eitaa logo
منبرک فاطمی
6.9هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
✔️ مباحث قرآنی، اخلاقی،داستان ✔️اهلبیت ومناسبتهامذهبی ✔️احکام کاربردی،پاسخگو ✔️مرثیه و مداحی ✔️عفاف وحجاب ✔️جهادتبیین ✔️فرزندآوری ✔️مهدویت ✔️شهدا ✔️نماز ✔️ هدیه به مادرم @a_f_133 🔺فهرست و... https://eitaa.com/fatemi222/6618
مشاهده در ایتا
دانلود
عنه صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّه َ تباركَ وتعالى لا يَنظُرُ إلى صُوَرِكُم ولا إلى أموالِكُم ولكنْ يَنظُرُ إلى قُلوبِكُم وأعمالِكُم . حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند تبارك و تعالى، به چهره هاوداراييهاى شما نمى نگرد، بلكه به دلها و كرده هاى شما مى نگرد.
﷽▬ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🌸 ⛔️ زکات⛔️ ❌ زکات و و و وقتی واجب می‌شود که به مقدار برسند و نصاب آنها حدود 👈 ۸۴۷ 👉 کیلو گرم می‌شود. ✅ آیات عظام ای و : را که برای گندم و جو و خرما و انگور کرده است، نمی‌تواند از حاصل نموده و ملاحظه نصاب نماید، پس چنانچه یکی از آنها پیش از به مقدار نصاب برسد، باید زکات آن را بدهد. ✅آیت الله : ابتدا را کسر کنند؛ اگر باقیمانده به اندازه نصاب بود را محاسبه کنند. 👈برای این که مقدار زکات مشخص شود باید نوع آبیاری 🌊 محصولات را ملاحظه نمود، بنابراین :👇 1️⃣👈 مقدار زكات گندم و جو و خرما و انگور در صورتى كه از آب 🌨 يا قنات و و و يا رطوبت زمين مشروب شود، یک است. 2️⃣ 👈مقدار زكات گندم و جو و خرما و انگور در صورتى كه با آب هاى‏ عميق و نيمه عميق و كم عمق، يا به ‏وسيله و و حيوان از چاه يا رودخانه 🌊 آب بكشد و آن را آبیاری سازد زكات آن یک است. 3️⃣ اگر زراعتى با هر دو ✌️ نوع مذکور شود در حالی که زمین نیازی به آبیاری نوع دیگر نداشته یا اینکه آبیاری نوع دیگر به قدرى كم باشد كه به حساب نيايد یا اصلاً اين كار تاثيرى در نداشته باشد بايد مطابق آن‏كه آبیاری شده زكات بدهد، ولى اگر از هر دو ✌️ به مقدار قابل توجهى شده است، مثلًا يا مدّت با آب باران 🌨 و بقيّه با آب چاه مشروب شده، بايد زكات آن را نيمى به حساب یک و نيمى به حساب یک بدهد. 📗 : ۱. اجوبه الاستفتائات س 1880 ۲. توضیح المسائل سیستانی م 1897 ۳. توضیح المسائل مکارم احکام زکات •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🔺در دوران جـوانی در پـایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشـتم. روزهـا و شـب‌ها با دوستانمان با هم بودیم. شـب‌های جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع بـودیم و بـعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و گشت و بـازرسی و... داشـتیم. 🔺در پشت محل پایگاه بسیج، قـبرستان شـهر ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت‌ها، دوسـتان خودمان را اذیت می‌کردیم! البته تاوان تمام ایــــــــن اذیــــــــت‌ها را در آنـــــــجا دادم. 🔻برخی شبهای جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم. یـک شـب ، برف سنگینی آمده بود. یکی از رفـقا گـفت: 🔻 کسی جرئت داره الان تا انتهای قبرستان برود؟! گفتم: اینکه کار مهمی نیست. من الان می‌روم. 🔺او هـم بـه مـن گـفت: باید یک لباس بپوشی! مـن سـرتا پـا سـفید پـوش شـدم و حـرکت کـردم. خـس‌خس صـدای پـای مـن بر روی برف، از دور هم شـنیده مـی‌شد. مـن به سمت قبرستان رفتم! اواخـر قـبرستان که رسیدم، قرآن شخصی را از دور شـنیدم! 🔻 یـک پـیرمرد روحـانی که از سادات بود، شـب‌های جـمعه تـا سـحر، در انـتهای قبرستان و در داخـل یـک قـبر مشغول و قرائت قرآن می‌شد. فـهمیدم کـه رفـقا مـی‌خواستند بـا ایـن کار، با سید شـوخی کـنند. مـی‌خواستم برگردم اما با خودم گفتم: الـان بـرگردم، رفـقای من فکر می‌کنند ترسیده‌ام. بـــرای هـــمین تـــا انـــتهای قــبرستان رفــتم. هرچه صدای پای من نزدیک‌تر می‌شد، صدای قرائت قـرآن سـید هـم بلندتر می‌شد! 