eitaa logo
نفوس مطمئنه
527 دنبال‌کننده
987 عکس
648 ویدیو
92 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ فرمانده تکاورها گفت: «پسر جان، برای من مسئولیت دارد. نمی توانم اجازه دهم تک و تنها بروید تو دل دشمن. تو فرمانده‌ات کیه؟» 👌بهنام گفت: من فرمانده‌ خودم هستم. تمام سوراخ سنبه‎های اینجا را مثل کف دست بلدم. قول می دهم شناسایی خوبی بکنم و برگردم.»😳 فرمانده تکاورها در برابر اصرار بهنام، کم آورد. بهنام نارنجکش را گوشه‌ی حیاط، زیر جعبه خالی میوه پنهان کرد. موهای سرش را آشفته کرد، آستین بلوزش را جِر داد و کتانی سوراخش را از پا کند. 😳 تکاورها با تعجب گفتند: «چرا خودت رو این ریختی کردی؟» بهنام گفت:«توقع داری با لباس پلوخوری جلو بروم؟ من به کار خودم واردم.» بهنام، پابرهنه از آنها دور شد. یک شلوار سیاه گشاد به پا داشت که به جای کمربند، طناب از قلاب کمربندش رد کرده و روی شکم محکم کرده بود. بلوز آبی رنگ چهار خانه  تنش بود. موهای بلند سرش آشفته تر از همیشه بود. شروع کرد به گریه کردن. زار زد و جلو رفت. با دقت به اطراف نگاه می کرد. چند موضع تک تیراندازها عراقی ها را به ذهن سپرد. سر کوچه‌ بلورچی، یک سنگر خمپاره‌ی ۱۲۰ میلی متری را دید. با تعجب نگاهش می‌کردند. 🤔😳 دیدن یک پسرک‌ تنها و گریان آنها را از هر گونه واکنشی برحذر می کرد. بهنام دید که یکی از خانه‌ها، مقر اصلی عراقی‎هاست. رفت و آمد آنجا زیاد بود. رفت تو حیاط. چند سرباز در اتاق خواب بزرگ رو به حیاط استراحت می‌کردند. چند نفر دیگر داشتند اسلحه‎شان را با گازوئیل می‌شستند. چند نفر در حال سق‎زدن نان و خوردن کنسرو تن ماهی بودند. 😱 بهنام جلو رفت کنار عراقی که غذا می‌خوردند، نشست و مظلومانه نگاه شان کرد. یکی از عراقی‌ها با دهان پر، به زبان عربی چیزی گفت. بهنام ، خود را به نشنیدن زد. به دست آنها نگاه کرد. همان عراقی شانه‌ ی  بهنام را تکان داد و غر زد. بهنام به دهان و گوش اشاره کرد و به آنها حالی کرد که کرو لال است !!😳😅 دید که ترحم در چشمان یکی از عراقی ها جا خوش کرده. همان عراقی، کنسرو و کمپوت و نان به بهنام داد. بهنام قوطی ها را در یک تکه لحاف پیچید. عراقی‌ها سرگرم کار خود بودند. در یک آن، چند نارنجک و خشاب را هم تو لحاف گذاشت و سریع گره زد و انداخت بر شانه و بلند شد. با اشاره‌ی دست از عراقی‌ها تشکر کرد و از خانه بیرون زد. هر آن، منتظر بود که دنبالش کنند و به خاطر دزدیدن خشاب‌ها و نارنجک‎ها حسابش را برسند. خبری نشد. توی کوچه پیچید. دید که یک تانک، حیاط خانه ای را خراب کرده و در آنجا متوقف شده. خدمه‌های تانک زیر تانک استراحت می‌کردند. ❗️بهنام تصمیم خود را گرفت، به آرامی یک نارنجک از تو بقچه‌اش درآورد. حلقه ضامن را کشید و نارنجک را داخل لوله تانک هل داد. سریع بقچه‌اش را برداشت و فرار کرد. هنوز به سر کوچه نرسیده بود که صدای انفجار مهیبی بلند شد. بهنام تندتر دوید. به کوچه دیگری رسید. از در باریک خانه گذشت. رفت روی پشت‌بام. از آنجا محل تانک‌ها و مقر عراقی‌ها را به خوبی می‌دید. تکه کاغذی از جیبش در آورد و سریع کروکی محل تانک‌ها و مقر عراقی ها را کشید. تکه کاغذ را تا کرد و تو جیبش گذاشت. 👏 هنوز غروب نشده بود که به مقر تکاورها رسید. فرمانده تکاورها با دیدن بهنام نفس راحتی کشید. محمد نورانی هم آنجا بود و خودخوری می‌کرد. نورانی با دیدن بهنام جلو آمد و تشر زد: 😡 «بچه، معلومه چکار می‌کنی؟ جان به سرمان کردی!» بهنام بقچه‌اش را باز کرد و گفت: «بیا آقا محمد! برایتان کنسرو، نارنجک و خشاب آوردم. کروکی تانک‌ها و مقر عراقی‌ها را هم کشیدم.» 😳❗️ تکه کاغذ را به نورانی داد. چشمان نورانی از پس شیشه‌ی عینکش، گرد شد. 😄فرمانده تکاورها خندید و گفت: «برادر نورانی، این وروجک برای خودش یک پا نیروی اطلاعاتی و جاسوسی کارکشته است!» 😄..... 📚 برشی از کتاب «داستان بهنام» نوشته «داوود امیریان»   ♡ شادی روح امام و شهدا صلوات ♡ نفوس مطمئنه @fatemi48
خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود . پناه می برم به خدا از روزی که گناه ، فرهنگ و عادت مردم شود... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "نفوس مطمئنه @fatemi48
" قوانین ده‌گانه" برای خودش قانون‌های ده‌گانه درست کرده بود. قانون‌ها ترکیبی بود از اعتراف و جریمه. اعتراف نامه؛ تاریخ شروع 1369-4-5 1. بارالها! اعتراف می‌کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. (حداقل روزی ده آیه قرآن بخوانم). 2. پروردگارا! اعتراف می‌کنم از اینکه نمازم را بی‌معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود. (حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.) 3. خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم. (حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز توبه بخوانم). 4. خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و [برای] نماز شب هم بیدار نشدم. (حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است که شب‌های سه شنبه و شب جمعه باشد). 5. ... 6. ... شهید سید‌مجتبی علمدار کتــاب فانوس زائر، ص75-65 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 امـــام کـاظــــم (علیه السلام) از ما نيست كسى كه هر روز اعمال خود را محاسبه نكند تا اگر نيكى كرده از خدا بخواهد بيشتر نيكى كند و خدا را بر آن سپاس گويد و اگر بدى كرده از خدا آمرزش بخواهد و توبه نمايد. ارشــــــــاد القــلـــــــوب، ج1، ص 182 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ نفوس مطمئنه @fatemi48
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو کوهه تو یک پادگان نیستی تو قطعه‌ای از خاک کربلایی... 🔰 فهرست مباحث نفوس مطمئنه https://eitaa.com/fatemi48/42
📝من هر وقت گرفتار می شوم می روم تو گلزار شهدا، سر قبر شهدا خصوصا سر قبر معلمم می روم نماز مغرب عشایم را می خوانم ، یک زیارت عاشورا می خوانم و بر می گردم. یک شب این کار را کردم سر یک مشکل و حاجتی که داشتم ، تجربه کنید ، یک بار بیایید شهدا را واسطه قرار دهید درِ خانه ی اهل بیت و اهل بیت را درِ خانه ی خدا و ببینید چی می شود؟ من رفتم زیارت عاشورا خواندم برگشتم خانه ساعت ۱۱ شب بود . یکی از رفقا درِ خانه را زد رفیق مدرسه مان بود. الان ایشان دکتر داروساز است داروخانه هم دارد تو قم . ما مدت ها بود همدیگر را ندیده بودیم یک هفته بابایش مرده بود؛ گفت : فلانی! امروز صبح سر قبر حاج عسگری رفتی ؟ گفتم آره چطور؟ 🔷گفت من رفتم سر قبر بابایم و برگشتم خیلی گریه می کردم چون بابایم زیاد تو وادی و نماز و دین نبوده ، خواب حاج عسگری را دیدم از حاجی راجع به بابایم ازش سوال کردم گفت نماز قضا برایش بخوانید تا کارش راه بیفتد . وقتی داشتم از حاجی خداحافظی می کردم برگشت گفت که برو به فلانی بگو اگر می خواهد گره اش حل بشودبرود متوسل بشود به قمر منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس. گره اش دست عباس است. استاد مومنی
᎒༄✨ هم‌‌مداح‌‌بو‌د،هم‌‌فرمانده! سفارش‌‌ڪرده‌‌بودروی‌سنگِ‌‌قبرش‌ بنویسندیازهرا..! اینقدررابطه‌اش‌‌باحضرتِ‌مـٰادرقوۍبود ڪه‌مثل‌‌بی‌بی‌شھیدشد:) خمپاره‌‌ڪه‌خورد‌به‌سنگرش‌، بچه‌هارفتن‌بالاسرش.. دیدن‌خمپاره‌خورده‌‌به‌پهلویِ‌سمت‌‌چپش‌💔! -شھید‌محمدرضاتورجـےزادھ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ فهرست مباحث نفوس مطمئنه https://eitaa.com/fatemi48/42
لطفا این عکس رو همه جا پخش کنید، قبلش نیت کنید شهید حاجت رواتون کنه انشاءالله