ماجرای غلام . تانک و نارنجک
بسم رب الشهدا
خاطره ای از قاسم ابن الحسن دفاع مقدس
جاوید الاثر دانش آموز شهید غلامرضا رحمانی
تو عملیات رمضان اواخر تیر ماه 1361 گردان ثارالله از تیپ 18 جوادالائه «بچه های خراسان» که معروف به گردان ویژه "ضد زره" یعنی تمام نیروهاش "آرپی جی" زن بودن
ماموریت ما منطقه عملیاتی کوشک در شمال شلمچه و در پاسگاه زید عراق بود
- اون سال بعد از پیروزی خرمشهر ارتش بعث عراق کلی تانک های مدل(T72)که به خاطر داشتن زره ای بسیار ضخیم به "ضد آرپی جی هفت" معروف شده بود خریداری کرد .
- کارشناسان نظامی رو هم از تما کشورهای باقابلیت مثل فرانسه آلمان و اسراییل و روسیه رو آورده بود پاب کارش و زمین ها مقابل مارو مسلح کرده بود میگی چطوری ؟
- مثالاً از جنوب طلاییه تا شمال شلمچه رو خاکریزهای مثلثی زده بود ! که خودش یک کلاس نظامی می خواد یک روایت کامله که در حوصله شما ها نیست !
- قرار شد بچه های گردان ما بعد از شکستن خط با نفوذ به داخل دشمن تانک های دشمن رو بزنه و بعد هم دست بدیم به نیرهای تیپ 17 علی ابن ابیطالب (ع) یعنی بچه های قُمی
- نبرد "تن به تانک" و بهتر بگم نبرد "گوشت و آهن" بود . فقط باید نزدیک تانک ه می شدیم و باهاشون کُشتی می گرفتیم سزشاخ می شدیم .
- بچه های تیپ وقتی شنیدن چنین گردانی تشکیل شده خیلی دوست داشتن بیان تو گردان ما
- یکی از اون قهرمان ها یک نوجوان 15 ساله ای به نام «غلامرضا رحمانی » معروف به غلام رحمانی بود که با التماس و اشک و آه و اصرار زیاد به گردان ما ملحق شد
- البته من به مسئول مخابرات گردان گفته بودم موقع وارد شدن به عملیات یه جوری دست به سرش بکنه
- در حین عملیات دیدم که غلام کنار بیسیم چی من نشسته
- به "جواد" که بیسیم چی من بود با خشم نگاهش کردم و از حرکات چشم و ابرو هایم فهمید که چر اونو با خودش اورده ؛ با خجالت ، شونه هاشو را بالا انداخت و گفت کاری نتونستم بکنم ! اومد دیگه ! چی بگم
- چند روزی از عملیات گذشت و هرروز بچه یا مجروح می شدند و یا شهید و تعداد نیروهای گردان کمتر می شد ؛ اما معنایش این نبود که ماموریت ما هم کمتر شده و چه بسا فشار مضاعف می شد .
- آخرین ماموریت در آخرین مرحله از عملیات . . .
- الآن دو روز و نصفی است که در محاصره هسیتیم
- بچه ها از دیروز آب ندارند ؛ توانی برای بچه نمونده و دیگه نایی ندارن . . .
- شهدا رو کنار کانال ، پشت آشیانه های تانک های عراقی در کنار هم چیدیم و آماده برای بردن به عقب ! که هرگز محقق نشد .
- بعثی ها با بمبارون کردن منطقه اعم از خمپاره های زمانی که مثل رگبار بارون روی آسمون بالای سرمون منفجر میشد
- شلیک خمپاره های 60 و 81 و 120 بعلاوه توپخانه عراقی ها که لحظه ای امون نمی دادند
- توپ مستقیم های تانک ها وتوپ های 106 و موشک ها ی کاتیوشا و . . .
