#اسارت
◾️حکایت «یحیایشهید» که شجاعانه از أسرای آل الله در راه شام، دفاع کرد و در آخر به شهادت رسید...
نقل کردهاند:
وقتی که سرمقدس سیدالشهداء علیهالسلام را به شام میبردند، در بین راه به موضعی به نام «حرّان» رسیدند. در آن منطقه بربالای تپهای منزل مردی یهودی بود که اورا «یحیی حرّانی» میگفتند. یحیی به استقبال این جمعیت آمده و سرهای مقدس را مشاهده کرد؛ ناگهان نگاهش به سر مبارک امام حسین علیهالسلام افتاد و دید که لب های مبارکش حرکت میکند؛ یحیی نزدیک آن سر رفت و شنید که این آیه شریفه را تلاوت می:کند:
«وسَیَعلمُ الذین ظَلَموا أیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبون»
🩸یحیی از دیدن این حالت تعجب کرد وپرسید این سر چه کسی میباشد؟
گفتند: سر حسین علیهالسلام است.
یحیی گفت : پدرش چه کسی بود؟ گفتند: علی بن ابیطالب علیهماالسلام.
یحیی پرسید: مادرش چه کسی بود؟ گفتند: فاطمه دخترمحمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم.
🩸یحیی گفت: اگر دین جدّ حسین بن علی حق نبود من الان این معجزه را از سر او نمیدیدم؛ پس یحیی شهادتین گفت و عمامه خود را از سرش برداشت و آن را قطعه قطعه نمود و بین مخدرات تقسیم کرد و لباسی که به تن داشت را نزد امام زین العابدین علیهالسلام فرستاد به همراه هزاردرهم که در موقع احتیاج مصرف فرماید.
🔹افرادی که مسئول نگهداری سرها بودند به یحیی نهیب زدند که این چه کارهایی است که انجام میدهی و چرا از دشمنان فرمانروای شام (یزید علیه اللعنة) حمایت میکنی؟ از این اسیران دور شو و إلا سر از بدنت جدا خواهیم کرد.
🩸پس یحیی به خادمان خوددستور داد که شمشیر اورا آوردند سپس تکبیرگویان به سمت آنها حمله نمود تا اینکه پنج نفراز آنها را به جهنم فرستاد و سرانجام به شهادت رسید.
زینب کبری سلاماللّهعلیها به وقت شهادت نام او را پرسیدند و برایش دعای خیر نمودند.
🔹امروزه مرقد او در دروازه حراّن بین مردم مشهور است و به او «یحیی شهید» میگویند و دعا در آنجا مستجاب میگردد.
📚مخزن البکاء ص۸۱۷
📚روضة الشهداء ص۳۶۷
📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۰۸
#اسارت
◼️ شتران را رَم میدادند تا نوامیس سیدالشهدا علیهالسلام بر زمین بخورند...
نقل کردهاند:
در زمان قیام مختار، «سهیل بن عَریف خزاعی ملعون» را به نزد مختار آوردند.
مختار گفت:
ای سهیل! تو آن نیستی که سیخ بر شتران میزدی تا رَم کنند و اهل بیت «سلام الله علیهم» از روی شتران بر زمین بیفتند؟
سهیل انکار کرد.
مختار گفت:
اگر صد مصحف بسوزانی که من باور نمیکنم!
پس دستور داد تا انگشتان چهار دست و پای او را بریدند و در آفتاب انداختند تا به جهنم واصل شد.
