ای دوست، ماه روزه رسید و تو خفته ای
آخر زخواب غفلت دیرینه سر بر آر
سالی دراز بوده ای اندر هوای خویش
ماهی خدای را شو و دست از هوا بدار
پنداشتی که چون نخوری ، روزه کامل است!
بسیار چیز هست جز این، شرط روزه دار
هر عضو را بدان که بتحقیق روزه ایست
تا روزة تو روزه بود نزد کردگار
اول نگاه دار نظر، تا رخ چو گل
در چشم تو نیفکند از عشق خویش خار
دیگر ببند گوش ، زهر ناشنیدنی
کز گفتگوی هرزَه، شود عقل تار و مار
دیگر زبان خویش که جای ثنای اوست
از غیبت و دروغ فرو بند استوار
دیگر به وقت روزه گشادن مخور حرام
زیرا که خون خوری تو از آن بِه هزار بار
#مناجات_با_خدا
#ماه_مبارک_رمضان
چشمی که آلوده شده، باران ندارد
بی توبه این آلودگی، پایان ندارد
دیگر حجاب افتاده روی چشمهایم
از بسکه اُنسی «دیده» با قرآن ندارد
هاتف ندا داده: دُعیتُم أَیُّهَا النّاس
کاری خدا انگار جز احسان ندارد
حالا که در باز است، پس دَرهم بیایید
اینجا کرمخانهست، این و آن ندارد
تا آمدم داخل مرا طوری بغل کرد
احساس کردم غیر من مهمان ندارد
جز با توسل، گریه کردن، توبه کردن
پرواز کردن تا خدا امکان ندارد
راه شهادت، نیمه شب اشک است اشک است
جا مانده هرکس دیدهی گریان ندارد
::
این سرزمین نذر امیرالمؤمنین است
بیهوده حیدر عشق بر سلمان ندارد
ما با دعای فاطمه عبدالحسینیم
کی گفته زهرا لطف بر ایران ندارد؟
سر تا سر عالم چو ایران سرزمینی
مثل علی موسی الرضا سلطان ندارد
راه نجف تا کربلا راه بهشت است
جز کربلا عاشق سر و سامان ندارد
دلدادهی آوارگی در اربعینم
درد جدایی جز حرم درمان ندارد
✍ #قاسم_نعمتی
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi222/6620
#امام_زمان_عج_مناجات_ماه_مبارک_رمضان
خورشید پشت ابر! نشانی به ما بده
ای ماه! مژدهی رمضانی به ما بده
مثل نسیم صبح از این جا گذر کن و
باد صبای مشک فشانی به ما بده
بی کستر از همیشه رساندیم خویش را
آوارهایم... جا و مکانی به ما بده
از بس که در پی همه غیر از تو بودهایم
از پا نشستهایم... توانی به ما بده
از سفرهای که وقت سحر پهن میکنی
مانده غذا و خوردهی نانی به ما بده
"با روضهی حسین نفس تازه میکنیم"
روضه بخوان دوباره و جانی به ما بده
✍ #محمدعلی_بيابانی
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi222/6620
غیر حیدر چه کسی شافع محشر بشود
جز علی کیست که بر فاطمه همسر بشود
عشق مولا نشود قسمت هر بی سر و پا
تا ملک سجده کنان سائل این در بشود
تا سحر شیعه فقط ذکر علی میگیرد
تا که مشمول دعای شب مادر بشود
در زمین گشتم و در اوج فلک هم حتی
هیچکس نیست که هم پایه ی حیدر بشود
تیغ ابروش کند معرکه در میدانها
لشکری در پی یک حادثه بی سر بشود
جز علی هیچکسی لایق این منسب نیست
تا که بر خلق جهان سید و رهبر بشود
حق علی، قبله علی ، اصل عبادات علی
منکرش گفته نبی بزدل و کافر بشود
ما به محشر همگی رقص کنان می آییم
ساقی ار روز جزا ساقی کوثر بشود
حسین کریمی نیا
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi222/6620
شکر خدا که دستگیر ما
https://eitaa.com/fatemi8/1048
غیر حیدر چه کسی شافع محشر بشود
https://eitaa.com/fatemi8/1092
مناجات علی
https://eitaa.com/fatemi8/1094
مقتل
https://eitaa.com/fatemi8/1136
#شب_قدر
#شب_بیست_و_یکم_ماه_رمضان
#روضه_امیرالمومنین_علیه_السلام
🔸مناجات علی از سوی نخلستان نمی آید
🔸صدای دلنشین شاه انس و جان نمی آید
شب شهادت آقامون امیرالمومنینه...