- و توپ های مستقیم که هلی کوپترها می زدند و تو برگشت هم که توپ هاشون تموم میشد با مسلسل از بالا ما رو مورد هدف قرار داده بودند
- تیربارها و ضد هوایی و ....که کمترینش بودن
- حالا دیگه مهماتمون هم تموم شده
- شهید برونسی فرمانده گردان عبدالله بود که پشت سر ما تو میدون مین گیر کرده بود
- با لطف حضرت زهرا (س)از میدون مین رد شده بود اما دشمن بعثی فشار می آورد تا به ما نرسه
- نزدیک ظهر بود دمای هوا دیگه رسیده بالای 55 درجه
- نماز ظهر رو که خوندیم
- یه هویی انگار دشمن شد چند برابر
- سه تانک از شمال به سمت غرب حرکت کردن تا دیگه کامل کلک ما رو بکنن
- فقط 15 نفر موند بودیم
- صدای بچه بلند شد با دست اشاره می کردن و فریاد می زدن : غلام ! غلام! غلام! . . .
- اومدم روی آشیانه تانک دیدم داره با سرعت به طرف ما میاد ، یکی دو بار خورد به زمین ! درست تو دید مستقیم دشمن بود .
- خودشو انداخت تو بغلم ! اول می خواستم بزنمش ، از خودم خجالت کشیدم و به خودم گفتم دست بردار! غلام یه پهلوونه
- می دونستم پیامی ، خبری و یا یه چیز مهمی برام داره
- نفس نفس می زد
- تو دهنش پر از خاک بود
- لباس هاش پاره پوره شده بود از شدت موج انفجارهای پی در پی که کنارش اتفاق افتاده بود
- موهای فرفری و بورش بد جوری از شدت "لزجی" عرقی که کرده بود بهم کلاف شده بود
- لب هاش ترکیده بود و هی با زبونش اونارو خیس می کرد اما فایده ای نداشت ! کامش خشک شده بود
- گفتم : چیه غلام
- گفت : برونسی نزدیک و پشت سرمونه اگه اون دوتا تانک رو بزنیم ، ورق برمی گرده
- سرش داد ردم و گفتم : غلام می فهمی داری چی می گی ما حتی یک گلوله آرچی هم نداریم
- گفت :چند تا نارنجک به من بدین ! کارتون نباشه
- گفتم : دیوونه با نارنجک ! با نارنجک ! مگه عقل تو از دست دادی نمیشه با نارنجک به جنگ تانک رفت که !
- مصطفی از اون طرف با فریاد گفت : خب بهش بده !
- حتما در خودش می بینه که تانک ها رو بزنه !
خيلى مطالعه داشت و در همه زمينه ها اطّلاعات عجیبی داشت . خیلی از دعاها را حفظ کرده بود.
نماز خواندنش عجیب تر بود و دیده بودم بارها که در قنوتِ نمازش، دعاى كميل مى خواند. وقتی در دعای کمیل به این فراز از دعا (لا یمکن الفرار من حکومتک ) که می رسید از خود بی خود می شد و به پهنای صورت نورانیش اشک می ریخت !!!
در برابر مشكلات بسيار خونسرد عمل مى كرد و وقتى عصبانى مىشد سوره «والعصر» مى خواند.
آن قدر خوش برخورد بود كه نیروهای بسيجى دوست داشتند اسمشان در کنار او باشند .
آقا مصطفی می رفت روی خاکریز و رو به قبله که دقیقاً روبرو ، و در تیررس دشمن بعثی بود می ایستاد و اذان می گفت .
من بارها با فریاد می گفتم مصطفی عراقی ها می زنند ! خیلی خونسردانه برمی گشت و می گفت من دارم اذان می گویم؛ تو منو می ترسونی ؛ تا لحظه ای که اذان بگویم کسی جرأت زدن من را ندارد ! می پرسیدم چرا روی خاکریز ؟ در جواب می گفت : بگذار ببینند و بشنوند صدای اذان ما را آن ها هم بایستند به نماز و بدانند که دارند با جماعتی مسلمان می جنگند !
