💠گنج پنهانی محبت امام حسین در دلهای مؤمنین
🍃استاد فاطمی نیا (ره) :
🔻حدیثی از رسول گرامی اسلام (ص) نقل است که فرمودند : «اِنَّ لِلْحُسَيْنِ مَحَبَّةً مَكْتومَةً (مَکْنونَةً) في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينِ» تحقیقاً برای حسین علیهالسلام در دلهای مؤمنین دوستی و محبتِ پنهان شدهای موجود میباشد.
🔸️قید مکتومه بسیار مهم است. بعضی از حقایق در باطن انسان موجود است که چه بسا خود او از آنها غافل است؛ و در شرایط و موقعیتهای خاصی ظاهر و بارز میشود؛ مثلا گاهی انسان شخصی را دوست دارد و خودش هم متوجه این محبت نیست ولی زمانی پیش میآید و شرایط و موقعیتی پیدا میشود که میفهمد او را دوست داشته است.
🔹️بعضی چیزها ممکن است تفصیلاً ظاهر نباشد ولی در خانهٔ خیال و باطن انسان موجود است. و شاید عبارت «محبة مکتومة» اشاره باشد به اینکه عشق به امام حسین علیهالسلام یک گنج پنهانی در دلهای مؤمنین است و این گنج محبت، ثروت و نعمت بسیار بزرگی است که اگر انسان شرایط دیگر را هم داشته باشد، آن را در وجودش ظاهر میکنند و او به مقامات عالیه میرسد.
↩️منبرک فاطمی(محرم)
https://eitaa.com/fatemi222/9366
درسهای کلاس محبت حسینی.mp3
9.18M
👆درسهای کلاس محبت حسینی
#محرم_الحرام
#سخنرانی
#محبت
شب چهارم محرم.(محبت اهلبیت)
https://eitaa.com/fatemi222/9506
◾️ چهارمین شب مثل دُره...
شب چهارم شب حُره...
🌹| حُر | کن مرا
کھ جان من
از شرم پر شده
🌹من را که راھ نیست
به جمع | حَبیب | ها
#حر_بن_یزید_ریاحے 🖤
🆔 @fatemi222
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓30 تیر 1331؛ سالگرد قیام مردم ایران به رهبری #آیت_الله_کاشانی
🆔 @fatemi222
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
♦️در توقيعي که از ناحيه امام عصر (عج) براي شيخ مفيد (ره) صادر شد، حضرت فرمودند:
إِنَّا غَيْرُ مُهمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُم وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُم وَ لَو لَا ذَلِكَ لَنَزَلَ
بِكُمُ اللَّأوَاءُ وَ اصطَلَمَكُمُ الْأَعدَاءُ ؛
همانا، ما از رعايت حـال شما كوتاهى نمى كنيم و شما را از ياد نمى بريم، چه، در غير اين صورت سختيها و گرفتاريها برشما فرو مى آيدو دشمنان شما را ريشه كن كرده و از بين مىبرند.
♦️ توسل به حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه با صدای شهید #شیخ_احمد_کافی
🆔 @fatemi222
◾️شب چهارم محرم.
(هشت نذر باطل)
(محبت اهلبیت)
(اشعارحر)
https://eitaa.com/fatemi222/9506
✋غبار کربلا مانع آتش
🔹فاضل کامل سید الواعظین مرحوم سید محمود امامی اصفهانی (رحمة اللّه علیه ) نقل نموده اند:
یکی از خلفای بنی مروان اولاد دار نمی شد به مقتضای عقیده فاسد خود نذر کرد که اگر خدا پسری به او بدهد، او را بر سر راه زوّارهای حضرت سیدالشهدأ علیه السلام بفرستد، و آنها را به قتل برساند.
🔹اتفاقا بعد از مدّتی خداوند پسری به او عطاء می نماید، تا اینکه بزرگ میشود و به او وصیت می کند که باید بروی سر راه زوّارهای حسین علیه السلام و آنها را به قتل برسانی.
🔹پسر شبی در خواب دید قیامت است و ملائکه غلاض و شداد جمعی را می برند بسوی جهنّم، تا یک شخص را آوردند بکشند بسوی آتش، رسول خدا (ص ) به ملائک فرمود: اگر چه این مرد گناه کار است لیکن شما نمی توانید او را به جهنّم ببرید زیرا روزی به زمین کربلا می گذشت غباری از آن زمین بر بدن او نشسته است.
🔹عرض کردند: غبار را از او می شوئیم، حضرت فرمود: غبار را میشوئید امّا چشم او که به بقعه و بارگاه فرزندم حسین علیه السلام افتاده نمی شود که بشوئید.
🔹پس ملائکه عذاب او را رها کردند و ملائکه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند. آن پسر از خواب بیدار شد و از قصد فاسد خود بر گشت و توبه نمود و فورا به زیارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش می کرد.
ثمرات الحیوة .
