eitaa logo
نفوس مطمئنه
371 دنبال‌کننده
771 عکس
496 ویدیو
64 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 🌸🌸🌸 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
۷ در عملیات خیبر رزمندگان باید از این منطقه به جزایر مجنون شمالی و جنوبی یورش می‌بردند این منطقه شاهد شهادت افرادی مانند حمید باکری، ابراهیم همت و عباس کریمی و... بوده‌ است.
مقری جهت جستجوی بقایای جسد رزمندگان دایر شد و در مکانی که تعداد زیادی از اجساد کشف شد، حسینیه‌ای بنا شد که عنوان حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) بر تارک آن می‌درخشد و در مرکز آن یک ضریح چوبی وجود دارد که ۵ پیکر از اجساد ایرانی در آن به خاک سپرده شده‌اند.
۸ به گفته بسیاری از ناظران و راویان در این منطقه بیش از 800هزار گلوله فشنگی توسط دولت عراق ریخته شده بود که این نشان از مهم بودن این منطقه در جنگ ایران وعراق بوده است. از این منطقه حدود 2000 نفر مفقود شده اند که پیکر مطهرشان آنها هنوز پیدا نشده است
هر کس در طلائیه ایستاد، اگر در کربلا هم بود می‌ایستاد» بچه‌ها مقاومت می‌کردند اما کار سخت شده بود. فرماندهان نیز هر کدام سلاحی برداشته و به جنگ تن به تن وارد شده بودند یکباره اما اوضاع تغییر کرد. پیامی از امام(ره) برای رزمنده‌ها رسیده بود. آن‌قدر اوضاع تغییرکرد که دشمن مجبور شد عقب‌نشینی کند؛ اما حیف که همت رفت. آن فرمانده دوست داشتنی به مولایش حسین (ع) اقتدا کرد و بی‌سر به سوی دیار حق شتافت. دشمن نامرد بود و از شدت حقارت به شیمیایی روی آورد و خیلی‌ها به ملاقات حق شتافتند بدر و خیبر گام‌هایی بلند برای پیروزی ایران بودند و بر عراق فشاری عظیم وارد ساختند تسلط بر منابع نفتی جزایر، کار را بر عراق سخت کرده بود و به تلافی آن، کار را بر سپاه اسلام سخت گرفت. شهدای بسیاری بر زمین مانده بودند، از جمله حمید باکری که گفته بود: «ما به فرموده امام، حسین‌وار وارد جنگ شدیم و حسین‌وار به شهادت می‌رسیم.» جنازه خیلی‌ها در طلائیه ماند و هرگز برنگشت. طلائیه تابع بخش هویزه و دهستان بنی صالح است و دارای قدمت چندانی نیست اما آنچه منطقه طلائیه و هورهای اطراف آن را معروف وزبانزد کرده است، نه اقوام و نه موقعیت جغرافیای آن بلکه جنگ‌هایی است که در دهه 60 در آن اتفاق افتاد. دنبال چیزی می‌گشت تا با آن بر سر تابلو بکوبد و پایه‌اش را در زمین محکم کند. زمین آنجا مثل گذشته نبود. حالا بیابانی شده بود خشک و بی‌آب و علف که در هر جا سفیدی نمک را می‌شد بر سطح خاکش دید. ا ما چقدر دلش برای آنجا تنگ شده بود. هوا را که بو می‌کشید، از زمان جدا می‌شد و به گذشته‌های دور می‌رفت. آن قدر که می‌توانست صدای غرش خمپاره‌ها و صفیر تیرها را بشنود و نسیمی را که با خود بوی باروت وهور می‌آوردند احساس کند.
۹منطقه هور با سه ویژگی برجسته انتخاب شد. 1- مسلط نبودن دشمن به عملیات آبی- خاکی و عدم توانایی در انطباق سریع با موقعیت جدید. 2- سرعت عمل 3- استفاده از اصل غافلگیری منطقه عملیاتی خبیر که در شرق حاصل خیزترین منطقه «بین‌النهرین» یا عراق امروزی واقع شده، در کنار دجله و داخل هورالهویزه از شمال به اعریز واز جنوب به «القرنه»، طلائیه و «زید» محدود می‌شد.