در سرزمین سوزان منطقه پاسگاه زید، صبح روز بعد از عملیات که دمای هوا بالای 45 درجه بود ، پا برهنه رفت و آمد می کرد ! می گفتم آقا مصطفی چرا پا برهنه ؟ جواب عجیبش این بود که مگر یادت رفته دیشب خون بچه اینجا ریخته شده و اگر مجبور نبودم هرگز کفشی در پایم نمی دیدی ! که این سرزمین همه جایش مقدس است .
علی پیراسته همرزمش
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊🌹 همه #می_آییم_تا از این خونهای شهید مدافع حرم پاسداری کنیم ....
🍃🌹🍃
@fatemi222
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 کشف پیکر مطهر شهید در شب ۲۲ بهمن امسال با ندای #الله_اکبر بچه های تفحص شهدا
♦️منطقه عملیاتی والفجر ۱
ذره ذره استخوانهایش فردای قیامت از ما سوال خواهد کرد؟
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌺نعمت انقلاب ...
♦️مرد با همسر و فرزندش در حال عبور از پل معلق اهواز بودند.
از روبرو دو سرباز آمریکایی مست ! به طرف آنها می آمدند.سرباز آمریکایی با چشمان دریده به زن خیره شده و تلوتلوخوران به سمتش می آمد.گویا قصد بدی داشت؛ مرد جلو رفت تا از ناموسش دفاع کند؛ دعوا شد.مردم جمع شدند؛ پاسبان های ایرانی هم بودند!! سربازهای مست، مرد را از بالای پل به رودخانه انداختند. مردم با عصبانیت از پاسبان ها خواستند تا آنها را دستگیر کنند؛ گفتند: ماحق دستگیری و محاکمه آنهارا نداریم!! (بخاطر قانون کاپیتولاسیون)پدر جلوی چشم زن وبچه اش غرق شد
دو سرباز آمریکایی بلندبلند میخندیدند و دور می شدند
مادر و فرزند نرده های پل را گرفته بودند و هق هق کنان می گریستند
🔴 37 سال بعد
♦️"شما وارد محدوده آبهای جمهوری اسلامی ایران شده اید.بدون مقاومت تسلیم شوید."این صدای بلندگوی قایق سپاه ایران بود که به طرف تفنگداران امریکایی در نزدیکی یک جزیره ایرانی می آمد...
وقتی شناورهای ایرانی به قایق امریکایی رسیدند،آنها با ترس و خفت، دستها را بالا بردند. و برای همیشه تصویر درازکشیدن سربازان امریکا در مقابل ایران را به صفحه رسانه ها کشاندن
🍃🌹🍃
@fatemi222
امروز از مسیر حمیدیه به سمت اروند عازم هستیم با دانشجوها.
دلاورردیهای شهید غیور اصلی در اتوبوس گوشی از آنها به دانشجویان ارائه شد
با رمز یا فاطمه الزهرا.
۱_در اروند کوسهها فرصتی برای ماندن نمیگذارند
۲_تا کربلا دو ساعت راه است .
رقص آب دلها را زیر و رو میکند.
پیکر صدها شهید غواص این آب را متبرک کرده است.
غواص سر طناب را رها کرده مگر ما بیصاحب است سر طناب را به حجت بن الحسن سپردهام تا خودش هدایت کند
۳_با غافلگیری ضربه محکمی به دشمن وارد شد.
البته
سیمهای خاردارهای حلقوی عمق ۱۵ و عرض ۵۰۰ متر فرمانده گزارش داد: وضعیت ما بسیار بد است.
۴_عبور ۸۰۰ بار نیروها جهت تفحص کار عجیبی بود که اتفاق افتاد
۵_اینجا محلیست برای خواستن، خواستن به نحو شهدا شهدا چه خواستهاند .
پیام آنها بشارت است.
پیام را باید شنید تطهیر گوش یکی از کارهایی است که برای شنیدن پیام آنها لازم است.
نفی ترس و اندوه
۸_والفحر ۸ مصادف با فاطمیه بود میروند تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.