امشب با پای دل بریم خانه امیرالمومنین...
خدایا امشب خانه حضرت چه خبره...
🔸علی در بستر مرگ است و مشغول نماز امشب
🔸بگو خادم به مسجد، خسرو خوبان نمی آید
شب یتیمی اربابمون حسینه...
شب یتیمی خانم زینب کبری است...
خواهرها امشب با زینب کبری هم ناله شید...
هی مياد کنار بستر بابا...
مثل پروانه...
دور بستر بابا میگرده...
به صورت زیبای بابا نگاه میکنه...
هی میگه بلاخره خوب میشی بابا...
بلاخره زخم سرت خوب ميشه بابا...
بلاخره از جات بلند میشی...
بابای خوبم...
🔸یتیمی دامن مادر گرفته اشک می ریزد
امشب بچه های کوفه هم یتیم شدند...
هی میگن مادر اون آقایی که...
هر شب برای ما نان و خرما میآورد...
چرا ديگه نمیاد...
مادر ... اون آقای که مثل پدر...
هر شب ما رو نوازش میکرد...
چرا نیومد...
🔸یتیمی دامن مادر گرفته اشک می ریزد
🔸که ای مادر چرا غم خوار ما طفلان نمی آید
تا یتیمان کوفه فهمیدند...
برای زخم سر امیرالمومنین شیر خوبه...
هر کدوم از این بچه ها...
یک ظرف شیر رو به دست گرفتند...
اومدند پشت درب خانه امیرالمومنین...
(#نقطه_گریز)
اما دلها بسوزه برا...
اون طفل شش ماهه ای که کربلا...
از شدت تشنگی داشت جان میداد...
یا صاحب الزمان منو ببخشید...
بجای اینکه براش آب بیارند...
با تیر سه شعبه جوابش رو دادند...
من فقط همینو بگم...
بین زمین و آسمان علی اصغر روی دستهای بابا...
یکدفعه ابی عبدالله نگاه کرد...
دید علی اصغرش داره بال و پر میزنه...
دید علی اصغرش داره جان میده...
🔸دست و پا کم بزن اصغر که پریشان نشود
🔸پدر پیر تو آزرده و حیران نشود
-فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi222/6620
#شب_قدر
#شب_بیست_یکم_رمضان
#روضه_امیرالمومنین_علیه_السلام
(#نقطه_گریز)
لحظات آخر امیرالمومنین...
صدا زد حسنم پسرم...
بیا... میخوام وصیت کنم...
یکی یکی حرفهاش رو گفت...
تا جایی که صدا زد...
منو شبانه دفنم کن...
(میدونید برای چی)
آخه اگه خوارج قبر آقا رو پیدا میکردند...
بدن مطهر حضرت رو سالم نمی گذاشتند...
حتما بدن مطهر رو آتش میزدند...
میخوام بگم آقا جان امام حسن...
خوب شد شما...
بدن امیرالمومنین رو شبانه دفن کردید...
اما ... ای کاش امام سجاد هم...
میتونست بدن باباش حسین رو...
مخفیانه دفن کنه...
ای وای... ای وای ...
بگم یا نه...
قبل از اینکه بدن بابا رو دفن کنه یکدفعه ببینه...
ده نفر اسب هاشون رو نعل تازه زدند...
(زبانم لال بشه...)
انقدر بر روی بدن عزیز زهرا...
اسب تاختند...
تمام استخوانها شکست...
یا صاحب الزمان منو ببخشید...
یک کاری با بدن کردند...
وقتی خواهرش زینب...
اومد کنار جنازه قطعه قطعه برادر...
یک نگاهی کرد...
باتعجب صدا زد...
آیا تو برادر منی...
🔸زينتِ دوشِ نبي را همه بُرديد ز ياد
🔸به خدا اين بدنِ اسب دوانيدن نيست
🔸چه بلائي سر ِ اين شاهِ غريب آورديد
🔸كه شناسائيِ او بسته به يك ديدن نيست
الا لعنه الله علی القوم الظالمین.
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi222/6620
منی که از تولدم تو کشوری بزرگ شدم
***
منی که از تولدم تو کشوری بزرگ شدم
که از سر ماذنه هاش اسم علی و بچه هاش
پیچیده سمت هر طرف دل میره ایوون نجف
.
می خوام که نوکرش باشم
غلام قنبرش باشم
.
با علی با علی با علی
تا آخرش باشم
.
علی حبّه جُنّه قسیم النار و الجَنّه
وصی المصطفی حق امام الانس و الجِنّه
.
علی مولا علی مولا
.
