🔺در دوران جـوانی در پـایگاه بسیج شهرستان فعالیت
داشـتم. روزهـا و شـبها با دوستانمان با هم بودیم.
شـبهای جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع
بـودیم و بـعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و گشت
و بـازرسی و... داشـتیم.
🔺در پشت محل پایگاه بسیج، قـبرستان شـهر ما قرار داشت. ما هم بعضی وقتها،
دوسـتان خودمان را اذیت میکردیم! البته تاوان تمام
ایــــــــن اذیــــــــتها را در آنـــــــجا دادم.
🔻برخی شبهای جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم.
یـک شـب #زمـستانی، برف سنگینی آمده بود. یکی از
رفـقا گـفت:
🔻 کسی جرئت داره الان تا انتهای قبرستان
برود؟! گفتم: اینکه کار مهمی نیست. من الان میروم.
🔺او هـم بـه مـن گـفت: باید یک لباس #سفید بپوشی!
مـن سـرتا پـا سـفید پـوش شـدم و حـرکت کـردم.
خـسخس صـدای پـای مـن بر روی برف، از دور هم
شـنیده مـیشد. مـن به سمت #انتهای قبرستان رفتم!
اواخـر قـبرستان که رسیدم، #صوت قرآن شخصی را از
دور شـنیدم!
🔻 یـک پـیرمرد روحـانی که از سادات بود،
شـبهای جـمعه تـا سـحر، در انـتهای قبرستان و در
داخـل یـک قـبر مشغول #تهجد و قرائت قرآن میشد.
فـهمیدم کـه رفـقا مـیخواستند بـا ایـن کار، با سید
شـوخی کـنند. مـیخواستم برگردم اما با خودم گفتم:
#اگـر الـان بـرگردم، رفـقای من فکر میکنند ترسیدهام.
بـــرای هـــمین تـــا انـــتهای قــبرستان رفــتم.
هرچه صدای پای من نزدیکتر میشد، صدای قرائت
قـرآن سـید هـم بلندتر میشد!
🔺 از لحن او فهمیدم که
#تـرسیده ولـی بـه مسیر ادامه دادم. تا اینکه به بالای
قـبری رسـیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید. من هم
کـــه تـــرسیده بـــودم پــا بــه فــرار گــذاشتم.
پـیرمرد سید، رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال
مـن آمد.
🔺 وقتی وارد پایگاه شد، حسابی عصبانی بود.
ابـتدا کتمان کردم، اما بعد، از او معذرتخواهی کردم.
او بـا نـاراحتی بـیرون رفت. حالا چندین سال بعد از
ایـن مـاجرا، در نـامه عـملم حکایتآن شب را دیدم.
نـمیدانید چـه حـالی بـود ، وقتی گناه یا اشتباهی را
در نـامه عملم میدیدم، خصوصاً وقتی کسی را اذیت
کرده بودم، از درون #عذاب میکشیدم. گویی خودم به
جــــــای آنطــــــرف اذیــــــت مـــــیشدم.
از طـرفی در ایـن مـواقع، بـاد سـوزان از سمت چپ
وزیدن میگرفت، طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن
داغ میشد!
وقـتی چـنین اعمالی را مشاهده میکردم، به گونهای
#آتـش را در نزدیکی خودم میدیدم که چشمانم دیگر
تحمل نداشت.
هـمان مـوقع دیدم که آن پیرمرد سید، که چند سال
قـبل مـرحوم شـده بود، از راه آمد و کنار جوان پشت
میز قرار گرفت.
سـید بـه آن جوان گفت: من از این مرد #نمیگذرم. او
مرا اذیت کرد. او مرا ترساند.
مـن هـم گفتم: به خدا من نمیدانستم که سید داخل
قـبر عـبادت مـیکند.
🔺جوان رو به من گفت: اما وقتی
نـزدیک شـدی فـهمیدی کـه مـشغول قرآن خواندن
اسـت. چـرا همان #موقع برنگشتی؟ دیگه حرفی برای
گـفتن نداشتم. خلاصه پس از التماسهای من، ثواب
دو سـال عـبادتهای مـرا برداشتند و در نامه عمل او
قرار دادند تا راضی شود.