کرامات الحسینیه ج 1 ص 202
◾️موضوعات محرمی شب چهارم👇
https://eitaa.com/fatemi222/9506
✋رسول مکرم اسلام «صلی الله علیه و آله و سلم» فرمود: «اَحَبَّ اللَّهُ مَنْ احَبَّ حُسَيْناً؛ خداى متعال دوست دارد كسى حسین را دوست دارد
**
ای سایهات فتاده به روی سرم حسین
معنای واقعی اصول الکرم حسین
لطفی که کردهای تو به من مادرم نکرد
ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین
یادم نمیرود که همه عزتم تویی
من پای سفرۀ تو شدم محترم حسین
سخن از عنایات، کرامات و الطاف حضرت اباعبدالله«علیه السلام» به دوستداران و زائران و پناهندگانش به گستردگی و وسعت عالم هستی مجال میخواهد؛ چراکه عنایات آن بزرگوار در همه زمانها و مکانها جاری و ساری بوده است و مردم همچنان به لطف و اراده حضرت پروردگار در ادامه تاریخ، شاهد عنایات و کرامات ایشان خواهند بود. رسول مکرم اسلام «صلی الله علیه و آله و سلم» فرمود: «اَحَبَّ اللَّهُ مَنْ احَبَّ حُسَيْناً؛ خداى متعال دوست دارد كسى كه حسين را دوست داشته باشد».
وجود انواع سختیها و موانع راه و مشکلات برای رسیدن به کمال و رشد واقعی در این عالم، نیاز مردم به کشتی نجات را روشنتر مینمایاند.
به طور کلی اگر تمسک به کرامات و عنایات اولیای الهی نباشد، خطرات زیادی در راه رسیدن به مقصد حقیقی انسان را تهدید میکند.
طىّ اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى
به همین دلیل رسول گرامی اسلام «صلی الله علیه و آله و سلم» فرمود: «اِنّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النَّجاة؛ همانا حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است».
از صدر اسلام تا کنون تمام کائنات از عنایات وجود مقدس حضرت سیدالشهداء«علیه السلام» بهرهمند شدهاند. این عنایات به اندازهای است که دربارۀ آن آثار و کتب متعددی به رشته تحریر درآمده و مقالات فراوانی نگارش شده است؛ بنابراین برای رسیدن به مقصد حقیقی باید همواره خود را در معرض عنایات حضرات معصومین«علیه السلام» بهویژه حضرت سیدالشهداء«علیه السلام» قرار دهیم تا از مسیر حق منحرف نشویم.
در این نوشتار بخشی از عنایات آن حضرت به عزاداران، زائرین، مشتاقان و پناهندگانش را بازگو میکنیم.
🌹🌹
یک: عنایت به بانوی یزدی
محدث قمی مینویسد: حاج محمدعلی یزدی ـ که مرد فاضل و صالحی بود ـ همسایهای داشت که از کودکی با هم بزرگ شده بودند و نزد یک معلم میرفتند تا آنکه رفیقش بزرگ شد و به عشاری (باجگیری و پول زورگرفتن) مشغول شد و پس از آنکه از دنیا رفت، در نزدیکی همان مقبرهای که حاج محمدعلی یزدی شبها در آن بیتوته میکرد، دفن شد.
حاج محمدعلی چند روز پس از فوتش او را در خواب میبیند که در ظاهری نیکوست و جایگاهش خوب است؛ پس از او پرسید : من از کارهای تو در دنیا خبر داشتم و احتمال نمیدادم که این مقام تو باشد؛ زیرا مقتضای شغل تو جز عذاب نبود. بگو با کدام عمل به این درجه و مقام رسیدی؟ گفت: همینطور است که تو میگویی، من از روزی که از دنیا رفتم، به بدترین نوع عذاب گرفتار بودم تا اینکه دیروز همسر استاد اشرف حداد را در این مکان دفن کردند. امام حسین«علیه السلام» در شب وفات او سهمرتبه او را زیارت کرد و در مرتبه سوم امر فرمود که عذاب را از این قبرستان بردارند، آنگاه حال ما نیکو شد و در وسعت و نعمت الهی افتادیم.
از خواب بیدار شدم و به جستجوی استاد اشرف حداد پرداختم. او را در بازار آهنگران یافتم و از او پرسیدم: تو همسری داشتی؟ گفت: بله، دیروز وفات کرد و او را در فلان مکان دفن کردم. گفتم: او به کربلا رفته بود؟ گفت: نه. گفتم: مصایب آن حضرت را ذکر میکرد؟ گفت: نه. گفتم: مجلس تعزیهداری داشت؟ گفت: نه. آنگاه پرسید: دنبال چه هستی؟ خوابم را برایش بازگو کردم، گفت: آن زن مرتب زیارت عاشورا میخواند.
🌹🌹🌹
◾️موضوعات محرمی شب چهارم👇
https://eitaa.com/fatemi222/9506
◾️شب پنجم محرم:
1⃣👈احکام غسل
https://eitaa.com/ahkam31/946
2⃣👈ویژگی دوم یاران امام (استقامت)
https://eitaa.com/fatemi222/4721
3⃣👈اطفال حضرت زینب کبری
https://eitaa.com/fatemi8/515
✍یک قدم بالا بیایید
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد. حیوان بیچاره ساعت ها به صورت ترحم انگیزی ناله می کرد. تا اینکه کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه نیز در هر صورت باید پر شود . او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل ریختند. اسب اول قدری ناله کرد ، ولی بعد از مدتی ساکت شد و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد. آنها باز هم روی او گل ریختند . کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه ای دید که او را به شدت شگفت زده کرد. با هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد ، گل را پا یین می ریخت و یک قدم بالا می آمد همین گونه که روی او گل می ریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد .
زندگی در حال ریختن گل و لای برروی شماست . تنها راه رهایی این است که آنها را کنار بزنید و یک قدم بالا بیایید. هریک از مشکلات ما مانند سنگی است که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالا آمدن استفاده کنیم با این شیوه می توانیم از داخل عمیقترین چاه ها بیرون بیاییم
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
✍چهل روز با پوتین
شهید نوبخت
بعد از این که از معبرها گذشتیم، به زیر دژ دشمن رسیدیم. نزدیکیهای صبح به ما خبر رسید که باید برگردید. بیسیمهای ما از کار افتاده بود و تنها به وسیلهی پیک میتوانستیم خبرها را از مافوق بگیریم.
بچّههای گروهان من در میدان مین گرفتار شدند. درگیر و دار حوادث و در آن شرایط سخت، ایشان دست مرا گرفت و گفت: «بنشین! میخواهم خاطراهای تعریف کنم.»
من با تعجّب گفتم: «الآن که وقت خاطره نیست.» گفت: «آقای علیپور! در عملیّات والفجر خدا میداند که ما سه نفر بودیم و در مقابل یک تیپ عراق ایستادگی کردیم. من چهل روز پوتین را از پایم درنیاوردم.»
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
✋کنار جنازهی برادر!
شهید صفر اسماعیلی
عملیات «والفجر ۱۰» بود. رزمندگان حدود چهارده ساعت در سرمای بسیار شدید منطقه توانسته بودند ارتفاعات صعبالعبور «حلبچه» را پشت سر گذاشته و تمامی پایگاههای دشمن را به تصرف خود درآورند.
من به همراه یکی از دوستانم، وارد یکی از پایگاهها شد و با صحنهی بسیار عجیبی روبهرو شدیم.
«اسماعیلی»، فرماندهی گروهان را دیدم که در کنار جنازهی یکی از شهدا نشسته است. وقتی ما را دید، با لبخند و خوشرویی خاصی از ما استقبال کرد.
پرسیدم: «این شهید کیست؟»
با لبخند در پاسخم گفت: «یکی از نیروهای گروهانم بود که شب گذشته در درگیری با دشمن شهید شده است.»
بعد از کمی صحبت با ایشان، خداحافظی کردیم و راهی پایگاهی دیگر شدیم.
در بین راه سؤالی ذهنم را مشغول خود کرده بود که «چرا فرمانده کنار آن جنازه نشسته بود؟»
از برادری که همراهم بود، موضوع را پرسیدم. ایشان گفت: «مگر شما متوجّه نشدید؟»
گفتم: «متوجّهی چی؟»
گفت: «آن دو با هم برادر بودند و آنکه شهید شده بود، برادر بزرگتر فرمانده بود و آر.پی.جی زن گروهان!»
خشکم زده و اشک در چشمانم حلقه زده بود و به این همه صبر و استقامت غبطه میخوردم.
جالبتر اینکه هنوز چهلم شهادت برادر بزرگتر فرا نرسیده بود، که برادر کوچکتر (فرمانده) هم در عملیاتی در ارتفاعات «شیخ محمّد» به شهادت رسید.
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
📝شب عاشورا اباعبدالله علیه السلام پشت خیمه هایش داشت حرکت می کرد برای این که برود سر بزند که نکند دشمن از پشت حمله کند،نافع ابن هلال می گوید:
من دیدم اباعبدالله در تاریکی دارد پشت خیمه ها می رود ترسیدم،گفتم یک دریا لشکر ما را محاصره کردند شاید ترور کنند حضرت را،من دنبال حضرت بروم که مراقب ایشان باشم قصدم این بود لذا آهسته آهسته دنبال حضرت راه افتادم که صدای پایم هم بلند نشود فقط مواظب باشم.
یک مقدار که از خیمه ها دور شدیم رفتیم عقب تر حضرت ایستاد و فرمود:نافع تو هستی؟نافع که دیگر فهمید امام حسین متوجه شد آمد جلو گفت:بله من هستم.
حضرت فرمود:نافع برای چه دنبال من آمدی؟گفت:آقا من بر جان شما ترسیدم،ترسیدم که این ها بر شما لطمه ای بزنند.
حضرت فرمود:نافع!آن چیزی که خدا بخواهد همان می شود،بعد دست مرا گرفت و چند قدم رفتیم فرمود:نافع!آن دو کوه را می بینی؟(خیلی فاصله ی دوری بود دو کوه در دل شب پیدا بود)آن کوه ها را می بینی؟گفتم:بله آقا،فرمود:پشت آن کوه ها دیگر هیچ خطری نیست،نمی خواهی بروی؟فهمیدم حضرت می خواهد بگوید
اگر می خواهی بروی این جا دیگر که از کسی خجالت نمی کشی این جادیگر جمع اصحاب هم نیستند که ببینند تو را اگر می خواهی بروی برو.
نافع می گوید:یک مرتبه دلم ریخت افتاد به پای امام حسین شروع کرد به اشک ریختن،گفت:من کجا بروم؟
من مدّت ها است شمشیری خریدم و اسبی آماده کردم که اگر روزی فرزند پیغمبر و ولی خدا کمک خواست لحظه ای تاخیر نیاندازم،من کجا بروم؟حالا مثلاً من رفتم جان خود را حفظ کردم چهارصباحی در این دنیا زنده ماندم بالاخره چه؟آخرش که باید بمیریم، حبیب ابن مظاهر مگر چند سال دیگر می خواست در دنیا زنده بماند؟حالا اگر در کربلا هم شهید نمی شد بالاخره که از دنیا می رفت اما خودش را پیوند زد به ابدیّت،زرنگ یعنی این که بفهمد باید چه کار کند و از عمرش چگونه استفاده کند
.
