✍یک قدم بالا بیایید
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد. حیوان بیچاره ساعت ها به صورت ترحم انگیزی ناله می کرد. تا اینکه کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه نیز در هر صورت باید پر شود . او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل ریختند. اسب اول قدری ناله کرد ، ولی بعد از مدتی ساکت شد و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد. آنها باز هم روی او گل ریختند . کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه ای دید که او را به شدت شگفت زده کرد. با هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد ، گل را پا یین می ریخت و یک قدم بالا می آمد همین گونه که روی او گل می ریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد .
زندگی در حال ریختن گل و لای برروی شماست . تنها راه رهایی این است که آنها را کنار بزنید و یک قدم بالا بیایید. هریک از مشکلات ما مانند سنگی است که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالا آمدن استفاده کنیم با این شیوه می توانیم از داخل عمیقترین چاه ها بیرون بیاییم
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
✍چهل روز با پوتین
شهید نوبخت
بعد از این که از معبرها گذشتیم، به زیر دژ دشمن رسیدیم. نزدیکیهای صبح به ما خبر رسید که باید برگردید. بیسیمهای ما از کار افتاده بود و تنها به وسیلهی پیک میتوانستیم خبرها را از مافوق بگیریم.
بچّههای گروهان من در میدان مین گرفتار شدند. درگیر و دار حوادث و در آن شرایط سخت، ایشان دست مرا گرفت و گفت: «بنشین! میخواهم خاطراهای تعریف کنم.»
من با تعجّب گفتم: «الآن که وقت خاطره نیست.» گفت: «آقای علیپور! در عملیّات والفجر خدا میداند که ما سه نفر بودیم و در مقابل یک تیپ عراق ایستادگی کردیم. من چهل روز پوتین را از پایم درنیاوردم.»
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
✋کنار جنازهی برادر!
شهید صفر اسماعیلی
عملیات «والفجر ۱۰» بود. رزمندگان حدود چهارده ساعت در سرمای بسیار شدید منطقه توانسته بودند ارتفاعات صعبالعبور «حلبچه» را پشت سر گذاشته و تمامی پایگاههای دشمن را به تصرف خود درآورند.
من به همراه یکی از دوستانم، وارد یکی از پایگاهها شد و با صحنهی بسیار عجیبی روبهرو شدیم.
«اسماعیلی»، فرماندهی گروهان را دیدم که در کنار جنازهی یکی از شهدا نشسته است. وقتی ما را دید، با لبخند و خوشرویی خاصی از ما استقبال کرد.
پرسیدم: «این شهید کیست؟»
با لبخند در پاسخم گفت: «یکی از نیروهای گروهانم بود که شب گذشته در درگیری با دشمن شهید شده است.»
بعد از کمی صحبت با ایشان، خداحافظی کردیم و راهی پایگاهی دیگر شدیم.
در بین راه سؤالی ذهنم را مشغول خود کرده بود که «چرا فرمانده کنار آن جنازه نشسته بود؟»
از برادری که همراهم بود، موضوع را پرسیدم. ایشان گفت: «مگر شما متوجّه نشدید؟»
گفتم: «متوجّهی چی؟»
گفت: «آن دو با هم برادر بودند و آنکه شهید شده بود، برادر بزرگتر فرمانده بود و آر.پی.جی زن گروهان!»
خشکم زده و اشک در چشمانم حلقه زده بود و به این همه صبر و استقامت غبطه میخوردم.
جالبتر اینکه هنوز چهلم شهادت برادر بزرگتر فرا نرسیده بود، که برادر کوچکتر (فرمانده) هم در عملیاتی در ارتفاعات «شیخ محمّد» به شهادت رسید.