۱۰ارتش نیز در این منطقه با یک لشگر زرهی برادران سپاه را کمک کرد. بالاخره عملیات خیبر در ساعت 20 و سی دقیقه سوم اسفند 1362 با رمز یا رسول‌الله(ص) آغاز شد، در مرحله اول، پیشروی به جلو با سرعت عمل و غافلگیری دشمن به طور همزمان در تمامی محورها توأم بود روزهای اول، دوم و سوم عملیات رزمندگان با در هم شکستن خطوط دشمن و گذر از موانع، موفق به تسخیر اهداف از پیش تعیین شده گردیدند و در روز چهارم عملیات، بخشی از نیروها در شهر القرنه، یکی از شهرهای مرزی عراق حضور یافتند و مردم شهر با مشاهده آنان به استقبال آمده، سر راه آنها گوسفند قربانی کردند. طی این مرحله جزایر مجنون شمالی و جنوبی از پشت دور زده شد و به سهولت به تصرف درآمد. این عملیات با پیروزی‌ای که برای رزمندگان به همراه داشت، پاسخ قاطعی بود به بمباران بسیاری از شهرهای ایران که در چند هفته قبل از آن توسط عراق انجام گرفته بود. در مرحله دوم عملیات، دو تلاش اصلی در محور جزایر و طلائیه برای الحاق با محورهای دیگر و سپس پیشروی به سمت نشوه در نظر گرفته شد، اما این پیشروی به خاطر حجم زیاد آتش دشمن متوقف ماند. تمرکز آتش دشمن در طلائیه که زمینی بسیار محدود را شامل می‌شد فوق‌العاده بود.
حاج‌ابراهیم همت، فرمانده لشگر 27 محمد رسول‌الله‌(ص) هنگامی که سوار بر موتور به دنبال رساندن نیرو به خط بود بر اثر اصابت توپ به شهادت رسید. حمید باکری- قائم مقام لشگر عاشورا- جلوه‌ای دیگر از حماسه مقاومت را در صحنه نبرد خیبر به نمایش گذاشت. پس از شهادت باکری جسد او و همرزمانش در همان‌جا بر زمین ماند. به دنبال این امر، فرماندهی قرارگاه به برادر شهید،مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا تکلیف می‌کند که جسد حمید باکری را به عقب منتقل کند اما او نمی‌تواند خود را متقاعد سازد در حالی که سایر شهداء بر روی زمین به جا مانده‌اند، تنها جسد برادر خود را به عقب منتقل کند پس جنازه حمید و همرزمانش در همان جا می‌ماند.
دشمن که در مقابل خود مقاومتی غیرقابل تصور و پیش‌بینی را مشاهده می‌کرد، به مرور با تحمل تلفات و ضایعات فراوان از تصرف جزایر منصرف شد و به تحکیم مواضع پرداخت. رژیم عراق پس از ناامیدی از بازپس‌گیری جزایر شمالی و جنوبی مجنون دیوانه وار شروع به بمباران شیمیایی کرد و شدت آن به قدری بود که حتی یگان‌های خودش نیز از این بمباران بی‌نصیب نماندند. پس از ثبات نسبی خط مقدم دستاوردها و نتایج عملیات از سوی ایران چنین منتشر شد: در این عملیات بیش از 23 یگان دشمن به طور متوسط، از 20% تا 100% منهدم شد.