گفت:آقا به فرض که من بروم و جان خود را نجات دهم بالاخره که باید از دنیا بروم آن وقت در آن عالم چگونه چشمم بیافتد به چشم جدّ شما رسول خدا که ایشان به من بگوید:جان خود را برداشتید و فرار کردید و فرزند من چه؟آقا چه جواب دهم؟شما نپسند که من از این جا بروم.
التماس می کردند برای ماندن این ها آن کسانی بودند که فهمیده بودند محتاج ولی خدا هستند،این ها آن کسانی هستند که منیّت از آن ها رفته بود بیرون و محتاج ولی بودن را درک می کردند و لذا این قدر استقامت کردند.
استاد عالی
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
🔻امام رضا (ع):
💟انتظار فرج به چند چیز است:
🌺صبور بودن
🌻گشادهرویی
🌹همسایهداری
🌷خوشرفتاری
🌼ترویج کارهای نیک
🌸خودداری از آزار و اذیت دیگران
💐خیرخواهی و مهربانی با مومنان
انْتِظَارَ الْفَرَجِ بِالصَّبْرِ وَ حُسْنَ الصُّحْبَةِ وَ حُسْنَ الْجِوَارِ وَ بَذْلَ الْمَعْرُوفِ وَ كَفَّ الْأَذَى وَ بَسْطَ الْوَجْهِ وَ النَّصِيحَةَ وَ الرَّحْمَةَ لِلْمُؤْمِنِين
📚 تحفالعقول'ص۴۱۵
#استقامت
https://eitaa.com/fatemi222/9520
هدایت شده از منبرک فاطمی
◾️شب پنجم محرم:
1⃣👈احکام غسل
https://eitaa.com/ahkam31/946
2⃣👈ویژگی دوم یاران امام (استقامت)
https://eitaa.com/fatemi222/4721
3⃣👈اطفال حضرت زینب کبری
https://eitaa.com/fatemi8/515
✋آل یاسر
در آغاز اسلام، خانواده ای کوچک و مستضعف از چهار نفر تشکیل میشوند به اسلام گرویدند. و به طور عجیبی در برابر شکنجههای بیرحمانه مشرکان، استقامت نمودند.
این چهار نفر عبارت بودند از: (یاسر و سمیه (شوهر و زن) و دو فرزندشان به نام عمار و عبدالله.)
یاسر زیر رگبار شلاق دشمن، همچنان ایستاد و از اسلام خارج نشد تا جان سپرد.
همسرش (سمیه) با اینکه پیرزن بود تا حدی که او را عجوزه خواندهاند با فریادهای خود در برابر شکنجه دشمنان استقامت نمود. سرانجام ابوجهل آخرین ضربت را به ناحیه شکم او زد و او نیز به شهادت رسید.
ابوجهل علاوه بر آزار بدنی، او را آزار روحی نیز میداد، و به او که پیرزن قد خمیده بود میگفت: تو به خاطر خدا به محمد ایمان نیاورده ای، بلکه شیفته جمال محمد و عاشق رنگ او شده ای.
فرزندش (عبدالله) نیز تحت شکنجه شدید قرار گرفت، ولی استوار ماند فرزند دیگرش عمار را به بیابان سوزان میبردند، و در برابر تابش آفتاب عریان میکردند، و زره آهنین بر تن نیم سوختهاش مینمودند و او را روی ریگهای سوزان بیابان مکه، که همچون پارههای آهن گداخته کوره آهنگران بود، میخواباندند و حلقههای زره در بدنش فرو میرفت و به او میگفتند: به محمد صلی الله علیه و آله کافر شود و دو بت لات و عزی را پرستش کن و او تسلیم شکنجه گران نمیشد.
آثار پارههای آتش آن چنان در بدن عمار اثر کرده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله او را آن گونه دید، که گوئی بیماری برص گرفته و آثار پوستی این بیماری در صورت و بازوان و بدن وجود دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله به این خاندان میفرمود: استقامت کنید ای خاندان یاسر، صبر نمائید که قطعاً وعده گاه شما بهشت است.
https://eitaa.com/fatemi222/9520
: آسیه که بود؟
✍️پیشگاه خدا عرضه داشت: پروردگار من! خانه اى برایم در جوار قربت در بهشت بنا کن، و مرا از فرعون و کارهایش رهائى بخش، و مرا از این قوم ظالم نجات ده)؛ «وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِین».
معروف این است: «آسیه» همسر «فرعون» و دختر «مزاحم» بوده است، گفته اند: هنگامى که معجزه موسى(علیه السلام) را در مقابل ساحران مشاهده کرد، اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد، و از همان لحظه، به موسى(علیه السلام) ایمان آورد، او پیوسته ایمان خود را مکتوم مى داشت، ولى ایمان و عشق به خدا چیزى نیست که بتوان آن را همیشه کتمان کرد، هنگامى که فرعون از ایمان او با خبر شد، بارها او را نهى کرد، و اصرار داشت دست از دامن آئین موسى(علیه السلام) بردارد، و خداى او را رها کند، ولى این زن با استقامت، هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد.
سرانجام، فرعون دستور داد، دست و پاهایش را با میخ ها بسته، در زیر آفتاب سوزان قرار دهند، و سنگ عظیمى بر سینه او بیفکنند، هنگامى که آخرین لحظه هاى عمر خود را مى گذارند، دعایش این بود: «پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت، در جوار خودت بنا کن و مرا از فرعون و اعمالش رهائى بخش و مرا از این قوم ظالم نجات ده»!
