eitaa logo
منبرک فاطمی
7.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
✔️ مباحث قرآنی، اخلاقی،داستان ✔️اهلبیت ومناسبتهامذهبی ✔️احکام کاربردی،پاسخگو ✔️مرثیه و مداحی ✔️عفاف وحجاب ✔️جهادتبیین ✔️فرزندآوری ✔️مهدویت ✔️شهدا ✔️نماز ✔️ هدیه به مادرم @a_f_133 🔺فهرست و... https://eitaa.com/fatemi222/6618
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ کس ازروی جسمش نیزه ها رابر نداشت دور تا دورش نگاه انداخت ، یک یاور نداشت خواهرش در آن شلوغی ها چطور آمد ندید خواست برخیزد ز جا ، اما رَمَق دیگر نداشت گرچه او را قبل گودال از نفس انداختند شاه جانی در تنش بعد از علی اکبر نداشت مادرش با چادرش او را در آغوشش گرفت تا تنش عریان نماند چاره ای دیگر نداشت روی نیزه هم نگاهش از حرم غافل نشد آنچه را می دید با چشمان خود باور نداشت خواهرش تا دید سر تا پا به غارت رفته گفت: کاش دست کم عزیزم دستت انگشتر نداشت پادشاهان تاجدارند، ای بمیرم شاه ما تاج بر سر داشت؟ نه، حتی به پیکر سر نداشت بر زمین خدالتریب افتاد جانِ بوتراب لااقل ای کاش قاتل کینه ازخیبرنداشت تا شنیدم از اسارت آرزو کردم به دل کاش ،شاه کربلا در کربلا دختر نداشت... شعر از گروه @fatemi222
کرب و بلا آتش به جان ماسوا انداخت این سوز نی را نای تو در نینوا انداخت ابری نبارید و نیامد کربلا تا که باریدنش را گردن چشمان ما انداخت از روی تل دیدم هوا شد تیره و تاریک وقتی سنان سرنیزه اش را بی هوا انداخت این نیزه برپهلو نشستن های در گودال ما را به یاد پهلوی خیرالنسا انداخت حالا ببین با صورت گل‌ها چه خواهد کرد دستی که روی صورت ات اینگونه جا انداخت لعنت به شمرو خنجر کندی که با تندی ما را پس از پنجاه سال از هم جدا انداخت انگار الآن آمده از علقمه، گودال بر سینه ی تو چکمه هایش رد پا انداخت با بد زبانی عقده اش خالی نشد تا که سررا گرفت و روبرویم به هوا انداخت اخنس همینکه از سرت عمامه ات را برد بین جنان، عمامه از سر مصطفی انداخت خشکی لب های تو قبل از مشعل خولی آتش میان خیمه ی آل عبا انداخت انگشترت را ساربان برده خبردارم انگشت را اما نفهمیدم کجا انداخت شعر از گروه @fatemi222
پایین قتلگاه اگر شمر آب خورد بالای قتلگاه سنان هم شراب خورد بودند دیو و دد همه سیراب و یک غریب از فرط تشنگی چقدر پیچ و تاب خورد آبی نخورد بر لب خشکش چهار روز اما سه روز بر بدنش آفتاب خورد گرچه به جان حنجرش افتاد خنجری قتلش ولی ز قتل علی اکبر آب خورد تکیه به نیزه ای زد و هل من معین که گفت یک سنگ بی هوا به سرش در جواب خورد بیرون کشید از کمر خود سه شعبه را از بس به روی سینه ی او با شتاب خورد اسلام را شیوخ مسلمان نما زدند از پیر ها عصا سرِ کسب ثواب خورد غیر از هزار و نه صد و پنجاه زخم تیغ زخم زبان ز کوفی خانه خراب خورد خون گریه کرد بر سر نیزه سر حسین هر جا که سنگ بر سر و روی رباب خورد شعر از گروه @fatemi222