15000نفر از نیروهای دشمن زخمی و کشته شدند. 150دستگاه تانک و نفربر و 200 دستگاه خودروی دشمن منهدم و تیپ 56 زرهی دشمن به میزان 100% منهدم شد. 1140 نفر از نیروهای دشمن اسیر شدند که در میان آنها 102 نفر غیر نظامی از کشوهای مصر، سودان، مراکش، سومالی و عراق مشاهده می‌شد. مجموعاً 1180 کیلومتر از زمین‌های منطقه آزاد شد. در میان غنائم گرفته شده از دشمن، گذشته از اقلام صنعتی و تجهیزات انفرادی، 10 دستگاه تانک و نیز 60دستگاه کمپرسی به چشم می‌خورد. دستیابی بر چاه‌های نفت که ذخایر آن میلیون‌ها بشکه برآورد شده بود. پس از عملیات خیبر تغییر و تحولاتی در جنگ روی داد که قسمت اعظم آن فشار اقتصادی و تحریم فروش سلاح به ایران بود. رفته رفته تفحص پا گرفت و بچه‌ها، هر روز نقاط بسیاری را در طلائیه برای پیدا کردن اجساد، زیر و رو می‌کردند. پس از عملیات خیبر براساس توانایی‌هایی خودی و دشمن و نیز با در نظر گرفتن معابر وصولی بصره، سه راه کار در نظر گرفته شد که عبارت بودند از: الف- منطقه عملیاتی خیبر واقع در هور و طلائیه. ب- شرق بصره (منطقه عملیاتی رمضان). ج- غرب اروند.
شهردارها اینطور باشند، شهید می شوند بسم رب الشهدا و الصدیقین وقتی آقا مهدی، شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدید بارید. به طوری که سیل جاری شد. ایشان همان شب ترتیب اعزام گروه امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد. پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه که تا زیر زانو می رسید، به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین، آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد، از مردم کمک می خواست . تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی، بی درنگ به داخل زیر زمین و مشغول کمک به او شد. کم کم کارها رو به راه شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر! خیر ببینی. نمی دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما را ببیند و یک کم از غیرت و شرف شما یاد بگیرید؟» آقا مهدی خنده ای کرد و گفت : راست می گویی مادر! ای کاش یاد می گرفت. 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیکر پاره پاره شهید علم الهدی را از قرآنش شناختند ، مارا به چه خواهند شناخت ؟! 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
@BayaneNab-یادگیری زبان های خارجی در سیره شهید مجید زین الدین.pdf
186K
🌷سیره شهدا🌷 🔺موضوع 👇👇🔺 🔖یادگیری زبان‌های خارجی در سیره شهید مجید زین الدین 🌷مجید استعداد خاصی در فراگیری زبان داشت. وقتی سقز مدرسه می رفت همانجا زبان کردی را از دانش آموزان یاد گرفته بود و یک نوار کردی آورده بود و برای ما ترجمه می‌کرد. 📎 📎 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهیدی که به مهمانی معلی نرسید ♦️شهید که قرار بود در این فصل از حسینیه معلی حضور داشته باشد اما در حادثه اخیر کرمان به فیض شهادت نائل آمد 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
اروند رود.pdf
331.6K
✍️ روایت گری منطقه اروند: ابتکار، خلاقیت و پیشرفت «با محوریت عملیات والفجر هشت به عنوان یکی از ابتکارات مهم دفاع مقدس» پردازش محتوا بر عهده خود راوی است.