خداوند نیز، دعاى این زن مؤمن پاکباز فداکار را اجابت فرمود، و او را در ردیف بهترین زنان جهان، مانند «مریم» قرار داد. چنان که در آیات قرآن در ردیف او قرار گرفته است.
در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أَفْضَلُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِیْجَةُ بِنْتِ خُوَیْلِد، وَ فاطِمَةُ بِنْتِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله)، وَ مَرْیَمُ بِنْتِ عِمْران، وَ آسِیَهُ بِنْتِ مُزاحِم، إِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ»!؛ (برترین زنان اهل بهشت [چهار نفرند] خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمّد(صلى الله علیه وآله)، مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون).(1)
جالب این که: همسر فرعون، با این سخن، کاخ عظیم فرعون را تحقیر مى کند، و آن را در برابر خانه اى در جوار رحمت خدا به هیچ مى شمرد، و به این وسیله، به آنها که او را نصیحت مى کردند که: این همه امکانات چشمگیرى که از طریق «ملکه مصر بودن» در اختیار تو است، با ایمان به مرد شبانى همچون موسى(علیه السلام) از دست نده! پاسخ مى گوید.
و با جمله «وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه» بیزارى خود را، هم از خود فرعون و هم از مظالم و جنایاتش، اعلام مى دارد.
و با جمله «وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ» ناهم رنگى خود را با محیط آلوده و بیگانگى خویش را از جنایات آنها برملا مى کند، و چقدر حساب شده است این جمله هاى سه گانه اى که این زن با معرفت و ایثارگر، در واپسین لحظه هاى عمرش بیان کرد! جمله هائى که مى تواند براى همه زنان و مردان مؤمن جهان الهام بخش باشد، جمله هائى که بهانه هاى واهى را از دست تمام کسانى که فشار محیط، یا همسر را، مجوزى براى ترک اطاعت خدا و تقوا مى شمرند، مى گیرد.
مسلّماً، زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعونى وجود نداشت، همان طور که فشار و شکنجه اى فراتر از شکنجه هاى فرعون جنایت کار نبود، ولى، نه آن زرق و برق، و نه این فشار و شکنجه، آن زن مؤمن را به زانو در نیاورد، و همچنان به راه خود در مسیر رضاى خدا ادامه داد، تا جان خویش را در راه معشوق حقیقى فدا کرد.
قابل توجه این که: تقاضا مى کند خداوند خانه اى در بهشت، و در نزد خودش، براى او بنا کند، که در بهشت بودن،
جنبه جسمانى آن است، و نزد خدا بودن، جنبه روحانى آن، و او هر دو را در یک عبارت کوتاه، جمع کرده است.(2)
پی نوشت: (1). «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 246.
(2). گرد آوري از کتاب: تفسیر نمونه، آيت الله العظمي مکارم شيرازي، دار الکتب الإسلامیه، چاپ بیست و ششم، ج 24، ص 314.
https://eitaa.com/fatemi222/9520
✍روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل در کانال دوم فکه
«راز کانال کمیل» روایت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل، در کانال دوم فکه است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی تدوین شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: یک ساعت بعد دوباره آتش بعثیها خاموش شد. ما از چندین موقعیت میتوانستیم خاکریز دشمن را نگاه کنیم.
لحظاتی بعد بچهها دیدند تعدادی بعثی با برانکارد برای انتقال مجروحان خودشان از خاکریزهای ب شکل جلو آمدند. یکی از بچهها که تیراندازی خوبی داشت نشانهگیری کرد و ... بنکدار فریاد زد: نزنید، کسی حق تیراندازی ندارد، مگر ما مثل آنها خبیث هستیم.
هر وقت برای جنگ جلو آمدند مردانه با آنها میجنگیم. بچهها در عین جوانمردی، گذاشتند تا بعثیها مجروحانشان را جمع کنند و به عقب ببرند و خشم خود را از اینکه چند ساعت قبل، آنها مجروحان ما را تیر خلاص زدند، به دستور فرمانده در خودشان فرو بردند.
اما در پشت میدان نبرد، فرمانده گردان کمیل در تاریکی سحرگاه، به سختی خودش را به فرمانده تیپ رساند، او با اشک و التماس از اکبر حاجیپور درخواست نیروی کمکی کرد. اما در جواب خواهش و تمنایش، برادر حاجی پور فقط سکوت کرد و آرامآرام اشک ریخت.
از سوی قرارگاه، دستور توقف عملیات صادر شده بود. این یعنی اینکه از دست حاجیپور هم کاری ساخته نبود. حالا باید تا دستور بعدی و اعزام گردانها برای انجام عملیات صبر کرد.
از آنسو، بیش از صد نفر از نیروهای کمیل، به همراه معاون گردان در کانال سوم بودند. حدود ۱۲۰ نفر هم در کانال دوم زمینگیر شده بودند. حالا کانال، زیر آتش شدید نیروهای دشمن بود. اگرچه آتش از زمین و هوا میبارید اما شیربچههای گردان کمیل تصمیم گرفته بودند هر طور شده تا رسیدن فرمانده مقاومت کنند...
https://eitaa.com/fatemi222/9520
اما علت شهرت بیسیمچی گردان کمیل در چیست؟ ماجرای شهادت مظلومانه گردان کمیل در عملیات والفجر مقدماتی از جانسوزترین روایتهای هشت سال جنگ تحمیلی است. دو گردانی که به خاطر خیانت عناصر منافق در کانال محاصره شده و همگی به شهادت رسیدند. سالها طول کشید تا پیکر برخی از این شهدا پیدا شود و برخی همچنان گمنام هستند. شهدای بزرگی چون شهید محمود ثابت نیا فرمانده گردان کمیل، شهید علیرضا بنکدار معاون گردان کمیل، شهید ابراهیم هادی و ... در قتلگاه فکه بعد از چند روز تحمل تشنگی و گرسنگی و جراحات جنگی با تیر خلاص عراقیها به شهادت رسیدند.
