هدایت شده از منبرک فاطمی
🔴تحلیل و اخبار سیاسی و بصیریتی رو در این کانال میذاریم👇👇👇
@ammaar_gonabad
۱۲ مرداد
فرازے از #وصیت_شـهید:
بگذارید بگویند...
حڪومت خمینے(ره) با هیچ ناحقے نساخت تا سرنگون شد.
ما از سرنگونے نمےترسیم،
ازانحراف مےترسیم
#شـهید_غلامعلے_پیچڪ
۱۳ مرداد
۱۳ مرداد
میخوام شهوت شهادت رو بخشکونم!
شب کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی. رفیقش گفت: چیکار داری میکنی؟! چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت: «فلانی! من هرچی فکر میکنم امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم؛ با این آتیشی که از سمت دژ میاد، دخلِ ما اومده. من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازهی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهوت_شهادت دارم. میخوام با کندن این پلاکه و با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازهای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم.» تیر خورد و مفقود شد...
مفقود شد؟!
اگه مفقود شد چرا خاطرههاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر خاکیهایی داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک؟ ببینید این هم جوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه!
https://eitaa.com/fatemi48/280
۱۴ مرداد
۱۴ مرداد
۱۵ مرداد سالگرد خلبان، شهید، سرلشگر بسیجی عباس بابایی👈 گرامیباد
💕نماز_عاشقانه📿
هوای_دونفره👨❤️👨
عاشقانه_مذهبی💞
التماس_دعای_عشق_پاڪ❣😍
قهر بودیم در حال نماز خواندن بود ...📿
#نمازش ڪه تموم شد هنوز پشتــ به اون نشسته بودم ...😐
ڪتاب شعرش رو برداشتــ و با یه لحن دلنشین شروع ڪرد به خوندن ...😌
ولی من باز باهاش قهر بودم ❗️
ڪتابــ رو گذاشتــ ڪنار ...
بهم نگاه ڪرد و گفتــ :
غزل تمام...
نماز تمام...
دینا ماتــ...
سڪوتــ بین من و واژه ها سڪونتــ ڪرد❗️
بازهم بهش نگاه نڪردم ...❗️
اینبار پرسید : 💕عاشقمی ❓
سڪوتــ ڪردم ...😶
گفتــ: 💕عاشق گر نیستی لطفی بڪن نفرتــ بورز...😅
بی تفاوتــ بودنتــ هر لحظه آبم میڪند.😟
دوباره با لبخند پرسید: 💕عاشقمی مگه نه ⁉️
گفتم: نه ❕❗️
گفتــ : لبتــ نه می گوید وپیداستــ میگوید دلتــ_آری ...🙃🤗
ڪه این سان دشمنی یعنی ڪه خیلی دوستم داری ....😜
زدم زیر خنده ... 😂
روبروش نشستم 😑
دیگه نتونستم بهش نگم ڪه وجودش چقدر آرامش_بخشه ....😉😊😘
بهش نگاه ڪردم و از ته دل گفتم : خدا_رو_شڪر_ڪه_هستی ....🙏
🌷پارتی بازی ممنوع🌷
✨مدرسهای که تدریس میکردم نزدیک حرمِ حضرت عبدالعظیم بود. فشار زیادی رو تحمل می کردم. باید اولِ صبح بچهها رو آماده میکردم. حسین و محمد رو میذاشتم مهدکودک و سلمان رو با خودم می بردم مدرسه. از خونه تا محلِکار هم 20 کیلومتر می رفتم و 20 کیلومتر مییومدم. ✨گفتم: عباس! تو رو خدا حداقل کاری کن تا مسیرم یه کم کمتر بشه. عباس با اینکه میتونست ، اینکار رو نکرد وگفت: اونایی که پارتی ندارن پس چیکار کنن؟ ما هم مثل بقیه... ما هم باید مثلِ مردم این سختی ها رو تحمل کنیم...کتاب زندگی به سبک امام و شهدا - تالیف ناصرکاوه📌خاطره ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی📚 منبع: سالنامه یاران ناب 1389 «به روایت همسر شهید»
کتاب_365_خاطره_365_روز
ناصر_کاوه 💌 روای : همسر شهید بابایی
➖➖➖➖
#شهید_عباس_بابایی: 🌷🌷🌷
اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت و فامیلت را که چیزی نداره یا کسی که بیچاره است را از بیچارگی نجات بده☘☘☘
🌷سخنان فرماندهی معظم کل قوا در مورد شهید بابایی🌷
✨«این شهید عزیزمان، انسانی مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را میشناختم، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پابرجا بود.».
✨«او هیچ گاه به مصالح خود فکر نمیکرد و تنها مصالح سازمان و انقلاب و اسلام را مدّ نظر داشت. او فرمانده ای بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی بود؛ امّا در مقابل اعمال بد و زشت، خیلی بی تاب و سختگیر بود.».