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
📝شب عاشورا اباعبدالله علیه السلام پشت خیمه هایش داشت حرکت می کرد برای این که برود سر بزند که نکند دشمن از پشت حمله کند،نافع ابن هلال می گوید:
من دیدم اباعبدالله در تاریکی دارد پشت خیمه ها می رود ترسیدم،گفتم یک دریا لشکر ما را محاصره کردند شاید ترور کنند حضرت را،من دنبال حضرت بروم که مراقب ایشان باشم قصدم این بود لذا آهسته آهسته دنبال حضرت راه افتادم که صدای پایم هم بلند نشود فقط مواظب باشم.
یک مقدار که از خیمه ها دور شدیم رفتیم عقب تر حضرت ایستاد و فرمود:نافع تو هستی؟نافع که دیگر فهمید امام حسین متوجه شد آمد جلو گفت:بله من هستم.
حضرت فرمود:نافع برای چه دنبال من آمدی؟گفت:آقا من بر جان شما ترسیدم،ترسیدم که این ها بر شما لطمه ای بزنند.
حضرت فرمود:نافع!آن چیزی که خدا بخواهد همان می شود،بعد دست مرا گرفت و چند قدم رفتیم فرمود:نافع!آن دو کوه را می بینی؟(خیلی فاصله ی دوری بود دو کوه در دل شب پیدا بود)آن کوه ها را می بینی؟گفتم:بله آقا،فرمود:پشت آن کوه ها دیگر هیچ خطری نیست،نمی خواهی بروی؟فهمیدم حضرت می خواهد بگوید
اگر می خواهی بروی این جا دیگر که از کسی خجالت نمی کشی این جادیگر جمع اصحاب هم نیستند که ببینند تو را اگر می خواهی بروی برو.
نافع می گوید:یک مرتبه دلم ریخت افتاد به پای امام حسین شروع کرد به اشک ریختن،گفت:من کجا بروم؟
من مدّت ها است شمشیری خریدم و اسبی آماده کردم که اگر روزی فرزند پیغمبر و ولی خدا کمک خواست لحظه ای تاخیر نیاندازم،من کجا بروم؟حالا مثلاً من رفتم جان خود را حفظ کردم چهارصباحی در این دنیا زنده ماندم بالاخره چه؟آخرش که باید بمیریم، حبیب ابن مظاهر مگر چند سال دیگر می خواست در دنیا زنده بماند؟حالا اگر در کربلا هم شهید نمی شد بالاخره که از دنیا می رفت اما خودش را پیوند زد به ابدیّت،زرنگ یعنی این که بفهمد باید چه کار کند و از عمرش چگونه استفاده کند
.
گفت:آقا به فرض که من بروم و جان خود را نجات دهم بالاخره که باید از دنیا بروم آن وقت در آن عالم چگونه چشمم بیافتد به چشم جدّ شما رسول خدا که ایشان به من بگوید:جان خود را برداشتید و فرار کردید و فرزند من چه؟آقا چه جواب دهم؟شما نپسند که من از این جا بروم.
التماس می کردند برای ماندن این ها آن کسانی بودند که فهمیده بودند محتاج ولی خدا هستند،این ها آن کسانی هستند که منیّت از آن ها رفته بود بیرون و محتاج ولی بودن را درک می کردند و لذا این قدر استقامت کردند.
استاد عالی
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
🔻امام رضا (ع):
💟انتظار فرج به چند چیز است:
🌺صبور بودن
🌻گشادهرویی
🌹همسایهداری
🌷خوشرفتاری
🌼ترویج کارهای نیک
🌸خودداری از آزار و اذیت دیگران
💐خیرخواهی و مهربانی با مومنان
انْتِظَارَ الْفَرَجِ بِالصَّبْرِ وَ حُسْنَ الصُّحْبَةِ وَ حُسْنَ الْجِوَارِ وَ بَذْلَ الْمَعْرُوفِ وَ كَفَّ الْأَذَى وَ بَسْطَ الْوَجْهِ وَ النَّصِيحَةَ وَ الرَّحْمَةَ لِلْمُؤْمِنِين
📚 تحفالعقول'ص۴۱۵
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
هدایت شده از منبرک فاطمی
◾️شب پنجم محرم:
1⃣👈احکام غسل
https://eitaa.com/ahkam31/946
2⃣👈ویژگی دوم یاران امام (استقامت)
https://eitaa.com/fatemi222/4721
3⃣👈اطفال حضرت زینب کبری
https://eitaa.com/fatemi8/515
✋آل یاسر
در آغاز اسلام، خانواده ای کوچک و مستضعف از چهار نفر تشکیل میشوند به اسلام گرویدند. و به طور عجیبی در برابر شکنجههای بیرحمانه مشرکان، استقامت نمودند.