برا خدا ناز کنید! شهدا برا خدا ناز می‌کردن. گناه نمی‌کردن ولی عوضش برا خدا ناز می‌کردن؛ خدا هم نازشون رو می‌خرید! حاج احمد کریمی تیر خورد، وقتی رسیدن بالا سرش، گفت: من دلم نمی‌خواد شهید بشم! با تعجب گفتن: یعنی چی نمی‌خوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره، من نمی‌خوام اینجوری شهید بشم، میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... حاج احمد رفت به سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناه هم حرکت کرد، یکدفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج‌ احمد ارباً اربا شده. کل هیکل حاج احمد کریمی شد یه گونی پلاستیکی! دوست داری برا خدا ناز کنی؟ خدا هم بخرتت؟ تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه... 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 خاطره فراموش‌نشدنی یک جانباز 🔹 آنچه برای من یک خاطره فراموش نشدنی است- با اینکه تمام صحنه‌ها چنین است- ازدواج یک دختر جوان با یک پاسدار عزیز است که در هر دو دست خود را از دست داده و از هر دو چشم آسیب دیده بود. ◇ آن دختر شجاع با روحی بزرگ و سرشار از صفا و صمیمیت گفت: «حال که نتوانستم به جبهه بروم، بگذار با این ازدواج دیْن خود را به انقلاب و به دینم ادا کرده باشم.» ◇ عظمت روحانی این صحنه و ارزش انسانی و نغمه‌های الهی آنان را نویسندگان، شاعران، گویندگان، نقاشان، هنرپیشگان، عارفان، فیلسوفان، فقیهان و هر کس را که شماها فرض کنید، نمی‌توانند بیان و یا ترسیم کنند. ◇ و فداکاری و خداجویی و معنویت این دختر بزرگ را هیچ کس نمی‌تواند با معیارهای رایج ارزیابی کند. 📅 امام خمینی(ره) | ۲۵ فروردین ۱۳۶۱ 📸 عکس آرشیویی است.. 🔹️ صبحانه ای با شهدا 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 📝 | نخبه‌ای که دست راست شهید همت بود 🍃🌹🍃 🔻شهید محمدرضا کارور از نخبه‌های دفاع مقدس که در بیشتر عملیات‌ها همراه شهید همت بود و او را دست راست شهید همت لقب داده بودند. هنگامی که خبر شهادتش را به شهید همت دادند، او گفت: " با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست." 🔺مادر شهید کارور در خاطرات خود نقل می‌کند: " شهید همت در بحبوحه عملیات خیبر با او تماس گرفته و این مادر را دلداری داده و به او قول داده که تا پیکر فرزندش را پیدا نکند از منطقه بازنخواهد گشت. این در حالی است که هنوز پیکر این شهید پیدا نشده و جزو مفقودالاثرهاست! با این وجود شهید همت به قول خود عمل کرد، زیرا به فاصله چند روز پس از شهادت کارور، او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید." 🌺 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با | 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
. 📌 پافشاری برای حضور در جبهه؛ 👤 شهید ابوالفضل امینی. ● ولادت: ۱۲ اسفند ۱۳۲۷. ● شهادت: ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰. ● مسئولیت: فرمانده مخابرات گردان ۱۳۱ تیپ ۲ لشکر ۲۱ پیاده حمزه سید الشهداء نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران. 🔹 با آغاز جنگ تحمیلی حکومت بعثی عراق علیه ایران مشتاق حضور در جبهه بود و به دلیل تخصص شغلی در رشته مخابرات، فرماندهان با اعزامش به جبهه مخالفت میکردند. 🔹 او در نامه‌ای اعتراضی به فرماندهی تیپ ۳۰ گرگان مینویسد: ● در لحظاتی که این سیاهه را می‌نگارم سخنان امام علی(ع) ، را به یاد می‌آورم که فرمودند: ذلیل‌ترین ملت‌های جهان مردمی هستند که کوچه‌های شهرشان میدان تاخت و تاز بیگانگان قرار گیرد. با خود می‌اندیشم مگر شهرهای آبادان، خونین شهر و دزفول هر روز زیر آتش گلوله‌های دشمن کافر قرار ندارد. ● ... مگر دشمن شهرهای ما را میدان تاخت و تاز تانکها و نفربرهایش قرار نداده، مگر برادران و خواهران ما را به اسارت نگرفته‌اند؟ و مگر ما شیعه علی(ع) ، نیستیم. پس چرا باید ذلت را قبول کنیم و در مقابل تجاوزات دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی ایران نظاره گر باشیم. ● ... اکنون باتوجه به این که وضعیت جبهه‌های جنگ و اخبار گوناگونی که هر روز از راه میرسد تقاضا میکنم ترتیب اعزام مرا به جبهه جنگ بدهید تا بتوانم در این لحظات حساس وظایف خود را نسبت به خالقم و دینم انجام دهم. 🔹 با پافشاری و پیگیری‌های زیاد، فرمانده تیپ با رفتنش به جبهه موافقت کرد. در ۲۶ آبان ۱۳۵۹ به منطقه اعزام و به خدمت در لشکر ۲۱ پیاده حمزه سیدالشهدا(ع) تهران مستقر در اهواز مأمور شد. 🥀 در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ در منطقه پل کرخه بر اثر برخورد ترکش خمپاره مجروح و به شوش منتقل شد. پس از امدادهای اولیه به بیمارستان امام سجاد(ع) تهران اعزام و در ۲۱ اردیبهشت همان سال بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید. 📝 نویسنده: سید محمد آریان نژاد.
