eitaa logo
نفوس مطمئنه
525 دنبال‌کننده
946 عکس
617 ویدیو
91 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
🏳️ سخن شهید: ▪️اگر خون شهدا پایمال شود؛ ▫️خداوند آن ملت را عذاب می کند 🌷شهید سعیدرضا عربی 📎شهادت: عملیات کربلای۱ - مهران
وقت آن شد کٖه به گل حکم شکفتن بدهی ای سر انگشت توآغاز گل افشانی ها فصل تقسیم گل وگندم و لبخند رسید فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها 🌴 مهران - ۱۳٦۵ ⚪️ عملیات کربلای ۱
خورشید ...☀️ سرک می‌‌کشد و می‌داند از دست تو چایِ صبح ، نوشیدن دارد ...! ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
ا ﷽ 🔰پست جالب و خواندنی 🚇متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب 🔹جوانمرد قصاب مردی بود در زمان علی بن ابیطالب‌ معروف به مروت 🔹اما در دهه ۵۰ و۶۰ قصاب دیگری هم بود. به او میگفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما که راضی هستیم، خدا از ما راضی باشه! 🔹کسی دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، گوشت مشتری همیشه سنگینتر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمیکرد. میگفت: برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست 🔹اگر میدانست مشتری فقیر است، نمیگذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. گوشت را می‌پیچید توی کاغذ و میداد دستش.‌ کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا عائله زیادی داشت را دوبرابرِ پول مشتری،گوشت می داد. 🔹گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته،گاهی پول را میگرفت و دستش را می بردسمت دخل و دوباره همان پول رامیداد به مشتری و میگفت:بفرما مابقی پولت 🔹عزت نفس مشتریِ نیازمند رانمی شکست!این جوانمرد در یکی ازعملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید ✳️"شهید عبدالحسین کیانی" نمونه‌ی دیگری از همان''جوانمرد قصاب'' بود! روحش شاد
اگر ۳٠٠ سال هم بگذرد شهدا فراموش شدنی نیستند... نفوس مطمئنه @fatemi48
💠حکم انفصال💠 حکم انفصال از خدمت را که دستم دید. پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رییس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه‌ی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش بی‌حجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می‌کنم شورای انقلاب». با اصرارِ ابراهیم رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش‌ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانه‌اش و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم‌ها گفت و از حجاب همسرش، از خونِ شهدا گفت و از اهداف انقلاب. آن‌قدر زیبا حرف می‌زد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همان‌جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر، می‌شه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رییس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می‌کنه». شهید ابراهیم هادی کتــاب سلام بر ابراهیم 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امر به معروف و نهى از منكر نكند مگر كسى كه سه خصلت در او باشد: در امر و نهى خود مدارا كند، در امر و نهى خود ميانه‏روى نمايد و به آنچه امر و نهى مى‏كند، دانا باشد. 📚دعائم الاسلام، ج1، ص 368 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ نفوس مطمئنه @fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است. دعای سلامتی و فرج امام زمان عج الله. شهید صیاد شیرازی.
شاهرخ همیشه میگفت:هرچه امام بگوید: همان است🌹 حرف امام برای او فصل الخطاب بود🦋. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که فدایت شوم خمینی ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب یارانی🤝 برای انقلاب پرورش داد.❤️ شهید 🕊🌹 -فدا❤ ⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘☘⚘ نفوس مطمئنه @fatemi48
🌸🍃﷽🍃🌸 ✋فرار_از_گناه_به_سبک_شهدا 💠خوش تیپ💠 باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه‌ها به ابراهیم گفت: «ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‌زدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می‌خورد غیر از کشتی‌گیر. بچه‌ها می‌گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره». شهید ابراهیم هادی کتاب سلام بر ابراهیم، ص41 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 امــام عــلــی (علـیـه السـلام) زکات زیبایی، عفت و پاکدامنی است. غررالحـكم، ص 256 نفوس مطمئنه @fatemi48 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر٣شهیدکه دربیمارستان زیرتیغ جراحی دوام نیاورد وبیش از٢ساعت ازمرگش گذشته بود باصحبت هایی که درآن عالم با سه فرزند شهیدش داشت مجددروح به بدنش بازگشت 🔹️لطفا"قبل از دیدن این کلیپ هدیه به ارواح مطهر شهدا چهارده صلوات همراه با وعجل فرجهم بفرستید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌ نفوس مطمئنه @fatemi48
🌴 قلاویزان ، سکوی معراج 🕊🕊 فقط یک لحظه خودتان را جای شهید دستواره بگذارید کسی که رفقای صمیمی زندگی‌اش، یَلانی مثل حاج‌احمد متوسلیان، حاج همت، حاج عباس کریمی، رضا چراغی، حسن زمانی، علی‌اکبر حاجی‌پور و... بوده‌اند. آقارضا رفتن تک‌ تک آنها را دیده است، کمی فکر کنید ببینید، تا موقع شهادت چه داغ فراقی را تحمل کرده است مگر شوخی است، رفقای آدم یکی یکی جلوی چشمانت غرق به خون بروند و تو تنها بمانی ... امروز پایان فراق و دوری رضا دستواره است. آن طرف محشری است، یکی یکی از حاج همت، حاج عباس کریمی، رضا چراغی و ...همه شهدا دورش را گرفته‌اند و به او خوش آمد می‌گویند. ما حال آنها را نمی‌فهمیم ، شهیدان را شهیدان می شناسند ... 🌷 سالروز شهادت 🌱
🔻تقدیم به او که "موش‌های تجزیه‌طلبِ فاضلابی" از سایه‌اش هم می‌ترسیدند... پ ن: ۱۴ تیر سالروز ربوده شدن دیپلمات‌های ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این ایام عید اکبر یاد و خاطره شهدای مظلوم دفاع مقدس گرامی باد.