کأسُ الولاءِ رَشَفْتَهُ و أنا صَبی
و رَضَعْتَهُ مِن طیب أمی و أبی
.
و نَمیٰ بِأعضائی و کلُ مَفاصلی
حَتَی أرتَوی قلبی بأعذَبِ مَشْرَبی
.
روحی ومُهجَتی بِفداکَ یاعلی
ماقیمهُ الحَیاه لو لاکَ یاعلی
.
می خوام که نوکرش باشم
غلام قنبرش باشم
.
با علی با علی با علی
تا آخرش باشم
.
علی حبّه جُنّه قسیم النار و الجَنّه
وصی المصطفی حق امام الانس و الجِنّه
.
علی مولا علی مولا
.
این دو کودک که جدا گشته ز پیکر سرشان
می برد دل ز همه حسن خدا منظرشان
سرشان گشته جدا از تن و پیداست هنوز
جای گلبوسۀ مسلم به رخ انورشان
داغ بابا به جگر، گوشۀ زندان، یکسال
خون دل ریخته پیوسته ز چشم ترشان
باور شمع هم این قصّۀ جانسوز نبود
کاین دو پروانه غریبانه بسوزد پرشان
غصّه هایی که پس از کشتن مسلم خوردند
چشمۀ خون شد و فوّاره زد از حنجرشان
بوده بر صورتشان گرد و غبار زندان
شسته گردیده ز خوناب جگر پیکرشان
خبر کشتنشان را به مدینه نبرید
به خدا منتظر هر دو بود مادرشان
با سجودی که به هنگام شهادت کردند
زنده گردید نماز از دم جان پرورشان
زلف پیچیده و چشم ترشان می گوید
که غریبانه جدا گشته ز پیکر سرشان
گنه این دو چه بوده است که هر شب چون شمع
آب گردیده به زندان بدن لاغرشان
چون نگرید ز غم این دو برادر «میثم»
که عدو یکسره خون ریخته در ساغرشان
سازگار
🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَيكُما أَيُّهَا المَظلُومَانِ القَتِيلَانِ بِأَيدِى الأَشقِيَاءِ، أَيُّهَا المُخَلَّفَانِ مِن مُسلِمِ بنِ عَقِيلِِ القَتِيلِ》🔶🔸
✅حضرت مسلم بن عقیل(ع) دارای دو پسر به نامهای محمد و ابراهیم بود، که همراه امام حسین(ع) در کربلا حضور داشتند.
وقتی حادثه کربلا پیش آمد و اهل بیت امام حسین(ع) به اسارت دشمن در آمد، اسرای کربلا را در کوفه زندانی کردند.
👤شیخ صدوق در امالی خود نقل می کند :
پس از شهادت امام حسین(ع)، در بین اسراء در کوفه، دو نوجوان نیز حضور داشتند، هنگامی که متوجه شدند آنان دو فرزند مسلم بن عقیل(ع) هستند، آن دو را نزد عبیدالله بن زیاد بردند.
عبیدالله فورا زندانبان را احضار كرد و به او گفت :
📋《خُذْ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ إِلَيْكَ فَمِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمْهُمَا وَ مِنَ الْبَارِدِ فَلَا تَسْقِهِمَا وَ ضَيِّقْ عَلَيْهِمَا سِجْنَهُمَا》
♦️این دو نوجوان را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سختگیرى كن!
📋《وَ كَانَ الْغُلَامَانِ يَصُومَانِ النَّهَارَ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أُتِيَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ》
♦️این دو نوجوان در زندان، روزها روزه مى گرفتند و شب دو قرص نان جو و یك كوزه آب براى آنها مى آوردند.
📋《فَلَمَّا طَالَ بِالْغُلَامَيْنِ الْمَكْثُ حَتَّى صَارَا فِي السَّنَةِ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ :
يَا أَخِي! قَدْ طَالَ بِنَا مَكْثُنَا وَ يُوشِكُ أَنْ تَفْنَى أَعْمَارُنَا وَ تَبْلَى أَبْدَانُنَا فَإِذَا جَاءَ الشَّيْخُ فَأَعْلِمْهُ مَكَانَنَا وَ تَقَرَّبْ إِلَيْهِ بِمُحَمَّدٍ(ص) لَعَلَّهُ يُوَسِّعُ عَلَيْنَا فِي طَعَامِنَا وَ يَزِيدُنَا فِي شَرَابِنَا》
♦️پس یك سال بدین منوال گذشت، تا اینکه یكى از آنها به دیگرى گفت :
اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد، خودمان را به او معرفى کن، و او را از خویشاوندیمان با حضرت رسول اکرم(ص) آگاه ساز، تا شاید در میزان طعام و شرابمان وسعت ببخشد.
