می‌دانند و چیزی فراتر از آن به ذهن‌شان نمی‌آید. چند وقت پیش که سقطی داشتم و حس شکستن استخوان‌های لگن و کمر داشت از پایم درمی‌آورد، دوست داشتم چشم‌هایم برای همیشه بسته شود؛ اما باز شدند. دلم می‌خواست گریه کنم یا اگر برای کسی تعریف کنم، کلماتی متفاوت‌تر از بقیه بگوید و آرامم کند. ولی برای هرکه گفتم، یا تجربه‌اش را نداشت یا با لبخندی گفت منم از این تجربه‌ها داشتم و حرف را عوض کرد. خودم را همچون مرد درشکه ران داستان اندوه چخوف می‌دیدم. تنها. دیگرانی که یا وقتی نداشتند معنای سوگ و از دست دادن پسرش را بفهمند و تسلی اش دهند یا گوش دادن به حرف های یک درشکه ران برایشان اهمیتی نداشت. مرد داستان چخوف، درنهایت با اسبش سر صحبت را باز می‌کند و می‌گوید: «بگیر تو کره‌ای داشته‌ای، مادر یک کره اسب بوده‌ای و آن‌وقت، ناگهان کره اسب تو را می‌گذارد و می‌رود. ناراحت‌کننده نیست؟» از اتفاق، دردهای سخت بعد از سقط زمانی بود که مشغول انجام کاری ویرایشی بودم و سرویراستار مدام زنگ می‌زد برای تحویل کار. گفتن از چنین دردی، آن‌هم به یک سرویراستار مرد، برایم چیزی شبیه تعریف کردن برای همان چند نفر بود. «سری به تأسف تکان دادن و بیشتر مراقب باش و سلامتی مهم‌تر است و مادرم می‌گوید ده زایمان داشته باشی، اما یک سقط نداشته باشی.» ترجیح دادم سکوت کنم و فقط بگویم کسالت دارم و چند وقت دیگر می‌آیم. داستان چخوف را باز کردم و ورق زدم تا رسیدم به همان جمله پایانی مرد. چندین بار خواندمش. حالا آرام شده بودم و می‌توانستم ویرایش انجام بدهم. یک پاراگراف که ویرایش می‌کردم، سر از برگه برمی‌داشتم و همان جمله را تکرار می‌کردم: «بگیر تو کره‌ای داشته‌ای، مادر یک کره اسب و آن‌وقت، ناگهان کره اسب تو را می‌گذارد و می‌رود. ناراحت‌کننده نیست؟» این شکوه ادبیات است که رنج را به مفهومی رهایی‌بخش برای ما تبدیل می‌کند، برای ما انسان‌های مدرن. پایدار است و گرممان نگاه می‌دارد با کلماتی ناب و گیرا و روی روح و جسم زخم خورده مان مرهم می‌گذارد. @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 ریچارد باخ کتابش را برای هجده ناشر فرستاد و هر هجده ناشر گفتند ارزش چاپ ندارد. ولی در چاپ اول یک میلیون فروش رفت. این را بدانیم تصمیم ناشرها درباره بعضی کتاب‌ها بی‌خود است. اتفاقی که برای رمان پروست افتاد و بعد از چاپ، سیل نامه‌های ناشران بود از معذرت‌خواهی و اظهار پشیمانی. جستجو یکی از پرکاربردترین و معروف‌ترین الگوهای روایتی است. ابژه این جستجو می‌تواند معنا، عشق آرامش، شهرت و ثروت و هر چیزی باشد. و ازآنجاکه مسئله کودکی تا نوجوانی، جستجوست، جستجوی معنا یا هدف زندگی، رمان جاناتان اثر موفقی برای نوجوان است. انگار حرف ریچارد باخ در رمان این است که اگر شما به بالاترین مرحله هرم مازلو رسیدید، رهاشده اید. انسانی آزادشده که توانسته خودش را به تحقق برساند. رمان یادآور هفت مرحله منطق الطیر عطار است و تأثیر فرهنگ و عرفان شرقی بر فرهنگ، هنر و ادبیات آمریکا در آن نمودار است. جاناتان را با ترجمه آقای میرعباسی بخوانید. جسارت متفاوت فکر کردن را بهتر درک می‌کنید. *پ.ن: در ایران به مرغ دریایی، مرغ نوروزی می‌گویند. @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤
🌙 یار خوب، تمام ماجراست✨
🌙 من هنوز محله بِریِم و بُوارده آبادان را ندیده‌ام. اینجا هم آبادان نیست. ولی همان خانه‌های شرکت نفتی ساخت انگلیس و آمریکا هستند. وقتی پریروز عصر وارد کوچه شدم، یاد رمان «چراغها را من خاموش می‌کنم»، افتادم. این یعنی زویا پیرزاد آنها را توی رمانش خیلی زنده و خوب ساخته که من ندیده و با دیدن این محله در گچساران، با نگاه اول، ذهنم فقط رفت سمت رمان پیرزاد. دیشب با استادم درباره رمان پیرزاد صحبت کردیم. از اسم رمان حرف زدیم تا زبان اثر و تراژدی اصلی داستان که پنهان‌کاری از خود است. تهش به این رسیدیم که من، خودِ خودِ کلاریس هستم. استادم گفت: «این حرف خیلی من را می‌لرزاند.» باورش نمی‌شد هنوز آدمی مثل کلاریس پیدا شود که خودسانسوری شدید کند، آن هم با تِم خودفریبی. شب با گریه خوابیدم. صبح که از گچساران و محله شرکت نفت بیرون رفتم، دقیقاً مثل خط پایان رمان، آسمان آبی بود، بی حتی یک لکه ابر. *کلاریس، شخصیت اصلی و راوی رمان چراغها را من خاموش می‌کنم. @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 چرا کسی از من نمی‌پرسد تو چه می‌خواهی؟ وَرِ مهربان ذهنم پرسید: «چه می‌خواهی؟» - می‌خواهم چند ساعت با کسی، از چیزهایی که دوست دارم، حرف بزنم.
محله بریم و بوارده در آبادان است، نه اهواز. حال و هوای رمان هم در آبادان روایت می‌شود. این روزها زیادی جابه‌جا می‌شوم و یک جا بند نمی‌شوم. ممنون از مریم خلفی عزیز که یادآوری کردند اصلاحش کنم.🌹
🖤 کاش اسمت را نمی‌بردند...