. مادر دو تا شهید.......😭😭 خیلی دلم برای بچه هام تنگ میشه.... .
✅ فرمانده تکاورها گفت: «پسر جان، برای من مسئولیت دارد. نمی توانم اجازه دهم تک و تنها بروید تو دل دشمن. تو فرمانده‌ات کیه؟» 👌بهنام گفت: من فرمانده‌ خودم هستم. تمام سوراخ سنبه‎های اینجا را مثل کف دست بلدم. قول می دهم شناسایی خوبی بکنم و برگردم.»😳 فرمانده تکاورها در برابر اصرار بهنام، کم آورد. بهنام نارنجکش را گوشه‌ی حیاط، زیر جعبه خالی میوه پنهان کرد. موهای سرش را آشفته کرد، آستین بلوزش را جِر داد و کتانی سوراخش را از پا کند. 😳 تکاورها با تعجب گفتند: «چرا خودت رو این ریختی کردی؟» بهنام گفت:«توقع داری با لباس پلوخوری جلو بروم؟ من به کار خودم واردم.» بهنام، پابرهنه از آنها دور شد. یک شلوار سیاه گشاد به پا داشت که به جای کمربند، طناب از قلاب کمربندش رد کرده و روی شکم محکم کرده بود. بلوز آبی رنگ چهار خانه  تنش بود. موهای بلند سرش آشفته تر از همیشه بود. شروع کرد به گریه کردن. زار زد و جلو رفت. با دقت به اطراف نگاه می کرد. چند موضع تک تیراندازها عراقی ها را به ذهن سپرد. سر کوچه‌ بلورچی، یک سنگر خمپاره‌ی ۱۲۰ میلی متری را دید. با تعجب نگاهش می‌کردند. 🤔😳 دیدن یک پسرک‌ تنها و گریان آنها را از هر گونه واکنشی برحذر می کرد. بهنام دید که یکی از خانه‌ها، مقر اصلی عراقی‎هاست. رفت و آمد آنجا زیاد بود. رفت تو حیاط. چند سرباز در اتاق خواب بزرگ رو به حیاط استراحت می‌کردند. چند نفر دیگر داشتند اسلحه‎شان را با گازوئیل می‌شستند. چند نفر در حال سق‎زدن نان و خوردن کنسرو تن ماهی بودند. 😱 بهنام جلو رفت کنار عراقی که غذا می‌خوردند، نشست و مظلومانه نگاه شان کرد. یکی از عراقی‌ها با دهان پر، به زبان عربی چیزی گفت. بهنام ، خود را به نشنیدن زد. به دست آنها نگاه کرد. همان عراقی شانه‌ ی  بهنام را تکان داد و غر زد. بهنام به دهان و گوش اشاره کرد و به آنها حالی کرد که کرو لال است !!😳😅 دید که ترحم در چشمان یکی از عراقی ها جا خوش کرده. همان عراقی، کنسرو و کمپوت و نان به بهنام داد. بهنام قوطی ها را در یک تکه لحاف پیچید. عراقی‌ها سرگرم کار خود بودند. در یک آن، چند نارنجک و خشاب را هم تو لحاف گذاشت و سریع گره زد و انداخت بر شانه و بلند شد. با اشاره‌ی دست از عراقی‌ها تشکر کرد و از خانه بیرون زد. هر آن، منتظر بود که دنبالش کنند و به خاطر دزدیدن خشاب‌ها و نارنجک‎ها حسابش را برسند. خبری نشد. توی کوچه پیچید. دید که یک تانک، حیاط خانه ای را خراب کرده و در آنجا متوقف شده. خدمه‌های تانک زیر تانک استراحت می‌کردند. ❗️بهنام تصمیم خود را گرفت، به آرامی یک نارنجک از تو بقچه‌اش درآورد. حلقه ضامن را کشید و نارنجک را داخل لوله تانک هل داد. سریع بقچه‌اش را برداشت و فرار کرد. هنوز به سر کوچه نرسیده بود که صدای انفجار مهیبی بلند شد. بهنام تندتر دوید. به کوچه دیگری رسید. از در باریک خانه گذشت. رفت روی پشت‌بام. از آنجا محل تانک‌ها و مقر عراقی‌ها را به خوبی می‌دید. تکه کاغذی از جیبش در آورد و سریع کروکی محل تانک‌ها و مقر عراقی ها را کشید. تکه کاغذ را تا کرد و تو جیبش گذاشت. 👏 هنوز غروب نشده بود که به مقر تکاورها رسید. فرمانده تکاورها با دیدن بهنام نفس راحتی کشید. محمد نورانی هم آنجا بود و خودخوری می‌کرد. نورانی با دیدن بهنام جلو آمد و تشر زد: 😡 «بچه، معلومه چکار می‌کنی؟ جان به سرمان کردی!» بهنام بقچه‌اش را باز کرد و گفت: «بیا آقا محمد! برایتان کنسرو، نارنجک و خشاب آوردم. کروکی تانک‌ها و مقر عراقی‌ها را هم کشیدم.» 😳❗️ تکه کاغذ را به نورانی داد. چشمان نورانی از پس شیشه‌ی عینکش، گرد شد. 😄فرمانده تکاورها خندید و گفت: «برادر نورانی، این وروجک برای خودش یک پا نیروی اطلاعاتی و جاسوسی کارکشته است!» 😄..... 📚 برشی از کتاب «داستان بهنام» نوشته «داوود امیریان»   ♡ شادی روح امام و شهدا صلوات ♡ نفوس مطمئنه @fatemi48
خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود . پناه می برم به خدا از روزی که گناه ، فرهنگ و عادت مردم شود... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "نفوس مطمئنه @fatemi48
" قوانین ده‌گانه" برای خودش قانون‌های ده‌گانه درست کرده بود. قانون‌ها ترکیبی بود از اعتراف و جریمه. اعتراف نامه؛ تاریخ شروع 1369-4-5 1. بارالها! اعتراف می‌کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. (حداقل روزی ده آیه قرآن بخوانم). 2. پروردگارا! اعتراف می‌کنم از اینکه نمازم را بی‌معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود. (حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.) 3. خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم. (حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز توبه بخوانم). 4. خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و [برای] نماز شب هم بیدار نشدم. (حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است که شب‌های سه شنبه و شب جمعه باشد). 5. ... 6. ... شهید سید‌مجتبی علمدار کتــاب فانوس زائر، ص75-65 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 امـــام کـاظــــم (علیه السلام) از ما نيست كسى كه هر روز اعمال خود را محاسبه نكند تا اگر نيكى كرده از خدا بخواهد بيشتر نيكى كند و خدا را بر آن سپاس گويد و اگر بدى كرده از خدا آمرزش بخواهد و توبه نمايد. ارشــــــــاد القــلـــــــوب، ج1، ص 182 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ نفوس مطمئنه @fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو کوهه تو یک پادگان نیستی تو قطعه‌ای از خاک کربلایی... 🔰 فهرست مباحث نفوس مطمئنه https://eitaa.com/fatemi48/42
📝من هر وقت گرفتار می شوم می روم تو گلزار شهدا، سر قبر شهدا خصوصا سر قبر معلمم می روم نماز مغرب عشایم را می خوانم ، یک زیارت عاشورا می خوانم و بر می گردم. یک شب این کار را کردم سر یک مشکل و حاجتی که داشتم ، تجربه کنید ، یک بار بیایید شهدا را واسطه قرار دهید درِ خانه ی اهل بیت و اهل بیت را درِ خانه ی خدا و ببینید چی می شود؟ من رفتم زیارت عاشورا خواندم برگشتم خانه ساعت ۱۱ شب بود . یکی از رفقا درِ خانه را زد رفیق مدرسه مان بود. الان ایشان دکتر داروساز است داروخانه هم دارد تو قم . ما مدت ها بود همدیگر را ندیده بودیم یک هفته بابایش مرده بود؛ گفت : فلانی! امروز صبح سر قبر حاج عسگری رفتی ؟ گفتم آره چطور؟ 🔷گفت من رفتم سر قبر بابایم و برگشتم خیلی گریه می کردم چون بابایم زیاد تو وادی و نماز و دین نبوده ، خواب حاج عسگری را دیدم از حاجی راجع به بابایم ازش سوال کردم گفت نماز قضا برایش بخوانید تا کارش راه بیفتد . وقتی داشتم از حاجی خداحافظی می کردم برگشت گفت که برو به فلانی بگو اگر می خواهد گره اش حل بشودبرود متوسل بشود به قمر منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس. گره اش دست عباس است. استاد مومنی
᎒༄✨ هم‌‌مداح‌‌بو‌د،هم‌‌فرمانده! سفارش‌‌ڪرده‌‌بودروی‌سنگِ‌‌قبرش‌ بنویسندیازهرا..! اینقدررابطه‌اش‌‌باحضرتِ‌مـٰادرقوۍبود ڪه‌مثل‌‌بی‌بی‌شھیدشد:) خمپاره‌‌ڪه‌خورد‌به‌سنگرش‌، بچه‌هارفتن‌بالاسرش.. دیدن‌خمپاره‌خورده‌‌به‌پهلویِ‌سمت‌‌چپش‌💔! -شھید‌محمدرضاتورجـےزادھ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ فهرست مباحث نفوس مطمئنه https://eitaa.com/fatemi48/42
لطفا این عکس رو همه جا پخش کنید، قبلش نیت کنید شهید حاجت رواتون کنه انشاءالله