افسوس که افسانهسرایان همه خفتند
اندوه که اندوهگساران همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند🥀
✅داستانهای شهدا
https://eitaa.com/fatemi48/280
#معرفی_شهدای_روحانی_خراسان_رضوی_325
🌷 روحانی شهید احمد قاسمی🌷
☀️ تولد: 1340/02/05 گناباد
🥀 شهادت: 1359/11/16
🔸 مسئولیت: نیروی رزمی پیاده
🌺 محل شهادت: میمک
🌹 نحوه شهادت: اصابت ترکش به بدن
💐 گلزار مطهر: گناباد، گلزار شهدای روستای سقی
https://eitaa.com/fatemi48
#زندگینامه
شهید احمد در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ در روستای «ستی» از توابع گناباد چشم به جهان گشود. دوران طفولیت را در کانون مهر و محبت والدین سپری کرد در هفدهمین بهار زندگی اش راهی مدرسه شد و تحصیلات ابتدایی را به پایان رساند. عشق و علاقه ی احمد به دروس اسلامی او را به حوزه های علمیه کشاند مدتی را در حوزه ای علمیه ی امام رضا (ع) در گناباد به تحصیل اشتغال داشت و سپس به مشهد مهاجرت کرد. وی در درس تفسیر آیت الله خامنه ای شرکت می کرد و با بعضی از روحانیون چون شهید معظم حجة الاسلام كامياب و حجة الاسلام فرزانه و حجة الاسلام مجم در ارتباط بود. وی در جلسات و محافل مذهبی و سیاسی شرکت میجست و یکی از پایه گذاران بعضی از جلسات دینی و مذهبی بود روستاهای شیرز آباد روچی و سقی یادآور برگزاری مجالس دینی و آموزش قرآن و اصول عقاید توسط شهید احمد است. مخالفت با گروهک ها و بحث و جدل با منافقین و مخالفت با بنی صدر از جمله برنامه های وی بود شهید احمد از طریق بسیج به عنوان نیروی رزمی تبلیغی قدم به میدان های نبرد گذارد در تاریخ ۵۹/۷/۲ در منطقه ی میمک خدمت کرد بعد از یک مرخصی چند روزه مجدداً به سوی جبهه شتافت تا این که در تاریخ ۱۳۵۹/۱۱/۱۶ مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به دیدار حق نایل آمد. بعد از شهادت احمد ، برادرانش اسلحه او را به دوش گرفتند. مفقودالاثر معظم محمود قاسمی دومین ایثارگر از خانواده او می باشد که در تاریخ 61/3/4 در جبهه های نبرد مفقود گردیده است. راهشان مستدام باد.
https://eitaa.com/fatemi48
#سیره_شهدا
🌷 اتش سنگینی روی خط بود. خلیل پشت لودر نشسته بود و با مهارت خاصی در میان ترکش ها و خمپاره ها خاکریز می زد. ناگهان, لودر از حرکت ایستاد. فکر کردیم اتفاقی برای خلیل افتاده, اما پیاده شد و شروع کرد به قدم زدن. دویدم سمتش, گفتم چی شده, تو این وضعیت حساس چرا کار را رها کردی.
سر به زیر گفت:یک لحظه غرور مرا گرفت که چه خوب دارم کار می کنم!
گفتم نکند دارد برای نفسم کار می کنم. پیاده شدم تا غرورم بریزد, بعد که حس کردم برای خدا کار می کنم, کار را ادامه می دهم!
چند دقیقه بعد, سبکبال سوار شد و کار را تمام کرد...
🌱🌹🌱🌹
#شهید خلیل پرویزی