در واقع عملیات والفجر مقدماتی عملیاتی بود که قبل از آغاز برای عراق لو رفته بود اما رزمندگان اسلام در جبهه خودی این را نمیدانستند به همین دلیل خیلی زود گردانهای حاضر در عملیات در محاصره قرار گرفتند. گردان کمیل و حنظله در این عملیات در محاصره کامل قرار گرفت. و تمامی رزمندگان آن به جز یک نفر در کانال کمیل و حنظله در میانه عملیات به شهادت رسیدند. علت مقاومت گردان کمیل بعدا اینگونه عنوان شد که برای به عقب کشیدن بقیه گردانها و برای حفظ چندین گردان تا نفر آخر مقاومت کردند.
شهید محمود ثابت نیا فرمانده گردان کمیل، شهید علیرضا بنکدار معاون گردان کمیل
بی سیم چی گردان یعنی شهید سید مرتضی رضا قدیری از پشت بیسیم شهید همت را خواست و آخرین جملاتی که گفت این بود: گفت عراقیها رسیدهاند به ما و میخواهم بیسیم را قطع کنم. حاج همت به پهنای صورت اشک میریخت و به بیسیم چی التماس میکرد قطع نکن و با من حرف بزن. بیسیم چی گفت :«احمد رفت، حسین هم رفت، باطری بیسیم دارد، تمام میشود. عراقیها عنقریب میآیند تا تیر خلاصی به بچهها بزنند. حاجی ، سلام ما را به امام برسان و از قول ما به امام بگو همان طور که فرموده بودید، حسین وار مقاومت کردیم ؛ ماندیم و تا آخر جنگیدیم.» سپس بیسیم قطع شد. گفته شد بعد از عملیات شهید همت به دیدار امام(ره) رفت و وقتی داستان مظلومیت و ایستادگی گردان کمیل و حنظله را شرح داد و امام(ره) از رزمندگان کمیبل و حنظله به عنوان «ملائکه الله» یاد کرد.
شهید سید مرتضی رضا قدیری
علی نصرالله در کتاب «سلام بر ابراهیم» این شهادت مظلومانه بچههای کانال کمیل و حنظله را اینطور روایت میکند: «از یکی از مسئولین اطلاعات پرسیدم "یعنی چی گردانها محاصره شدن آخه عراق که جلو نیومده اونها هم که توی کانال سوم (کمیل) و دوم (حنظله) هستن". اون فرمانده هم جواب داد "کانال سومی که ما تو شناسایی دیده بودیم با این کانال فرق داره و این کانال و چند کانال فرعی دیگه رو عراق ظرف همین دو سه روز درست کرده. این کانال درست به موازات خط مرزی بود ولی کوچکتر و پر از موانع. گردانهای خط شکن برای اینکه زیر آتیش نباشن رفتن داخل کانال. با روشن شدن هوا تانکهای عراقی هم جلو اومدن و دو طرف کانال رو بستن... عراق هم همینطور داره رو سر اونها آتیش میریزه. عراق شانزده نوع مانع سر راه بچه ها چیده بود... عمق موانع نزدیک چهار کیلومتر بوده... منافقین تمام اطلاعات این عملیات رو به عراقی ها داده بودن..."
خیلی حالم گرفته شد... با بغض گفتم "حالا باید چیکار کنیم؟" گفت "اگه بچه ها بتونن مقاومت کنن یه مرحله دیگه از عملیات رو انجام می دیم و اونها رو میاریم عقب"
در همین حین بیسیم چی مقر گفت "از گردان های محاصره شده خبر اومده" همه ساکت شدن. بیسیم چی گفت: "برادر یاری با برادر افشردی (شهید حسن باقری) دست داد" این خبر کوتاه یعنی فرمانده گردان حنظله به شهادت رسید. عصر همان روز هم خبر رسید حاج حسینی (شهید علیرضا بنکدار) و محمود ثابت نیا، معاون و فرمانده گردان کمیل هم به شهادت رسیدند. توی قرارگاه بچه ها ناراحت بودند و حال عجیبی در آنجا حاکم بود... بیستم بهمن ماه، بچهها آماده حمله مجدد به منطقه فکه شدند. صبح، یکی از رفقا را دیدم که از قرارگاه میآمد پرسیدم "چه خبر؟" گفت "الان بیسیم چی گردان کمیل تماس گرفته بود و با حاج همت صحبت کرد و گفت: شارژ بیسیم داره تموم میشه، خیلی از بچهها شهید شدن، برای ما دعا کنید، به امام هم سلام برسونید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت میکنیم"»
هدایت شده از
آیا می دانی چرا تاریخ نام آرایشگر دختر فرعون را حفظ کرده و از آن یاد می کند؟ زیرا او کاری کرد که نامش جاویدان بماند …
او که دارای همسر و سه فرزند بود در کاخ فرعون زندگی می کرد و مخفیانه و بدون اطلاع اطرافیان ایمان آورده بود…
روزی از روزها در حالی که موهای سر دختر فرعون را شانه می کرد و آرایش می کرد که ناگهان قیچی از دستش افتاد ، وقتی که خواست آن را بردارد گفت : بسم الله
دختر فرعون گفت منظورت از گفتن این کلمه پدرم بود ؟؟ زن آرایشگر گفت : نه بلکه خدای من وشما وپدرت منظورم بود..