این چهار نفر عبارت بودند از: (یاسر و سمیه (شوهر و زن) و دو فرزندشان به نام عمار و عبدالله.)
یاسر زیر رگبار شلاق دشمن، همچنان ایستاد و از اسلام خارج نشد تا جان سپرد.
همسرش (سمیه) با اینکه پیرزن بود تا حدی که او را عجوزه خواندهاند با فریادهای خود در برابر شکنجه دشمنان استقامت نمود. سرانجام ابوجهل آخرین ضربت را به ناحیه شکم او زد و او نیز به شهادت رسید.
ابوجهل علاوه بر آزار بدنی، او را آزار روحی نیز میداد، و به او که پیرزن قد خمیده بود میگفت: تو به خاطر خدا به محمد ایمان نیاورده ای، بلکه شیفته جمال محمد و عاشق رنگ او شده ای.
فرزندش (عبدالله) نیز تحت شکنجه شدید قرار گرفت، ولی استوار ماند فرزند دیگرش عمار را به بیابان سوزان میبردند، و در برابر تابش آفتاب عریان میکردند، و زره آهنین بر تن نیم سوختهاش مینمودند و او را روی ریگهای سوزان بیابان مکه، که همچون پارههای آهن گداخته کوره آهنگران بود، میخواباندند و حلقههای زره در بدنش فرو میرفت و به او میگفتند: به محمد صلی الله علیه و آله کافر شود و دو بت لات و عزی را پرستش کن و او تسلیم شکنجه گران نمیشد.
آثار پارههای آتش آن چنان در بدن عمار اثر کرده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله او را آن گونه دید، که گوئی بیماری برص گرفته و آثار پوستی این بیماری در صورت و بازوان و بدن وجود دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله به این خاندان میفرمود: استقامت کنید ای خاندان یاسر، صبر نمائید که قطعاً وعده گاه شما بهشت است.
https://eitaa.com/fatemi222/9520
: آسیه که بود؟
✍️پیشگاه خدا عرضه داشت: پروردگار من! خانه اى برایم در جوار قربت در بهشت بنا کن، و مرا از فرعون و کارهایش رهائى بخش، و مرا از این قوم ظالم نجات ده)؛ «وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِین».
معروف این است: «آسیه» همسر «فرعون» و دختر «مزاحم» بوده است، گفته اند: هنگامى که معجزه موسى(علیه السلام) را در مقابل ساحران مشاهده کرد، اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد، و از همان لحظه، به موسى(علیه السلام) ایمان آورد، او پیوسته ایمان خود را مکتوم مى داشت، ولى ایمان و عشق به خدا چیزى نیست که بتوان آن را همیشه کتمان کرد، هنگامى که فرعون از ایمان او با خبر شد، بارها او را نهى کرد، و اصرار داشت دست از دامن آئین موسى(علیه السلام) بردارد، و خداى او را رها کند، ولى این زن با استقامت، هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد.
سرانجام، فرعون دستور داد، دست و پاهایش را با میخ ها بسته، در زیر آفتاب سوزان قرار دهند، و سنگ عظیمى بر سینه او بیفکنند، هنگامى که آخرین لحظه هاى عمر خود را مى گذارند، دعایش این بود: «پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت، در جوار خودت بنا کن و مرا از فرعون و اعمالش رهائى بخش و مرا از این قوم ظالم نجات ده»!