📋《فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أَقْبَلَ الشَّيْخُ إِلَيْهِمَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ!
فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ الصَّغِيرُ :
يَا شَيْخُ! أَ تَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص)؟!!》
♦️هنگامی که شب فرا رسید، زندانبان پیر، برای آنان دو قرص نان جو و کوزه آبی گوارا برایشان آورد.
در این هنگام برادر كوچكتر به او گفت :
اى شیخ! آیا محمد(ص) را مى شناسى؟!!
زندانبان جواب داد :
📋《فَكَيْفَ لَا أَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص) وَ هُوَ نَبِيِّي!》
♦️چگونه نشناسم؟! او پیامبر من است!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا جعفر بن ابى طالب(ع) را مى شناسى؟
زندانبان در جواب گفت :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ جَعْفَراً(ع)؟ وَ قَدْ أَنْبَتَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ كَيْفَ يَشَاءُ!》
♦️چگونه جعفر را نشناسم، در حالی كه خدا دو بال به او بخشيده كه همراه او فرشتگان در هر جاى بهشت پرواز مىكنند!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا علی بن ابی طالب(ع) را می شناسی؟
زندانبان جواب داد :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ عَلِيّاً(ع) وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ نَبِيِّي وَ أَخُو نَبِيِّي!》
♦️چگونه علی(ع) را نشناسم، در حالی او پسر عمو و برادر پیامبر من است!
در آخر پسر گفت :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) وَ نَحْنُ مِنْ وُلْدِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) بِيَدِكَ أُسَارَى نَسْأَلُكَ مِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمُنَا وَ مِنْ بَارِدِ الشَّرَابِ فَلَا تَسْقِينَا وَ قَدْ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا سِجْنَنَا》
♦️ای پیر مرد! ما از خاندان پیامبر تو محمد(ص) و از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب(ع) هستیم كه در دست تو اسیریم و در این مدت، نه طعام خوب و نه آب گوارا به ما داده ای و زندان را بر ما آسان مى گيرى!
📋《فَانْكَبَّ الشَّيْخُ عَلَى أَقْدَامِهِمَا يُقَبِّلُهُمَا وَ يَقُولُ : نَفْسِي لِنَفْسِكُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِي لِوَجْهِكُمَا الْوِقَاءُ، يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَى(ص)! هَذَا بَابُ اَلسِّجْنِ بَيْنَ يَدَيْكُمَا مَفْتُوحٌ فَخُذَا أَيَّ طَرِيقٍ شِئْتُمَا》
♦️پس در این هنگام، پیرمرد خود را به روی پاهای آن دو انداخت و بر آنها بوسه زد و گفت :
جانم فداى شما باد ای عترت پيامبر خدا، محمد مصطفى(ص)!
اكنون در زندان را به روى شما باز می کنم، تا به هر جا كه مىخواهيد برويد.
[زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، در زندان را بر آنها گشود که در نیمه شب بگریزند.]شب كه فرا رسید، زندانبان آمدو همراه خود دو قرص نان جو و كوزه ای آب آورد و راه را به
آنان نشان داد و گفت :
📋《سِيرَا يَا حَبِيبَيَّ اللَّيْلَ وَ اكْمُنَا النَّهَارَ حَتَّى يَجْعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَكُمَا مِنْ أَمْرِكُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً》
♦️شبها برويد و روزها خود را پنهان كنيد تا خداوند عزوجل در كارتان گشايش قرار دهد.
پس به این ترتیب؛ طفلان مسلم شب هنگام به راه افتادند تا اینکه در طی مسیر خود، به پيرزنى برخوردند که بر در خانه خود ایستاده بود.
پس به او گفتند :
📋《إِنَّا غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ غَرِيبَانِ حَدَثَانَ غَيْرَ خَبِيرَيْنِ بِالطَّرِيقِ وَ هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ جَنَّنَا!
أَضِيفِينَا سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما كودكان غريب و به راه و مسیر خود نا آشنا هستيم و اکنون نیز شب است و امشب ما را مهمان خود كن که صبح خواهيم رفت.
پیرزن گفت :
📋《فَمَنْ أَنْتُمَا يَا حَبِيبَيَّ؟ فَقَدْ شَمِمْتُ اَلرَّوَائِحَ كُلَّهَا فَمَا شَمِمْتُ رَائِحَةً أَطْيَبَ مِنْ رَائِحَتِكُمَا》
♦️شما چه كسی هستيد ای عزیزانم؟
من همه بوهای خوشبو را استشمام کرده ام، اما خوشبو تر از عطر شما دو نفر استشمام نکرده بودم.