دختر فرعون با شنیدن بسم الله شتابان نزد پدرش رفت و او را از قضیه آگاه کرد، فرعون زن آرایشگر را صدا زد و خطاب به او گفت : خدای شما کیست ؟؟ زن آرایشگر گفت : پروردگار من و شما تنها الله است !
فرعون که خود را خدا و ارباب همه مردم می دانست از پاسخ آرایشگر دخترش بر آشفت و دستور داد تا دیک بزرگی را آماده و داخل آن را روغن مذاب بریزند!
دستور داد سه تا فرزند او که یکی از آنان شیر خوار بود را احضار کردند ؛ ابتدا یکی از آنان را داخل دیگ انداختند؛ در این حال فرعون خطاب به زن آرایشگر گفت : الآن خدای شما کیست؟ زن آرایشگرپاسخ داد: خدای من و خدای شما تنها الله است…
فرزند دوم او را هم آوردند و داخل دیگ روغن جوشان انداختند! دوباره فرعون که از این کار لذت می برد و امیدوار بود که دیگر آرایشگر دخترش از عملکردش پشیمان شده و او را خدای خود بداند از او پرسید: خدای شما کیست؟ زن آرایشگر بدون مکث و تردید گفت : خدای من و خدای شما تنها الله است…
فرعون که بابت ایمان آوردن یکی از کاخ نشینانش به موسی به شدت احساس شکست و سردرگمی می کرد و از طرفی هم نمی توانست این زن را از باورهای راسخش بازدارد دستور داد که فرزند شیرخوار آن زن را بیاورند هنگامی که خواستند او را داخل دیگ روغن جوشان بیندازند از زن آرایشگر پرسید:خدای شما کیست ؟؟ زن آرایشگر مکثی کرد و اندکی ساکت ماند و قلب مهربانش برای فرزند شیرخوارش شروع به تپیدن کرد…
خداوند متعال به آن فرزند شیرخوار دستور داد که حرف بزند پس زبانش باز شد و شروع کرد به سخن گفتن ؛البته طوری که تنها مادرش صدای او را می شنید ؛ فرزند شیر خوار خطاب به مادرش گفت: مادرم نترس و بگو خدای من و خدای تو تنها الله است و بدان که تو بر حق هستی…
پس از گوش دادن به سخنان دلگرم کننده فرزند شیر خوار زن آرایشگر در کمال صلابت در پاسخ فرعون گفت : خدای من و خدای شما تنها الله است و بس…
پس فرزند شیرخوار را داخل دیگ روغن جوشان انداختند و بعد نگهبانان زن آرایشگر را هم با خود آوردند و او را هم داخل دیگ روغن جوشان انداختند. ..
او و سه فرزندش همگی درراه خداوند متعال جان دادند و شهید شدند …
فرعون ستمگر که تا حدودی احساس راحتی می کرد دستور داد استخوان های آن سه فرزند و مادر را در گودالی از آب بیندازند .
پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وسلم ـ می فرماید: «بینما أنا أعرج فی السماء شممت رائحه طیبه ما سمعت مثلها من قبل، فقلت: یا جبرئیل! ما هذه الرائحه؟ قال: هذه رائحه ماشطه بنت فرعون وأولادها الأربعه »
«وقتی به آسمان بالا می رفتنم بوی خوشی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به مشامم نخورده بود. گفتم: ای جبرئیل! این بو چیست؟ گفت: این بوی آرایشگر دختر فرعون و چهار فرزندش است.»
درود بر روان پاک تمام شهیدان راه حقیقت و توحید
سعی کن خودت را جای آن زن آرایشگر قرار بدهی و همچنین تصور کنی که چه اتفاقی خواهد افتاد؟!
تحقیق و گردآوری و ترجمه : عبدالله احمدی – سردشت
هدایت شده از
✋آرایشگر فرعون،
خانم پرستار امام زمان
آرایشگری که بهشت را خوش بود کرد
🔹صیانه، آرایشگر دختر فرعون و همسر حزبیل یا حزقیل (بنابر نقلهای مختلف)، مردی که در قرآن کریم از او به «مؤمن آل فرعون » یاد شده، میباشد.1
🔹این بانو، در ثبات ایمان و صبر و تحمل، کاری کرد که نظیر آن در تاریخ کمتر دیده شده است و در کتاب «خصائص الفاطمیه » روایت شده که در دولت امام زمان علیه السلام سیزده زن برای معالجهی مجروحان به دنیا رجعت میکنند که یکی از آنها همین «صیانة الماشطة» است. (ماشطه یعنی آرایشگر)
🔹ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که: «وقتی در معراج بودم، رایحه و بوی بسیار خوش و نیکویی به مشامم رسید، به جبرییل گفتم: این چه بویی است؟ جبرییل گفت: این رایحه و بوی خوب، مربوط به آرایشگر آل فرعون و فرزندان اوست.»
🔹صیانه در عشق خدا شعله کشید
روزی صیانه مشغول آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون بود که ناگاه شانه از دستش بر زمین افتاد، او وقتی آن را برداشت گفت: «بسم الله» و ماجرا از همین جا آغاز شد.