غبار دلت را به اروند بسپار غواصانی که لب تشنه در آب شهید شدند
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
مهمان شهدا هستیم نه فقط گدای در خانه شهدا
۱_مقتل شهدا دارالشفای انسانهای آزاده است.
چشم به نخلا که میافتد یاد کربلا میافتیم که البته نزدیک کربلاست.
۲_در کمال ناباوری دشمن عملیات انجام شد.
هیچ نیروی نظامی تا به حال اجازه عبور از اروند بخود نداده بود این حماسه و قدرت ایمان و توکل بچهها بود.
دشمن به خرمشهر اومد و به سمت بهمنشیر و آبادان حرکت کرد ولی جرات نکرد از اروند ورود پیدا کند.
۳_تازه غواصها که عبور کردن اون طرف تازه وارد سیم خارداریهای خورشیدی و مینها رسیدند.
از رودخانه که ضد تانک و تانک و تیربار نمیشود یا خودت ببری ،فقط یک سلاح ساده میشود.
تازه رسیده به دشمنی که آماده و مسلح و دست روی ماشه است.
۴_سالها میگذرد از صدای گریه و خنده بچهها در حاشیه اروند.
جاذبه حقیقت و شجاعت آنها ما را به اینجا رسانده است و الا همه زمین و زمان با هم برابر هستند و تفاوتی بین آنها نیست.
اینجا دنبال چی هستید که بغض فرونشسته شما به غلیان درآمده است.
دجله و فرات اومدن تبدیل به یک اروند شدند یاد علقمه و نقلهای سربریده.
یاد کربلا و تشنگی شهدای کربلا میافتیم.
۵_کنار اون کانال آب روضه عباس بخونی نمیشه امام زمان حضور پیدا نکنه.
دشمن حتی در زمانی که در خرمشهر در محاصره هستند نمیتوانند از اروند عبور کنند.
در این آب مواج تنها راه نجات تمسک به اهل بیت است و واقعاً اهل بیت همان کشتی نوح هستند که هر کس سوار بر این کشتی شود نجات پیدا میکند.
۶_این موجها یاد ابتلاات است که آنها را امتحان کنه تا بهترین را بندگان را انتخاب نماید..
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
اگر پشت مشکلات زندگی گیر کردی باید بدانیم قدیم بعضیا با ذکر از روی آب عبور میکردنددوحالا توکل براو...
۱_قبل از عملیات هوا بارانی شد و خط دشمن در غفلت کامل به سر میبرد..
نگهبانان در خواب بودند و غواصها ورود پیدا میکنند و فرمانده تیپ دشمن را در حال استراحت اسیر میکنند.
شما که آماده باش بودید و نورافکن روشن داشتید : ما شما را ندیدیم تا دیشب ۱۰۰٪ آماده باش بودیم بعد از این وضع هوا لغو آماده باش زدیم.
۲_روح معنوی شهداست که در کمال مظلومیت رفتند و امروز ما را دعوت کردند تا آنها را تماشا کنیم..
آرامش بچهها رو در ارتباط با خدا میتوان مشاهده کرد.
۳_اما مردانه در پاتکها جنگیدند بسیجی رو در دکل فشار قوی برق گذاشت تا روزها رصد کنه اطلاعات رو برسونه.
بگیرین چطوری با دشمن باید روبرو شد
۴_دختر میگه مامانم نمیگذاشت عازم راهیان شه : بسیجیها سر شما را از راه به در میبرند.
حال دلم اینجا گیر کرده دلم هوای کربلا کرده
سر کوچه عکس شهید بود بهش گفتم امشب خودت مادرم راضی کن.
شب اومد بخوابم گفت مامانت راضی شد.
صبح مامانم گفت دخترم خواستی بری
برو
هو الذی انزل سکینة فی قلوب المومنین
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
#پیام_شهید
گفتند:
آقا ابراهیم چرا جبهہ رو ول
نمیکنے بیایے دیدار امام؟
گفت:
ما رهبرے را براے تماشا نمیخواهیم
ما رهبرے را براے اطاعت میخواهیم.
🌷شهید ابراهیــم هادے
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587