آنان گفتند :
📋《يَا عَجُوزُ! نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای پیرزن! ما فرزندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد و از ترس كشته شدن فرار كرديم.
پيرزن گفت :
📋《يَا حَبِيبَيَّ! إِنَّ لِي خَتَناً فَاسِقاً قَدْ شَهِدَ اَلْوَاقِعَةَ مَعَ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُصِيبَكُمَا هَاهُنَا فَيَقْتُلَكُمَا》
♦️اى عزيزان من! من داماد فاسقى دارم كه با سپاه عبيد اللّه بن زياد در واقعه عاشورا حاضر بود، بيم آن دارم كه شما را اينجا ببيند و بكشد.
آن دو گفتند :
📋《سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما فقط يك شب اينجا خواهيم ماند و صبح كه رسيد،به راه خود خواهيم رفت.
پيرزن قبول کرد و براى آنها شام فراهم کرد و آنان غذا خوردند و در کنار هم خوابيدند.
هنگامی که پارهاى از شب سپرى شده بود، داماد پیرزن به خانه او آمد و دق الباب کرد و پیرزن نیز ناچار با اصرار دامادش درب را گشود.
داماد خبر فرار کردن طفلان مسلم را داد و گفت :
📋《هَرَبَ غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ مِنْ عَسْكَرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَنَادَى اَلْأَمِيرُ فِي مُعَسْكَرِهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ فَقَدْ أَتْعَبْتُ وَ تَعِبْتُ وَ لَمْ يَصِلْ فِي يَدِي شَيْءٌ》
♦️دو كودك از سپاه عبیدالله بن زیاد فرار كردند و اكنون امير براى سر هر كدام هزار درهم جايزه تعيين كرده است، هر كس سر هر دو را ببرد، دو هزار درهم جايزه مىگيرد و من خيلى گشتم ولى هنوز دست خالى هستم.
پيرزن گفت :
📋《يَا خَتَنِي! اِحْذَرْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ!》
♦️ای دامادم! از آن بيم داشته باش كه دشمن تو در رستاخيز محمد(ص) باشد.
داماد گفت :
📋《إِنِّي لَأَرَاكِ تُحَامِينَ عَنْهُمَا! كَأَنَّ عِنْدَكِ مِنْ طَلَبِ اَلْأَمِيرِ شَيْءٌ فَقُومِي فَإِنَّ اَلْأَمِيرَ يَدْعُوكِ》
♦️می بینم که تو از آنها حمايت مىكنى؟
گویی از اين ماجرا خبر دارى؟ بايد تو را نزد امير ببرم.
پيرزن گفت : امير از پيرزنى همچون من كه گوشه شهر افتاده، چه مىخواهد؟!
داماد ابتدا آرام گرفت، سپس شام خورد و نزد پیرزن ماند و در خانه او خوابید.
نيمه شب بود كه صداى كودكان مسلم را شنيد، در این هنگام؛
📋《فَأَقْبَلَ يَهِيجُ كَمَا يَهِيجُ اَلْبَعِيرُ اَلْهَائِجُ وَ يَخُورُ كَمَا يَخُورُ اَلثَّوْرُ》
♦️مانند شيری مست از جا برخاست و مانند گاو نعره كشيد و جلو رفت تا اینکه آنان را دید.
در این هنگام برادر کوچک، برادر بزرگ را بیدار کرد و به او گفت :
📋《قُمْ يَا حَبِيبِي! فَقَدْ وَ اَللَّهِ وَقَعْنَا فِيمَا كُنَّا نُحَاذِرُهُ》
♦️برخیز ای برادر عزیزم! به خدا سوگند از آن چیزی که هراس داشتیم، به سرمان آمد.
در این هنگام برادر کوچک پرسيد : تو كه هستى؟
داماد فاسق جواب داد : صاحب خانه هستم، شما چه كسانى هستيد؟
آن دو گفتند :
📋《إِنْ نَحْنُ صَدَقْنَاكَ فَلَنَا اَلْأَمَانُ؟》
♦️اگر حقيقت را بر زبان آوريم، آیا در امانیم؟
وی گفت : آرى!
آنگاه گفتند : يعنى در امان و ذمّه خدا و رسول خدا(ص) هستيم؟!
وی گفت : بلى!
پس آن دو گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای شیخ! ما از خاندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد فرار كرديم، تا در امان بمانيم.داماد پيرزن گفت :