🔹دختر فرعون به او گفت: آیا پدر مرا میگویی؟
🔹صیانه گفت: خیر، بلکه کسی را می گویم که پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست.
🔹دختر فرعون گفت: حتما این حرف تو را به پدرم خواهم گفت.
🔹صیانه هم گفت: بگو، من هیچ ترسی ندارم.
🔹دختر فرعون این جریان را به پدرش گفت. فرعون آتش خشمش مشتعل گشت و دستور داد صیانه و فرزندانش را حاضر کردند.
🔹فرعون به او گفت: پروردگار تو کیست؟
صیانه گفت: پروردگار من و پروردگار تو الله جل جلاله است.
هر چه فرعون خواست او را از این عقیده منصرف کند، نتوانست. به او گفت: اگر از این عقیدهات دست برنداری، تو و فرزندانت را در آتش میسوزانم.
صیانه گفت: بسوزان، مرا باکی نیست. فقط از تو میخواهم که پس از سوزاندن، استخوانهایمان را جمع کنی و آنها را دفن نمایی.
فرعون گفت: این خواستهات را به خاطر حقی که بر ما داری اجابت میکنم.
فرعون دستور داد تنوری از مس ساختند و در آن آتش افروختند. یک پسر او را در آتش انداختند تا پاک بسوخت و آن زن نظاره میکرد و یک یک بقیهی فرزندانش را نیز در آتش انداختند تا این که نوبت به طفل شیرخواره رسید. حالِ صیانه منقلب گردید; در آن حال کودک شیرخواره به زبان آمد و گفت:
«ای مادر! صبر کن که تو بر حق هستی و بین تو و بهشت یک گام بیشتر نیست.»
پس طفل را با مادرش در تنور انداخته و سوزاندند.
گر ببینی یک نفس حسن ودود اندر آتش افکنی جان و وجود2
آسیه هم عاشق بود
در آن حال «آسیه » همسر فرعون دید که ملایکه روح صیانه را به آسمان میبرند، چون این صحنه را دید، یقین و اخلاص و تصدیق او زیادتر گشت.
در همین هنگام، فرعون بر آسیه وارد شد و از آن چه با صیانه کرده بود، خبر داد.
آسیه گفت: وای بر تو ای فرعون! چه چیز تو را بر خداوند جل و علا جرات داده و جسور نموده؟ !
فرعون گفت: شاید تو هم به جنونی که دوستت مبتلا شده بود، گرفتار شدهای!
آسیه پاسخ داد: من به جنون مبتلا نشدهام، ولیکن به خداوند جل و علا که پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار عالمیان است، ایمان آوردم.
فرعون مادر آسیه را حاضر کرد و به او گفت: دخترت دیوانه شده، به او بگو به خدای موسی کافر شود وگرنه قسم میخورم که مرگ را به او بچشانم.
مادر با دخترش خلوت کرد و از او خواست تا با خواستهی فرعون همراه شود و امرش را در کفر به خدای موسی بپذیرد، اما آسیه نپذیرفت و گفت: آیا به پروردگار متعال کافر شوم! به خدا قسم هرگز چنین کاری را نخواهم کرد.
فرعون دستور داد تا دستها و پاهای آسیه را به چهار میخ کشیدند و آسیه هم چنان در عذاب و رنج بود تا روحش به اعلی علیین و به نزد خداوند پرواز کرد.3
1) سوره ی مؤمن، آیه ی 28 «و قال رجل مؤمن من آل فرعون...» .
2) دفتر چهارم مثنوی.
3) بحارالانوار، ج 13، ص 163و 164; حیاة القلوب، ج 1، ص 243.
شمیم یاس، پیش شماره 10
تنظیم: گروه دین اندیشه - عسگری
https://eitaa.com/fatemi222/9520
هدایت شده از
✍حضرت نوح علیه السلام
با توجه به عمر طولانی (حضرت نوح) علیه السلام و بودن در میان مردم، و علاقه زیادی که قوم او به بت پرستی داشتند میتوان گفت، که او چه اندازه اذیت و آزار دید و در مقابل آنها استقامت ورزید.
گاهی مردم آن قدر او را کتک میزدند که سه روز تمام به حال بیهوشی و اغماء میافتاد و از گوش وی خون میآمد. او را برمی داشتند و در خانه ای میانداختند وقتی به هوش میآمد، میگفت: خدایا قوم مرا هدایت کن که نمیدانند.
قریب نهصد و پنجاه سال مردم را به خدا دعوت کرد ولی آن مردم جز بر طغیان و سرکشی خود نیفزودند تا جائی که مردم دست کودکان خود را میگرفتند و آنها را بالای سر نوح میآوردند و میگفتند: فرزندان اگر پس از ما زنده ماندید مبادا از این دیوانه پیروی کنید!!
و میگفتند: ای نوح علیه السلام اگر دست از گفتارت برنداری سنگسار خواهی شد… و اینان که از تو پیروی میکنند جز فرومایگانی نیستند که بدون تاءمل سخنانت را گوش داده و دعوتت را پذیرفتهاند؛ و وقتی نوح سخن میگفت: انگشتها در گوش میگذاشتند و لباس بر سر میکشیدند تا صدای او را نشنوند و صورت او را نبینند. کار نوح علیه السلام را به جائی رساندند که به خدا استغاثه کرد و گفت: خدایا من مغلوبم یاریم ده میان من و ایشان گشایشی فرما.
https://eitaa.com/fatemi222/9520