📚مخزن البکاء، ص ٧۴٨
#حضرت_زینب_س_در_مسیر_کوفه_و_شام
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
میفشارم در گلویم بغضِ سنگین را مدام
داغ دیدم! دلخوشیهایِ زیادم شد تمام
آمدم در محملی از نور، همراهِ حسین
میروم با دستِ بسته، بی برادر سمتِ شام
آمدم با غیرتُ اللهِ حرم، در کربلا
با أباالفضل آن علمدارِ یلِ والا مقام
دستهایم را گرفت و چادرم خاکی نشد
آمدم از ناقه پایین، در کمالِ احترام
داغِ مادر، داغِ بابا، آن حسن، این هم حسين
میروم با زخمهایی کهنه و بی التیام
در حدودِ چند ساعت، هستیام را نیزه بُرد
پیش چشمم شد همه دار و ندارم قتلِعام
تا که توهین و جسارت بعدِ غارت شد شروع
آتشی افتاد در جانِ من و جانِ خِیام
با اسارت میکشم غم را چهل منزل به دوش
میرسد در هر قدم عطرِ حسینم بر مشام
در تمام عمر، نامحرم ندیدم لحظهای
وای از چشمانِ نحسِ عدهای لقمهحرام
پشتِ سر، تلّ و تنی دور از وطن در قتلگاه
پیشِ رو، یک شهرِ آذین بسته، جشن و ازدحام!
✍ #مرضیه_عاطفی
#حضرت_زینب_س_در_مسیر_کوفه_و_شام
سفر کردن بدون تو! گمانم خواب میبینم
من از بس بر تو میگریم جهان را آب میبینم
سفر کردن بدون تو! برای ما خطر دارد
که این راهِ چهل روزه، هزاران درد سر دارد
سفر کردن بدون تو! عجب فرجام و تقدیری
میان خواب هم دیگر سراغم را نمیگیری
سفر کردن بدون تو! به رویِ ناقهی عریان
امان از هسفرهایم، دعایم کن برادر جان
سفر کردن بدون تو! پر از زخم است احساسم
چقدر این روزها در قافله محتاج عباسم
تو رفتی شانههایت رفت دیگر تکیهگاهی نیست
برای خواهرت جز سوختن، جز صبر راهی نیست
شبیه سرو بر پا هستم و نستوه میمانم
میان گردبادِ غم شبیه کوه میمانم
به راهت لحظه لحظه با تمامِ خویش میجنگم
ندارم شِکوهای آخر، فقط بسیار دلتنگم
نه تو هستی، نه عباسم، نه قاسم، نه علی اکبر
صدایم کن ز روی نی، صدایم کن بگو: خواهر!
طلوعت را به نی دیدم تو سِرِّ مَطلَعُ الفَجری
عجب تعبیرِ جانکاهی، عجب تفسیرِ پُر زجری
به لبخند تو عادت داشتم، بر نِی تبسم کن
تبسم گر میسر نیست با قرآن تکلم کن
بخوان قرآن و رفع اتهام از آل عصمت کن
به اثبات مسلمان بودنت قرآن تلاوت کن!
به حال کودکانِ تو ندارد هیچ کس رحمی
نه از آب و نه از نان نیست ما را اندکی سهمی
نمیدانم که شمر آخر چه میخواهد در این عرصه
کنارِ ناقهها با تازیانه میزند پَرسه
یتیمانت ز روی ناقهها صد بار افتادند
به ضرب نیزه و کعبِ نیِ اشرار افتادند
پس از آنکه به نعلین تو دستان جسارت رفت
لباس و کفشِ پای کودکانت هم به غارت رفت
اسیران پا برهنه آمدند و غم مفصّل شد
کف پای یتیمانت پر از گُلهای تاول شد
نشسته نافله خواندم، برادر گریهها کردم
ولی آرام و پنهان زیر معجر گریهها کردم
کجا بودم؟ کجا هستم؟ ببین بازیِ دنیا را
به عرض تسلیت، نیزه تسلّی میدهد ما را
نخواهد رفت از یادم جسارتهای خصمانه
نخواهد رفت از یادم جفای اِبنِ مرجانه
در آن مجلس به حسرت هستیام را خوب میدیدم
گل و گلزخمهایش را به زیر چوب میدیدم
کشیدم زادهی مرجانه را در بند رسوایی