😔دو سـال نـمازی کـه بـیشتر به جماعت بود. دو سال
عـبادت را دادم بـه خـاطر اذیت و آزار یک مؤمن! (۱)
🔰در لـابهلای صـفحات اعـمال خـودم بـه یک ماجرای
دیگر از آزار مؤمنین برخوردم. شخصی از دوستانم بود
کـه خـیلی با هم #شوخی میکردیم و همدیگر را سرکار
مـیگذاشتیم. یـکبار در یـک جمع #رسمی با او شوخی
کــــردم و خــــیلی بــــد او را ضـــایع کـــردم.
خـودم هـم فهمیدم کار بدی کردم، برای همین سریع
از او #مــعذرتخواهی کـردم. او هـم چـیزی نـگفت.
گذشت تا روز آخر که میخواستم برای عمل #جراحی به بیمارستان بروم.
دوبـاره بـه هـمان دوسـت دوران جوانی زنگ زدم و
گـفتم: فـلانی، مـن خیلی به تو بد کردم. یکبار جلوی
جـمع، تـو را ضـایع کـردم. خواهش میکنم مرا حلال
کــن. مــن شــاید از ایــن بــیمارستان بــرنگردم.
بعد در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره به او التماس
کـردم تا اینکه گفت: #حلال کردم، انشاءالله که سالم و
خوب برگردی.
آن روز در نـامه عـملم، هـمان مـاجرا را دیـدم. جوان
پـشت مـیز گـفت: این دوست شما همین دیشب از
شـما راضی شد. اگر رضایت او را نمیگرفتی باید تمام
#اعـمال خوب خودت را میدادی تا رضایتش را کسب
کـنی، مـگر شـوخی است، #آبروی یک انسان مؤمن را
بردی.(۲)
ادامه مناسب جهت مطالعه👇👇
🌸🌺🌸🌺
#لطیفـه 😜😅
#لطیفه🌸🌺😊😄
👴🏻طرف یه #قصاب میاره خونش
تا واسش #گوسفند قربانی کند 🐑
به #قصاب میگه : میخوام برام تیکه تیکش کنی با گوشتهایش #کباب درست کنم.
سر و پا و رودهشم خوب تمیز کن میخوام #کلهپاچه درست کنم
پشکلاشم میخوام کود کنم برا باغچه
آت آشغالاش رو هم میخوام برای
#گربهمون 🐈
👨🏻#قصابه چپ نگاهش میکنه، میگه: میخوای #صداشم ضبط کن بذار #زنگ_موبایلت .. 📲
😅🤣🤣😜
🔰 #احکـــام
شرایط سربریدن حیوان #حلالگوشت
(مثل گوسفند) 👇
#واجبات #موقع #ذبح:
1_هنگام #ذبح، نام #خـدا گفته شود.
2_رو به #قبله بودن حیوان
3_وسیله #ذبح، از جنس #آهن باشد؛
(اما در هنگام ضرورت و ترس از تلف شدن حیوان، میشه از سنگ یا وسیله تیز دیگری هم استفاده کرد.)
4_#ذبح کننده #مسلمان باشد.
5_حیوان قبل از ذبح، #زنده باشد.
6_ ۴ رگ بزرگ گردن حیوان، بطور کامل از #زیر_گلـو بریده شود.
💥💥💥💥💥
🔰#مستحبات_ذبح
1ــ #ذبحکننده رو به قبله باشد.
2ــ وسیله #ذبح، #تیـز باشد.🔪
3ــ#آب گذاشتن جلوحیوان قبلاز #ذبح
4ــ در #ذبح #گوسفند، 2دست و 1پایش بسته شود و پای دیگرش رها باشد.
5ــ در #ذبح #گاو، 4 دست و پایش بسته شود و دُم آن رها باشد.🐄🐮
6ــ پس از ذبح #مرغ، رهایش کنند تا بال و پر بزند 🐓🐔
💥💥💥💥💥
🔰 #مکروهات_ذبح
1ــ #کاردراپشت #حلقوم حیوان فروکنندوبه طرف جلوبیاورندکه #حلقوم ازپشت بریده شود.
2ــ #ذبح حیوان جلوی حیوانات دیگر
3ــ #ذبح حیوان در #شـب و
#ذبح قبل ازظهرروزجمعه
4- #حیوانی راکه انسان خودش پرورش داده بادست خودبکشد.
⠀ ⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀⠀⠀ོ
╭═⊰🍂🌺🌼🌸🍂⊱━╮
@fatemi222