یادمان شهدای هویزه پس از مدفن شهدای احد در مدینه و مدفن شهدای کربلا،سومین مکانی است در دنیا که مقتل و مدفن شهدا با هم یکی هست. https://eitaa.com/fatemi48
خاطره‌ ای از🙂 شهید سید مجتبی علمدار🌷 این خاطره از زبان دوست‌شهید گفته شده : برای دوره‌ی آموزشی چتربازی به همراه سید مجتبی وچندنفر دیگر به تهران اعزام شدیم بعد از مدتی، مرخصی گرفتیم تا به ساری برویم. رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم.🚌 در شروع حرکت، راننده ضبط را روشن کرد. آنچه که پخش می‌شد، آهنگی مبتذل بود‌...😑 به سید نگاه کردم، منتظر عکس‌العمل او بودم سید از جای خود بلند شد و به سمت راننده رفت؛ با خودم گفتم حتماً برخورد شدیدی با راننده دارد.!🙁 اما او با نرمی وملایمت به راننده گفت : اگر نمی‌خواهی مادرم حضرت زهرا(س) از تو راضی باشد، به گوش دادن نوار ادامه بده‼️ اصلاً فکر نمی‌کردم که سید مجتبی چنین حرف سنگینی به راننده بزند... حرف او آنقدر اثر کرد که ضبط را بدون حرف و شکایتی خاموش کرد.🥰😳 در ادامه سفر، راننده به قدری با سید دوست شد که هر چیزی را می‌خواست بخورد، اوّل به او تعارف می‌کرد.‌ 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌹26 بهمن سالروز شهادت عارف واصل شهید احمدعلی نیری گرامی باد ♦️آیت الله حق شناس ره:آقا بگردید در تهران و ببینید شبیه این احمد آقا را پیدا می کنید...؟! شادی روحشان صلوات 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
احمد نیری👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹سخنان حاج قاسم سلیمانی و مقام معظم رهبری در مورد عارفِ شهید حسین یوسف‌اللهی 🔸انتشار به‌مناسبت سالروز شهادت شهید محمدحسین یوسف‌الهی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
👇 ۲۷ بهمن سالگرد شهادت 💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید: یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را  بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. 🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! 🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ  انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. 🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم... حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌ کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» 🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند... من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: 👈 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن. 💥تشرف_به_محضر_امام_زمان 🍃یک بار با احمد آقا و بچّه های مسجد رفتیم زیارت قم و جمکران. در مسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم. راننده گفت: اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و…، یک ساعت وقت دارید. ما هم رفتیم سمت مغازه ها، که یک دفعه دیدم احمد آقا رفت سمت بیابان . من و رفیقم دنبالش راه افتادیم. یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می آیید!؟ ☘جا خوردیم. گفتیم: شما پشت سرت رو می بینی؟ چطور متوجّه شدی؟ احمد آقا گفت: کار خوبی نکردید برگرد. گفتم: نمی شه، ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم مییایم. در ثانی اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنه… ☘گفت: خواهش میکنم برگردید. دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی… سرش را انداخت پایین و گفت: ؟ می تونید با من بیایید!؟ ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو، مگه کجا می خوای بری؟! 🌟نفسی کشید و  گفت: دارم میرم باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله. 🌿نمی دانید چه حالی بود، آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود مجبور شدیم با ترس و لرز برگردیم.ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس میآید. چهرهاش برافروخته بود. با کسی حرف نزد و سر جایش نشست. منبع : کتاب عارفانه