خداوند نیز، دعاى این زن مؤمن پاکباز فداکار را اجابت فرمود، و او را در ردیف بهترین زنان جهان، مانند «مریم» قرار داد. چنان که در آیات قرآن در ردیف او قرار گرفته است.
در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أَفْضَلُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِیْجَةُ بِنْتِ خُوَیْلِد، وَ فاطِمَةُ بِنْتِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله)، وَ مَرْیَمُ بِنْتِ عِمْران، وَ آسِیَهُ بِنْتِ مُزاحِم، إِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ»!؛ (برترین زنان اهل بهشت [چهار نفرند] خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمّد(صلى الله علیه وآله)، مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون).(1)
جالب این که: همسر فرعون، با این سخن، کاخ عظیم فرعون را تحقیر مى کند، و آن را در برابر خانه اى در جوار رحمت خدا به هیچ مى شمرد، و به این وسیله، به آنها که او را نصیحت مى کردند که: این همه امکانات چشمگیرى که از طریق «ملکه مصر بودن» در اختیار تو است، با ایمان به مرد شبانى همچون موسى(علیه السلام) از دست نده! پاسخ مى گوید.
و با جمله «وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه» بیزارى خود را، هم از خود فرعون و هم از مظالم و جنایاتش، اعلام مى دارد.
و با جمله «وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ» ناهم رنگى خود را با محیط آلوده و بیگانگى خویش را از جنایات آنها برملا مى کند، و چقدر حساب شده است این جمله هاى سه گانه اى که این زن با معرفت و ایثارگر، در واپسین لحظه هاى عمرش بیان کرد! جمله هائى که مى تواند براى همه زنان و مردان مؤمن جهان الهام بخش باشد، جمله هائى که بهانه هاى واهى را از دست تمام کسانى که فشار محیط، یا همسر را، مجوزى براى ترک اطاعت خدا و تقوا مى شمرند، مى گیرد.
مسلّماً، زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعونى وجود نداشت، همان طور که فشار و شکنجه اى فراتر از شکنجه هاى فرعون جنایت کار نبود، ولى، نه آن زرق و برق، و نه این فشار و شکنجه، آن زن مؤمن را به زانو در نیاورد، و همچنان به راه خود در مسیر رضاى خدا ادامه داد، تا جان خویش را در راه معشوق حقیقى فدا کرد.
قابل توجه این که: تقاضا مى کند خداوند خانه اى در بهشت، و در نزد خودش، براى او بنا کند، که در بهشت بودن،
جنبه جسمانى آن است، و نزد خدا بودن، جنبه روحانى آن، و او هر دو را در یک عبارت کوتاه، جمع کرده است.(2)
پی نوشت: (1). «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 246.
(2). گرد آوري از کتاب: تفسیر نمونه، آيت الله العظمي مکارم شيرازي، دار الکتب الإسلامیه، چاپ بیست و ششم، ج 24، ص 314.
https://eitaa.com/fatemi222/9520
✍روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه
«راز کانال کمیل» روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل، در کانال دوم فکه است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی تدوین شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: یک ساعت بعد دوباره آتش بعثیها خاموش شد. ما از چندین موقعیت میتوانستیم خاکریز دشمن را نگاه کنیم.
لحظاتی بعد بچهها دیدند تعدادی بعثی با برانکارد برای انتقال مجروحان خودشان از خاکریزهای ب شکل جلو آمدند. یکی از بچهها که تیراندازی خوبی داشت نشانهگیری کرد و ... بنکدار فریاد زد: نزنید، کسی حق تیراندازی ندارد، مگر ما مثل آنها خبیث هستیم.
هر وقت برای جنگ جلو آمدند مردانه با آنها میجنگیم. بچهها در عین جوانمردی، گذاشتند تا بعثیها مجروحانشان را جمع کنند و به عقب ببرند و خشم خود را از اینکه چند ساعت قبل، آنها مجروحان ما را تیر خلاص زدند، به دستور فرمانده در خودشان فرو بردند.