🔺 از لحن او فهمیدم که ولـی بـه مسیر ادامه دادم. تا اینکه به بالای قـبری رسـیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید. من هم کـــه تـــرسیده بـــودم پــا بــه فــرار گــذاشتم. پـیرمرد سید، رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال مـن آمد. 🔺 وقتی وارد پایگاه شد، حسابی عصبانی بود. ابـتدا کتمان کردم، اما بعد، از او معذرت‌خواهی کردم. او بـا نـاراحتی بـیرون رفت. حالا چندین سال بعد از ایـن مـاجرا، در نـامه عـملم حکایت‌آن شب را دیدم. نـمی‌دانید چـه حـالی بـود ، وقتی گناه یا اشتباهی را در نـامه عملم می‌دیدم، خصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم، از درون می‌کشیدم. گویی خودم به جــــــای آن‌طــــــرف اذیــــــت مـــــی‌شدم. از طـرفی در ایـن مـواقع، بـاد سـوزان از سمت چپ وزیدن می‌گرفت، طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می‌شد! وقـتی چـنین اعمالی را مشاهده می‌کردم، به گونه‌ای را در نزدیکی خودم می‌دیدم که چشمانم دیگر تحمل نداشت. هـمان مـوقع دیدم که آن پیرمرد سید، که چند سال قـبل مـرحوم شـده بود، از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. سـید بـه آن جوان گفت: من از این مرد . او مرا اذیت کرد. او مرا ترساند. مـن هـم گفتم: به خدا من نمی‌دانستم که سید داخل قـبر عـبادت مـی‌کند. 🔺جوان رو به من گفت: اما وقتی نـزدیک شـدی فـهمیدی کـه مـشغول قرآن خواندن اسـت. چـرا همان برنگشتی؟ دیگه حرفی برای گـفتن نداشتم. خلاصه پس از التماس‌های من، ثواب دو سـال عـبادت‌های مـرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضی شود. 😔دو سـال نـمازی کـه بـیشتر به جماعت بود. دو سال عـبادت را دادم بـه خـاطر اذیت و آزار یک مؤمن! (۱) 🔰در لـابه‌لای صـفحات اعـمال خـودم بـه یک ماجرای دیگر از آزار مؤمنین برخوردم. شخصی از دوستانم بود کـه خـیلی با هم می‌کردیم و همدیگر را سرکار مـی‌گذاشتیم. یـکبار در یـک جمع با او شوخی کــــردم و خــــیلی بــــد او را ضـــایع کـــردم. خـودم هـم فهمیدم کار بدی کردم، برای همین سریع از او کـردم. او هـم چـیزی نـگفت. گذشت تا روز آخر که می‌خواستم برای عمل به بیمارستان بروم. دوبـاره بـه هـمان دوسـت دوران جوانی زنگ زدم و گـفتم: فـلانی، مـن خیلی به تو بد کردم. یکبار جلوی جـمع، تـو را ضـایع کـردم. خواهش می‌کنم مرا حلال کــن. مــن شــاید از ایــن بــیمارستان بــرنگردم. بعد در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره به او التماس کـردم تا اینکه گفت: کردم، ان‌شاءالله که سالم و خوب برگردی. آن روز در نـامه عـملم، هـمان مـاجرا را دیـدم. جوان پـشت مـیز گـفت: این دوست شما همین دیشب از شـما راضی شد. اگر رضایت او را نمی‌گرفتی باید تمام خوب خودت را می‌دادی تا رضایتش را کسب کـنی، مـگر شـوخی است، یک انسان مؤمن را بردی.(۲) ادامه مناسب جهت مطالعه👇👇
🔰امـام صـادق عـلیه الـسلام فرمودند: مؤمن حـتی از بالاتر است. مصاحبه با راوی این کتاب، بـارها بـه خـاطر ایشان قطع شد. یادآوری ایـــن خـــاطرات بــرایش بــسیار ســخت بــود. ۲. بعدها مطلبی از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) دیدم که تأثیرگذار بود. روزی آن حضرت بـه کـعبه نـگاه کردند و فرمودند: «ای کعبه! به حـال تو، خداوند چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامی داشـته! به خدا قسم حرمت مؤمن از تو بیشتر است، زیـرا خـداوند تـنها یـک چـیز را از تو حرام کرده، ولی از مـؤمن چـیز را حرام کرده: مال، جان و آبرو، تا کـسی به او گمان بد نبرد» روضة الواعظین، ج ۲، ص۲۹۳ ____________________________ ادامه دارد👇