اگر چه این مصائب را ندیدم غیر زیبایی
هزار و یک مصیبت تا مدینه پیشِ رو دارم
دعایم کن حسین من، گرفتارم گرفتارم
✍ #مجتبی_شکریان
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#حضرت_زینب_س_اسارت
ذکر شریف ارباب، تسبیحِ مستجاب است
پس یاحسین گفتن، اصلیترین ثواب است
یک قطره اشک ما را، هفتاد حج نوشته
اربابِ دستودلباز، از بس که خوشحساب است
یک بیت گریه کردیم، صد جِلد معرفت شد
شوریِ اشکِ هیئت، شیرینترین کتاب است
جُونِ حسین باشی، بوی بهشت داری
عطر لباس نوکر، خوشبوتر از گلاب است
هر منصبی که داریم، با انتخابِ زهراست
مادر برای فرزند، دنبالِ انتصاب است
ذکرِ مصیبتِ او، تضمین خانهی ماست
کاخ بدون روضه، کاشانهای خراب است
ما شهروندهایِ، جمهوریِ حسینیم
خونِ شهید گودال، تضمینِ انقلاب است
تا کارمان گره خورد، گفتیم: یا رقیّه
این نازدانه نامش، در هر زمان جواب است
دوری وَبالمان شد، زخمی به بالمان شد
یک سالِ بی زیارت، بالاترین عذاب است
خرجیِ کربلا را، پایِ نجف نوشتند
بانیِ اربعینش، شخصِ ابوتراب است
**
اربابِ آبها را، لبتشنه سر بُریدند
از داغ حنجرِ او، دلهای ما کباب است
آزار پشتِ آزار، بازار پشتِ بازار
آل علی گرفتار، دست همه طناب است
آن بانویی که گریان، دنبالِ نیزهداران
هِی میدَوَد پریشان، حس میکنم رباب است!
✍ #بردیا_محمدی
#امام_سجاد_ع_مصائب
#امام_سجاد_ع_شهادت
هربار آب دیدم و هربار سوختم
بسیار گریه کردم و بسیار سوختم
ای زهر، داغ سینهی من حاصل تو نیست
من سالها به دیدهی خونبار سوختم
از سال شصت و یک که چهل سال طی شده
هر لحظه یاد قتلگه یار سوختم
دادم به گریه حکم عَلیکُنَّ بِالفرار
در بین خیمه، تشنه و تبدار سوختم
یادم نرفته در وسط نیزهدارها
دیدم نشسته عمه گرفتار، سوختم
وقتی به نیزه شد سر بابای بی کسم
شد کل دهر بر سرم آوار، سوختم
یادم نرفته بوسه به رگهای حنجرش
هر روز یاد آن غم دشوار سوختم
دیدم رقیه خورده زمین روی بوتهای
بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم
در بند مستها چقدر حرمتم شکست
با ناسزای دستهی اشرار، سوختم
تا ازدحام میشود از حال میروم
خیلی به یاد روضهی بازار سوختم
گهوارهی رضیع حرم را میان شام
دیدم میان دکهی تجار، سوختم
زخم عمیق سلسله هم آن قَدَر نسوخت
طوری که از تهاجم انظار، سوختم
با دیدن سکینهی مظلومه خواهرم
یک عمر یاد شرم علمدار سوختم
دیدم کفن به پیکر هر مرده میکنند...
سر را گذاشتم روی دیوار، سوختم
✍ #محمدجواد_شیرازی
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi8/100
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
آزار دیدم
خود را میان معرکه بیمار دیدم
در خیمه بودم
هفت آسمان را برسرم آوار دیدم
در بین گودال
آیینۀ جسم پدر را تار دیدم
بابای خود را
دربین یک لشکر بدون یار دیدم
اینها بماند
از شام دیدم هرچه من آزار دیدم
شبهای بسیار
در بین صحرا عمه را بیدار دیدم
صد بار مُردم
وقتی به پای خواهرانم خار دیدم
ای وای از شام
گهواره را در بین یک بازار دیدم
بزم شراب و...