✨ «این شهید عزیز، یک انقلابی حقیقی و صادق بود؛ و من به حال او حسرت میخورم و احساس میکنم که در این میدان عظیم و پر حماسه از او عقب ماندهام.»
۱۴ مرداد
#تواضع_فروتنی_شهید_بابائی
شهيد بابايي از اتومبيلهاي شيك و پر زرق و برق اصلاً خوشش نميآمد و براي اياب و و ذهاب اگر يك وانت هم در دسترسش بود، از آن استفاده ميكرد. خدمت به مردم و به خصوص خدمت به رزمندگان برايش از هر كاري شيرين تر بود... يكبار با هم در جزيره مجنون بوديم و يك وانت در اختيار داشتيم، هنگام غروب آفتاب مرا صدا زد و گفت: حسن مگر وانت نداري؟ گفتم: چرا👈گفت: ما الان كاري نداريم، بيا برويم اين بسيجيها را از سنگرها به مقرشان برسانيم... گفتم: اينها تمام مسلح هستند و شما شخصيت بزرگي هستيد، ممكن است مشكلي براي شما بوجود بيايد...با خنده و با لهجه قزويني گفت: پسر جان آنكس كه بايد ببرد ميبرد. بيا برويم! 😄 خلاصه در اوقاتي كه كاري نداشتيم، به اصرار ايشان ميرفتيم و برادران بسيجي را در جزيره جابهجا ميكرديم و ايشان كه هميشه لباس بسيجي به تن داشت، رزمندگان بسيجي را در آغوش ميگرفت و با شوق ميبوسيد و ميگفت: شما لشكريان امام زمان(عجل) هستيد قدر خودتان را بدانيد...👌
🌷وقتی نبود و مأموریت بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم میگرفت. توی خیابان زنها و مردها را میدیدم که دست در دست هم راه میروند، غصّهام میشد. زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد. بهش میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟» میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟» میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟» میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن اجر زحمت هایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند.» نمیگذاشت اخمم باقی بماند. کاری میکرد که بخندم و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد. راوی:همسر شهید
🌷من معمولا چند النگوی طلا در دست داشتم و عباس هر وقت النگوهای طلا را می دید ناراحت می شد و می گفت: ممکن است زنان یا دخترانی باشند که این طلاها را در دست تو ببینند و توان خرید آن را نداشته باشند؛ آنگاه طلاهای تو آنان را به حسرت وامی دارد و در نتیجه تو مرتکب گناه بزرگی می شوی. این کار یعنی فخر فروشی. می گفت: در جامعه ما فقیر زیاد است؛ مگر حضرت زینب (ع) النگو به دست می کردند و یا...
🌷حقیقت این است که روحیه زنانه و علاقه ای که به طلا داشتم باعث شده بود نتوانم از آنها دل بکنم؛ تا اینکه یک روز بیمار بودم و النگوها در دستم بود. عباس به عیادتم آمده بود. عباس را که دیدم، دستم را در زیر بالش پنهان کردم تا النگوها را نبیند. او گفت: چرا بالش را از زیر سرت برداشته ای و روی دستت گذاشته ای؟ چیزی نگفتم و فقط لبخندی زدم. او بالش رابرداشت و ناگهان متوجه النگوهای من شد و نگاه معنی داری به من کرد. از این که به سفارش او توجهی نکرده بودم، خجالت کشیدم. بعد از شهادت عباس به یاد گفته های او در آن روزها افتادم و تمام طلاهایم را به رزمندگان اسلام هدیه کردم... راوی: خانم زهرا بابایی, خواهر شهید
🌷زمانیکه در قرارگاه رعد بودیم، گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام، لباس های چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعداً بشویند. بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند آنها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از اینکه چه کسی این کار را انجام داده در شگفت می ماندند!
🌷سرانجام یک روز معما حل شد و شخصى خبر آورد؛ آن کسی که به دنبالش می بودید؛ کسی جز تیمسار بابایی، فرمانده قرارگاه نیست. از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباسهای شان بر دوش جناب بابایی بیفتد یا آنها را پنهان می کردند یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت.
🌹خاطراتى از امیر سرلشگر خلبلن, شهيد خلبان عباس بابايى
#سالکردشهادت
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
۱۴ مرداد
🌷ماجرای شنیدنی اطاعت شهید بابایی از سرباز پادگانش!
🔸یکی از همرزمان شهید بابایی میگوید: نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورودش به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
🔹به بنده حقیر، مسئول وقت فرودگاه، اطلاع دادند "دم درب مهمان داری."! رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته، پس از سلام عرض کردم "جناب بابایی، چرا تو این گرما اینجا نشستی؟!"
