eitaa logo
نور مه🌙
60 دنبال‌کننده
201 عکس
23 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های روزانه فاطمه رجبی بهشت آباد ✍️ راه ارتباط با من @RaJaBIBE
مشاهده در ایتا
دانلود
«ان مع العسر یسرا» این قانون هیچ وقت نقض نمی‌شود. داستان را نوشتم و فرستادم. انتظار برای اینکه سرنوشت داستانت در جشنواره چه می‌شود، آدم را کلافه می‌کند. حتی مشخص نکردند چه تاریخی نتایج را اعلام می‌کنند. بیست روز از فرستادن داستان گذشته. ایام فاطمیه است. فردا قرار است روضه داشته باشیم و عهد کردم غذای گرم بدهم. پنج کیلو پیاز را باید سرخ می‌کردم. طول می‌کشد پیازداغ درست کردن. خسته می‌شوم. ساعت یازده و نیم شب است. تلفنم زنگ می‌خورد. دبیر جشنواره است. گفت داستان شما برگزیده جشنواره شد. فقط شنیدن همین خبر می‌توانست خستگی کار کسل‌کننده پیازداغ را فراموش کنم. از عسر به در آمدم و به یسر وارد شدم. چه به موقع خدا انرژی دوباره و مضاعف می‌دهد برای پخت غذای زهرای مرضیه. گفت برای اختتامیه بیا. باز به عسر برگشتم و اینکه چگونه بروم سمنان توی این هوای سرد و کارها و... توکل کردم و رفتم به یسر. خیالم راحت شد که هرچه پیش آید خوش آید. یکی بود می‌گفت عاشق بوی موفقیت تو صبح زودم. منم عاشق بوی موفقیت با طعم پیازداغ فاطمی هستم، اون هم دمدمای نیمه‌شب. هرکس بر خدا توکل کند، او برایش کافی است. طلاق: 3. @fatemehrajabi_beheshtabad
شب یلدا هم رسید و هنوز دنبال سوژه‌ای هستم برای مهدویت. می‌گردم و هیچ سوژه‌ای نه به ذهنم میاد و نه جلوی راهم سبز می‌شود. آخرین باری که خیلی جدی دنبال سوژه بودم، اوایل ماه محرم، برای فراخوان روضه داستان بود، برای حوزه هنری استان قم. روز عاشورا سوژه من را پیدا کرد. اواخر ماه صفر نتایح را اعلام کردند. اول شده بودم. مشغول خواندن کتاب تمدن زایی شیعه هستم از آقای طاهرزاده. لابه‌لای حرفهایش حتما سوژه‌ای یا به چشمم می‌خورد یا توی ذهنم جاگیر می‌شود. من به رنگ‌های خدا امیدوارم☺️ @fatemehrajabi_beheshtabad
اکنون همه در ساحت درد هستیم. ساحتی که نه برای زندگی ساخته شده است و نه برای مرگ. فاطمی
بشریت مدیون توست.
عصرهای شنبه‌ها را دوست دارم. قرار قرائت زیارت جامعه کبیره داریم با همسایه‌ها. می‌خوانیم به یاد امیرالمؤمنین و آن یار غایب از نظر. یکی از همسایه‌ها وقت رفتن گفت خیلی دعات کردم. - برای من؟ چرا؟ چه دعایی؟ - که خانه‌دار شوی، که این خانه را بخری. لبخندی زدم و گفتم همین هفته پیش مشتری آمد خانه را دید. گفت می‌خری. نگران نباش. گفتم ان شاء الله. مادرم هم می‌گوید هیچ کس این خانه را پسند نمی‌کند. دلت قرص. شب سرتو راحت روی بالش بذار. چقدر خوشحال شدم خدا یاد من را توی دل یکی انداخت و دعایم کرد. حرف مادرها همیشه درست است. نه مشتری جدید و نه دو مشتری دیگر، الهی شکر پسند نکردند. من پسند کردم، همان بس است.😉 @fatemehrajabi_beheshtabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجی، می‌دانی خواب دیده‌ام که اسیر شده‌ام؟ منتظر تعبیرش شوم یا آمدنت؟ من انتقام نمی‌خواهم، برگرد! @fatemehrajabi_beheshtabad
هیچ وقت از صفحه سفید کاغذ نترسیدم. اصلا نمی‌دانستم هستند کسانی که ابتدای نوشتن، از نوشتن وحشت دارند. من ضعف خودم را می‌دانستم. وحشت نبود، ناتوانی در نوشتن بود که از ناآگاهی و نبود مطالعه نشئت می‌گرفت. چیز کمی نبود، مجهز به مهم‌ترین ابزار نوشتن نبودم. خواندم و نوشتم. خواندم و خواندم و نوشتم. خواندم و خواندم و دیدم. خواندم و خواندم و خواندم و دیدم و شنیدم و نوشتم. این اواخر، خسته شده بودم از همان یک ذره نوشتن و پر از شوق خواندن و دیدن و شنیدن شده بودم. استادم می‌گفت مطالعه از طلع می‌آید. از طلوع. طلوع یک ایده نو و گرم. اگر نوشتن را بتوان ده قسم کرد، نه قسمش مطالعه و قسم آخر نوشتن است. حتی در قسم دهم، فقط نوشتن صرف نیست، باز هم مطالعه هست. خدا رحمت کند استاد رضا بابایی را که می‌گفت: «اگر عمری باقی باشد، بیشتر می‌خوانم و کمتر می‌نویسم». بدون مطالعه، نوشتن غیرممکن است. در واقع ما وحشت از کاغذ سفید نداریم، وحشت از اطلاعات کم خودمان داریم. مچ کم دانستنمان، همان‌جا گرفته می‌شود. خوب دیدن و خوب شنیدن و از دل اینها ایده تازه و جدیدی درآوردن، اندیشه نویسنده را غنا می‌بخشد. مثل همینگوی، مثل جلال آل احمد. امروز توانستم از فکر نوشتن داستان کوتاه بیرون بیایم و اولین طرح رمانم را بنویسم. @fatemehrajabi_beheshtabad
یک روز جمکرانی🌸🌸