اما در پشت میدان نبرد، فرمانده گردان کمیل در تاریکی سحرگاه، به سختی خودش را به فرمانده تیپ رساند، او با اشک و التماس از اکبر حاجیپور درخواست نیروی کمکی کرد. اما در جواب خواهش و تمنایش، برادر حاجی پور فقط سکوت کرد و آرامآرام اشک ریخت.
از سوی قرارگاه، دستور توقف عملیات صادر شده بود. این یعنی اینکه از دست حاجیپور هم کاری ساخته نبود. حالا باید تا دستور بعدی و اعزام گردانها برای انجام عملیات صبر کرد.
از آنسو، بیش از صد نفر از نیروهای کمیل، به همراه معاون گردان در کانال سوم بودند. حدود ۱۲۰ نفر هم در کانال دوم زمینگیر شده بودند. حالا کانال، زیر آتش شدید نیروهای دشمن بود. اگرچه آتش از زمین و هوا میبارید اما شیربچههای گردان کمیل تصمیم گرفته بودند هر طور شده تا رسیدن فرمانده مقاومت کنند...
https://eitaa.com/fatemi222/9520
اما علت شهرت بیسیمچی گردان کمیل در چیست؟ ماجرای شهادت مظلومانه گردان کمیل در عملیات والفجر مقدماتی از جانسوزترین روایتهای هشت سال جنگ تحمیلی است. دو گردانی که به خاطر خیانت عناصر منافق در کانال محاصره شده و همگی به شهادت رسیدند. سالها طول کشید تا پیکر برخی از این شهدا پیدا شود و برخی همچنان گمنام هستند. شهدای بزرگی چون شهید محمود ثابت نیا فرمانده گردان کمیل، شهید علیرضا بنکدار معاون گردان کمیل، شهید ابراهیم هادی و ... در قتلگاه فکه بعد از چند روز تحمل تشنگی و گرسنگی و جراحات جنگی با تیر خلاص عراقیها به شهادت رسیدند.
در واقع عملیات والفجر مقدماتی عملیاتی بود که قبل از آغاز برای عراق لو رفته بود اما رزمندگان اسلام در جبهه خودی این را نمیدانستند به همین دلیل خیلی زود گردانهای حاضر در عملیات در محاصره قرار گرفتند. گردان کمیل و حنظله در این عملیات در محاصره کامل قرار گرفت. و تمامی رزمندگان آن به جز یک نفر در کانال کمیل و حنظله در میانه عملیات به شهادت رسیدند. علت مقاومت گردان کمیل بعدا اینگونه عنوان شد که برای به عقب کشیدن بقیه گردانها و برای حفظ چندین گردان تا نفر آخر مقاومت کردند.
شهید محمود ثابت نیا فرمانده گردان کمیل، شهید علیرضا بنکدار معاون گردان کمیل
بی سیم چی گردان یعنی شهید سید مرتضی رضا قدیری از پشت بیسیم شهید همت را خواست و آخرین جملاتی که گفت این بود: گفت عراقیها رسیدهاند به ما و میخواهم بیسیم را قطع کنم. حاج همت به پهنای صورت اشک میریخت و به بیسیم چی التماس میکرد قطع نکن و با من حرف بزن. بیسیم چی گفت :«احمد رفت، حسین هم رفت، باطری بیسیم دارد، تمام میشود. عراقیها عنقریب میآیند تا تیر خلاصی به بچهها بزنند. حاجی ، سلام ما را به امام برسان و از قول ما به امام بگو همان طور که فرموده بودید، حسین وار مقاومت کردیم ؛ ماندیم و تا آخر جنگیدیم.» سپس بیسیم قطع شد. گفته شد بعد از عملیات شهید همت به دیدار امام(ره) رفت و وقتی داستان مظلومیت و ایستادگی گردان کمیل و حنظله را شرح داد و امام(ره) از رزمندگان کمیبل و حنظله به عنوان «ملائکه الله» یاد کرد.