🔹خیلی آرام و متواضع پاسخ داد "نگهبان بنده خدا گفت «هواپیما روی باند است و شما نمیتوانی وارد شوی»، من هم منتظر ماندم، مانع پرواز نشوم". در صورتی که شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بود، نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او شد، بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
#ناصرکاوه
کتاب زندگی به سبک شهدا
۱۴ مرداد
#سالکردشهید_بابایی👈در آمریکا،روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» ، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم.او گفت: چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟
گفتم: خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود. او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم. آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند.»
کتاب زندگی به سبک شهدا،ناصر کاوه
راوی: اکبر صیاد بورانی
۱۴ مرداد
مادر یوسف: من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم
🔺پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کار رو نکرد.
🔺به من گفتند توهین کن گفتم چنین کاری نمیکنم گفتند: بچهت را میکشیم بازهم قبول نکردم پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند...
🔺گفتند به خمینی توهین کن بازم توهین نکردم من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند؛ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم...
🔺شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم: #یافاطمةالزهرا، #یازینبکبری... انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر...
🔺فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...
🔺کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم.. به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.
🔺به راستی مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی (ره) ایستادند ما چه قدر پای ارزش هایمان ایستاده ایم
#شهید_یوسف_داورپناه
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
۱۵ مرداد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 ماجرای جالبی را مشاهده میکنید از شهیدی که پس از گذشت 17 سال از شهادتش، زنده میشود و به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا کمک میکند تا مشکلاتش حل شود.
🔷 مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
🟡 ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
۱۶ مرداد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 او همه جا بود
🔹نقشه حضور فرمانده شهید سپاه قدس در نقطه نقطهٔ محور مقاومت؛ از باریکههای غزه تا بلندیهای لبنان، از عراق و سوریه تا میانهٔ میدان یمن و افغانستان و قلب ایران.
🔹️روایت دبیرکل حزبالله لبنان پیرامون تأثیر حاج #قاسم_سلیمانی در سراسر محور مقاومت
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
۱۶ مرداد
🌹آخرین پیام شهید صارمی از مزارشریف
♦️ اینجا محل کنسولگری ایران در مزار شریف است، من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم، گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزار شریف شدند.
♦️خبر فوری: مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد، عدهای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده میشوند به من بگویید که چه وظیفهای... و ناگهان ارتباط تلفنی قطع میشود.
🌹۱۷ مردادماه سال۱۳۷۷
#روز_خبرنگار
✅داستانهای شهدا
https://eitaa.com/fatemi48/280
۱۷ مرداد
🌹نحوه اسارت شهید مدافع حرم، محسن حججی
♦️محمد اسلامی:حسین فرمانده عملیات بود و محسن حججی از نیروهای زرهی حسین.
♦️چند باری اطلاع میدهند که قرار است حملهای بشود.
♦️نزدیک صبح حدود ۵ صبح یک ماشین انتحاری وارد پایگاه میشود و خودش را منفجر میکند
♦️در همان انفجار اول شهید حججی مجروح میشود. حسین با توجه به سابقه فرماندهیاش و تجربهای که داشت، همه را از چادر خارج میکند.
♦️بچهها فکر میکنند که محسن شهید شده است.
♦️چادرها آتش گرفته بود، حسین به اندازه دو خاکریز نیروهایش را عقب میآورد. در این منطقه ۱۳۰ نیروی مجاهد عراقی بودند که حدود ۸۷ نفر را حسین زنده نجات میدهد.
♦️بعد از مدتی درگیری ماشین انتحاری دوم وارد میشود؛ با انفجار دوم محسن حججی به هوش میآید و از آن حالت بیهوشی که نیروها فکر کرده بودند شهید شده بیرون میآید و محسن را اسیر میکنند
🕊سالروز اسارت شهید مدافع حرم محسن حججی
✅داستانهای شهدا
https://eitaa.com/fatemi48/280
۱۷ مرداد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹فیلم دیده نشده
از بازی شهید حججی با فرزندش💔
♦️انتشار به مناسبت سالگرد اسارت شهید
✅داستانهای شهدا
https://eitaa.com/fatemi48/280
۱۷ مرداد
یحیی سنوارم که 63 سالشه😩
ان شاء الله شهادت سنوار نزدیک نباشه
حاج قاسم
شهید رئیسی
شهید زاهدی
فواد شکر
شهید هنیه
و...
همگی در 63 سالگی شهید شدند
مثل مولاو مقتداشون پیامبراکرم و امیرالمؤمنین
۱۷ مرداد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #انتقام_خواهیم_گرفت
🎥 رهبر معظم انقلاب : دوران بزن دررو تمام شده ، اگر بزنید می خورید...
وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد
ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد
باید که در این توطئه توبیخ شود خصم
درسی بدهیم عبرت تاریخ شود خصم
ای شب زدگان از صف خورشید بترسید
از سایه ی خود نیز بترسید بترسید
این راه که بی رهرو دگر نیست بدانید
دوران بزن در رو دگر نیست بدانید
در فکر پناهید به دنبال سرابید
در کل جهان منطقه ی امن نیابید
هر گوشه ی این خاک کنون حادثه خیز است
چون از سوی ما هر چه گزینه روی میز است
چون لشکر مختار همه منتقمانیم
ایرانیه پر جاذبه مانند کیانیم
برخیز و برو خصم که بغداد خراب است
چون لشگری از منتقمان پا به رکاب است
تهدید شدی خصم برو از چه نشستی
در راه سلیمانی ما نیست شکستی
حق داری اگر خصم از ما بهراسی
در حمله ی ما راه فراری نشناسی
امداد خدا طبق شواهد شده حتمی
پیروزی مردان مجاهد شده حتمی...
🎙حسین طاهری
🇮🇷 إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ
بیتردید ما از مجرمان انتقام میگیریم
۱۷ مرداد
‼️خدارو چ دیدی
✅شاید هدف پیاده روی اربعین امسال لشکر خدا ، از کربلا به قدس تغییر مسیر پیدا کرد...
۱۷ مرداد
۱۷ مرداد
یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش.
بچهها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر میداشت و با آب داخلش وضو میگرفت.
میگفت:
ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. میخوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیهی بچهها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود.
#شهید_مسعود_شعر_بافچی
۱۷ مرداد
۱۸ مرداد
♥️تقدیم به دلاور و شیر نرد کشتی ایران، حسن یزدانی قهرمان
🌟آنچه که تختی داشت و دیگران ندارند.
الکساندر مدوید دارنده 10 طلای جهان و المپیک از کشتی خاطره انگیزه اش با آقا تختی می گوید :
«از ناحیه پای راست به شدت آسیب دیده بودم و غلامرضا در حال عبور از رختکن به چشم دید که پزشک تیم شوروی در حال بانداژ پای مصدوم من است. زمانی که تختی رفت، دکتر بلافاصله رو به من کرد و گفت دیگر کارت تمام است،حریف فهمید پای راست تو آسیب دیده و راحت شکستت میدهد. حتی سرمربی تیم از من خواست انصراف بدهم و کشتی نگیرم زیرا تختی کشتی گیر سر سخت و قدرتمندی بود و همیشه کشتی های من با او یک بر یک یا یک بر صفر می شد اما من روی تشک حاضر شدم و غلامرضا در طول مبارزه حتی یک بار هم به پای آسیب دیده من دست نزد و در آخر تختی با نتیجه مساوی و به خاطر 100 گرم وزن بیشتر به من باخت اما برنده واقعی او بود. او با همه کشتی گیران دنیا فرق داشت، آن مبارزه ام با او پاکترین مبارزه عمرم بود.»
این تنها بخشی از خاطرات الکساندر مدوید، چهره افسانهای کشتی جهان و دارنده سه مدال طلای المپیک و هفت مدال طلای جهان و از همدورهای های جهان پهلوان تختی است.
اتفاقی که در جریان رقابتهای جهانی ۱۹۶۲ تولیدو در آمریکا رخ داد. تختی به راحتی میتوانست با استفاده از آسیب دیدگی شدید مدوید شکست یک سال قبل مقابل او در تهران را جبران کند اما او تختی بود معتقد بود باخت جوانمردانه بهتر از برد ناجوانمردانه است او نمیتوانست مانند همه باشد که اگر اینگونه بود، جهان امروز در سوگ نیم قرن بی جهان پهلوان بودن آه و حسرت نمیکشید.
،
تمامی رقبای خارجی آقا تختی وقتی مصاحبه هایشان را می خوانی یا می بینی مثل مدوید، احمد آییک ترک یا چند کشتی گیر دیگر شوروی همگی میگویند تختی یک چیز دیگری بود.
این یک چیز دیگری بود یعنی چی؟
یعنی افتاده بود
با گذشت بود
جوانمرد بود
حسود نبود
هیچ چیزی را برای خودش نمی خواست
مدام پیگر مشکلات مردم بود
به بزرگتر هایش احترام می گذاشت
پهلوان بود
قهرمان جهان و المپیک بود
دل نازک بود
با خدا بود
تمامی مردم را یکسان دوست داشت
اهل دروغ نبود
به دنبال شورای شهر و نمایندگی مجلس نبود
انقدر خوب بود که حریفانش هم دوستش داشتند
تختی همیشه و در همه حال به مردم تعظیم می کرد چه با مدال چه بی مدال.
خلاصه که به نظر من خدا تمامی خوبی ها را یک جا به آقا تختی داده بود.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
#ناصرکاوه
۲۰ مرداد