بی حرمتی در مجلس اغیار دیدم
نامحرمان را
نزدیک مَحرمهای خود بسیار دیدم
✍ #مجید_تال
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi8/100
#امام_سجاد_ع_مصائب
تو یادگار حسینی که کربلا دیدی
شبیه عمّهی مظلومهات بلا دیدی
«سری به نیزه بلند است» را شما دیدی
وَ غارت حرم و خیمه گاه را دیدی
دو چشم گریهی تو تا همیشه آباد است
در این سکوتِ تو صدها هزار فریاد است
برای گریهات آقا اشاره کافی بود
همین که چشم تو بینَد سه ساله، کافی بود
گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود
به آب دادن ذبحی، نظاره کافی بود
تو را به غصّه چهل سال مبتلا دیدند
به لحظهْ لحظهْ گریز تو کربلا دیدند
اگرچه عصر دهم قسمتِ تو غم گردید
که سایهی پدرت از سرِ تو کم گردید
نصیب تو فقط آه و غم و الم گردید
ز بار غصهی یاران، قَدِ تو خم گردید
اگرچه تبْ نگهت را ز درد، تیره نمود
خدا برای امامت تو را ذخیره نمود
دلتْ ز داغِ اسارت غمِ فراوان داشت
دو پلک چشم ترِ تو، همیشه باران داشت
همیشه خاطرِ تو یادی از شهیدان داشت
به سینه روضهی مکشوف چون هزاران داشت
سه شعبه دیدی و تیر و گلوی اصغر را
تو تیغ دیدی و خنجر، به روی حنجر را
✍ #وحید_دکامین
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi8/100
#امام_سجاد_ع_مصائب
نالهیِ واعطشا بر جگرش میافتاد
آب میدید به یادِ قمرش میافتاد
بی سبب نیست که از جملهیِ "بَکّائون" است
دائما اشک ز چشمانِ ترش میافتاد
شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید
یادِ لالایِ رباب و پسرش میافتاد
با دلی خونشده میگفت که الشام الشام
تا به بازار ِمدینه گذرش میافتاد
روضهی گم شدن و دفنِ رقیه میخواند
تا به صحرا و خرابه نظرش میافتاد
گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ
خنجر ِکُند و گلویِ پدرش میافتاد
وای از آن لحظه که از لایِ حصیری کهنه
قطعههایِ پدرش دور و برش میافتاد
جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر
از رویِ نیزه علمدار سرش میافتاد
✍سروده گروه ادبی #یا_مظلوم
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi8/100
Gomnam-Haftegi960720[02].mp3
12.37M
▪️مصیبتهای اهل بیت در راه کوفه تا شام از زبان امام سجاد "علیه السلام" (مقتل)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 ویژه شهادت #امام_سجاد (ع)
#امام_سجاد(ع)🖤
▪️😭▪️
سر سفره به غذا که نظرش می افتاد
فکر اطفال گرسنه به سَرش می افتاد
شیرخواره بغل تازه عروسی می دید
یادِ لالاییِ رباب و پسرش می افتاد😭
گِله می کرد ز چشم بدِ بازاریها
سر بازار همین که گذرش می افتاد😭
گوسفندی جلویش ذبح شد و رفت از حال
به دلش روضه ی ذبح پدرش می افتاد😭
این چهل سال فقط سینه زد و گفت حسین
یاد گودال فقط سینه زد و گفت حسین😭
یاد روزی که ز خیمه نگران زد بیرون
با عصا گریه کنان سینه زنان زد بیرون
بی رَمَق جانب گودال نظر می انداخت
دید با یک سر آشفته سنان زد بیرون😭
از تن شاه لباس عربی را بردند
نیزه از هرطرف پیکر آن زد بیرون😭
چادر فاطمه را هم به خدا خونی کرد
خون آن حنجر خشکیده چنان بیرون زد😭
حاجت این دل غمدیده روا می شد کاش
آن چهل منزل در پیش دو تا می شد کاش😭
دور ناموس خدا حلقه نامحرم بود
خواست کاری بکند حیف که فرصت کم بود😭
هر که پرسید ز بازار فقط گفت الشام..
گفت آنقدر بدانید که خولی هم بود😭
وسط مجلس مِی تکیه به زینب دادم
چون که بر عرش خدا تکیه زدن حَقَّم بود😭
گذر از شام به جز طعنه و آزار چه داشت
سهل ای کاش که همراه خودش پارچه داشت
😭😭😭😭😭😭😭
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi8/100