eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
4.1هزار دنبال‌کننده
70 عکس
67 ویدیو
36 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
ستون خيمه ى اشراق ناگهان لرزيد به سوگ حضرت خورشيد، كهكشان لرزيد شكست آه غريبى سكوت صحرا را زمينِ سامره با بانگ آسمان لرزيد طنين اشك ملك بود هر طرف جارى چنين كه عرش خدا نيز آن چنان لرزيد گلوى سرخ گل از تشنگى ترك برداشت در التهابِ عطشناك، باغبان لرزيد غبار كهنه ماتم به رنگ كرب و بلا نشست در دل سرداب و بى كران لرزيد در آن فضاى نفس گير بغض زهرآلود چقدر ناله ى مولاى بى نشان لرزيد امامِ آينه را تا گرفت در آغوش شبيه ابر بهارى در آن ميان لرزيد به نامِ نامىِ موعود، عسكرى برخاست دعا براى فرج خواند و بى امان لرزيد قسم به سوره والعصر، صبح آدينه_ به استغاثه ياصاحبَ الزّمان لرزيد شاعر:
مادرت نیست ولیکن پسرت هست هنوز جای شکر است که مهدی به سرت هست هنوز نفست تنگ شده کنج قفس افتادی باز خوب است که این بال و پرت هست هنوز پسرت آمده بالای سرت آقا جان مرهمی بر جگر پر شررت هست هنوز اثر وضعی سم خشکی لبهاست، ولی خوب شد کاسه ی آبی به برت هست هنوز لب تو خشک و دو چشمان تو تر آقا جان گوییا ظهر عطش در نظرت هست هنوز شاعر:
مادرت نیست ولیکن پسرت هست هنوز جای شکر است که مهدی به سرت هست هنوز نفست تنگ شده کنج قفس افتادی باز خوب است که این بال و پرت هست هنوز پسرت آمده بالای سرت آقا جان مرهمی بر جگر پر شررت هست هنوز اثر وضعی سم خشکی لبهاست، ولی خوب شد کاسه ی آبی به برت هست هنوز لب تو خشک و دو چشمان تو تر آقا جان گوییا ظهر عطش در نظرت هست هنوز شاعر:
این داستان زهر و جگر مستمر شده چشم پسر برای پدر باز، تر شده تغییر کرده رنگ رخت یابن‌فاطمه کز سوز سینه‌ات پسرت با خبر شده آثار زهر، صورتتان را کبود کرد معلوم شد که هر چه شده با جگر شده این تب که سوخت جسم تو تاثیر زهر بود؟ یا شعله‌ی در است ز تو شعله‌ور شده این تازگی نداشت که با یاد مادری در کوچه، قاتل پسری میخ در شده آه ای امام یازدهم ارث فاطمه است این‌گونه گر که عمر شما مختصر شده آقا دل شما نکند سمت کربلاست؟ که لحظه‌لحظه داغ دلت بیشتر شده خنجر نمی‌برید گلوی حسین را اما به روی گردن او کارگر شده خواهر که ان‌یکاد برای تو خوانده بود! دیگر چرا جمال منیرت نظر شده؟ ای بی‌ادب بلند شو از روی سینه‌اش سنگینی‌ات مصیبت این محتضر شده اوج مصیبت تو همین است خواهرت با کاروان شمر و سنان همسفر شده شاعر:
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ايم همچو اشك از غم يك خاطره برخاسته ايم با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ايم به هواى حرم سامره برخاسته ايم روضه غربت تو حال عجيبى دارد هركه نامش حسن است ارث غريبى دارد جان به قربان دلت جان به فداى سر او فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او كه تفاوت بكند ، همسرتو ... همسر او طعنه بسيار شنيده دل غم پرور او حسن سامره صحن حرمت محترم است حسنى بين بقيع است كه او بى حرم است ياحسن، آه تو پرداختنى ميخواهد ياحسن ، داغ تو بر سرزدنى ميخواهد ياحسن، نام تو دور از وطنى ميخواهد ياحسن ، روضه تو سوختنى ميخواهد دل تو تنگ مدينه است كه دلگير شدى مادرى هستى عزيزم تو اگر پير شدى خانه ی كوچك تو هيچ كم از زندان نيست خالى از آمدن و رفتن زندانبان نيست بين يك مشت نگهبان كه بوى ايمان نيست زندگى با زن و بچه بخدا آسان نيست خانه ات امنيت از دست نگهبانان داشت؟ واقعا ايمنى از حمله نااهلان داشت؟ اصلا اين غصه به پيمانه ی تو ريخته اند؟ اصلا آقا سر پروانه ی تو ريخته اند؟ شعله بر دامن كاشانه ی تو ريخته اند؟ چل نفر در وسط خانه ی تو ريخته اند ؟ راه ناموس تو را بسته كسى در كوچه؟ همسرت را زده پيوسته كسى در كوچه؟ كوچه اى بود مدينه ، كه زنى خورد زمين... ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمين ... فاطمه با لگد بد دهنى خورد زمين ... حسن عسكرى ، آنجا حسنى خورد زمين ... قسمت اين بود كه او دردو محن جمع كند... گوشوار از وسط كوچه حسن جمع كند قسمت اين بود از اين داغ تو را هم دادند به تو هم موى سپيدى و قدى خم دادند در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند به لب خشك تو از جام محرم دادند عطش پيكر مسموم تو ميگفت حسين... نفس تشنه ی حلقوم تو ميگفت حسين ... پسرى داشتى و آب به لبهاى تو ريخت لحظه تشنگى ات گريه به غمهاى تو ريخت اشك بالاى سر پيكر تنهاى تو ريخت خاكها بر سرش از ماتم عظماى تو ريخت روى زانوى پسر بودى و عطشان نشدى حسن فاطمه صد شكر كه عريان نشدى پسرى داشتى و زود كفن كرد تو را كفن فاخر و شايسته به تن كرد تو را درخور شان تو تشييع بدن كرد تو را تيرباران چه كسى مثل حسن كرد تو را؟ نيتم بود حسين و ز كفن ميگفتم ناخودآگاه همش ياد حسن مي افتم ... خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده احترام دل بى طاقت او حفظ شده بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده دست بسته نشده عزت او حفظ شده خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت به اسيرى وسط مجلس اغيار نرفت شاعر:
به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد آب میخوردی و هِی ظرف به دندان میخورد پسرِ کوچکِ تو مانده چه سازد با تو زهر وقتی که بر این سینه‌ی سوزان میخورد آه میسوخت از این آه دوتا گونه‌ی او نفَست تا که بر آن چهره‌ی گریان میخورد فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود ورنه این حجره‌ی پُر درد به زندان میخورد بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت بارها خاک بر این زُلفِ پریشان میخورد پسرت اینطرف و مادرت آنسو مُردند دستهاشان به سر از وای حسن‌جان میخورد دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد یک به یک با سرِ خود رویِ زمین میخوردند ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت آتشی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد شاعر:
اثر زهر به کل بدنت معلوم است شدت درد تو و ضعف تنت معلوم است گاه غش می‌کنی و گاه به خود می‌پیچی خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است حرف خود را به تکان دادن سر می‌گویی حالت از گریه و طرز سخنت معلوم است سعی داری که نبیند پسرت اما حیف باز خاکی شدن پیرهنت معلوم است چه سرت آمده جسم تو زمرّد شده است؟ تکه‌تکه ز عقیق یمنت معلوم است پادگان جای تو و اهل و عیال تو نبود در نگاه تو غم دل‌شکنت معلوم است کاسه نزدیک لبت می‌شود و می‌افتد باهمین زاویه زخم دهنت معلوم است قصدت اینست تو هم کرببلایی بشوی این مواسات در عطشان‌شدنت معلوم است فرق بسیار تو با جد غریبت آقا وقت تشییع و کفن‌داشتنت معلوم است گوشه‌ی دیگر فرق تو در این امنیتِ‌ خواهران و حرم لطمه‌زنت معلوم است ته گودال نرفتی، به سرت سنگ نخورد شکر این لحظه‌ی آخر بدنت معلوم است شاعر:
با تو چه کرده زهر، پدر دست و پا نزن با این گلوی خشک، کسی را صدا نزن مانند محتضر سرت افتاده، وای من رعشه به جان پیکرت افتاده، وای من نگذار تا که کعبه شود از تو بی نصیب این گونه پر نکش نرو از خانه، ای غریب پایان به شعله ی دل بی تاب می دهم با دست های خویش به تو آب می دهم مسموم زهرِ غربت این پادگان شدی سِنی نداشتی که شبیه خزان شدی داری چه سخت میکشی از سینه ات، نفس خسته شدی سه سال ازین بند و این قفس راحت شدی ازین همه سرباز و پادگان راحت شدی ز نعره ی هر روز پاسبان راحت شدی ازین همه حکام مستبد راحت شدی ازین همه نیرنگ معتمد وقت وداع آخرمان گریه می کنی داری به یاد مادرمان گریه می کنی یاد علی و غربت دستان بسته ای؟! یاد وداع مادر پهلو شکسته ای؟! در یاد محسنی که غریبانه پر کشید در پشت درب خانه ی صدیقه شد شهید تربت به دست داری و در حال احتضار رو می کنی به کرب و بلا با دو چشم تار یاد حسین و تشنگی اش بین قتلگاه با چشم خیس می کشی از سینه آه، آه در آخرین نظر، شده ای خیره بر کفن نام حسین، شد به لبت آخرین سخن شاعر:
نشد که غوره ی نارس شراب ناب شود ضریح دامن او دست این گدا نرسید نشد که فطرس آن آستانه باشم حیف شکسته باد، پرم چون به سامرا نرسید غریب کرببلا لاأقل زهیری داشت کنار حضرت آقا حبیب بوده و هست همیشه هر شب جمعه حرم پر از زائر ولی مزار حسن ها غریب بوده و هست شبیه برگ گلی بین حجره می لرزید ز درد در وسط حجره دست و پا می زد برای مرهم زخمش برای تسکینش بلند مادر خود را فقط صدا می زد همین که بر جگرش زهر چنگ می انداخت شراره می زد و داغی دوباره شد تازه دوباره کوچه و نامحرم و فدکنامه و زخم گم شدن گوشواره شد تازه همین که او دم آخر لبش عطش نوشید برای تشنگی ا قدری آب آوردند هنوز خاطر او مانده است این روضه برای حضرت هادی شراب آوردند غریب بوده ولیکن امام بعد از او سحر به پیکر پاکش نماز می خواند کنار پیکر او تا سحر نمی خوابد شبیه ناحیه او روضه باز می خواند فدای تو پدر و مادرم حسین غریب فدای آن تن زخمی که بوریا شده بود شنیده ام که لباس تو را کسی دزدید سه روز روی زمین پیکرت رها شده بود شاعر: حجت‌الاسلام
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است برپایی این روضه ها واجب ترین کار است پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد امشب تمام عرش با آقا عزادار است بی جرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟ زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است هر روز، روزه... هر شبش دیدارِ دلدار است ای کاش قدری معتمد شرم و حیا می کرد اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟ با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت این روضه ی زهر و جگر الحق که دشوار است از ترسِ رسواییِ خود از این جنایت ها در هر کجا پشت سرش گفتند: "بیمار است..." مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است رنگش دگرگون می شود هر بار از دردش... ...پهلو به پهلو می کند، هرچند ناچار است در این دم آخر شنیدم کعبه هم می گفت: بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است در سامرا بوی مدینه می رسد انگار آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است در بسترش هر شب سؤال از مادرش می کرد مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟ در جست و جوی علت آن سینه ی مجروح... ...حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است میخواست تا یک جرعه ی آبی بنوشد که افتاد از دستش قَدح، از بس که تب دار است این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را در کربلا شرمندگی سهم علمدار است سر منشأ هر روضه ای از روضه ی زهراست گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است شاعر:
جگر با زهر شد درگیر و آه از سینه ات برخواست از این غم باز هم در سینه ام بزم عزا برپاست نفس میسوزد و دارد دو چشمت تار می بیند دوباره روی خاکِ سردِ حجره یک حسن(ع) تنهاست خودت را رو به قبله کرده ای با زحمت بسیار اجل نزدیک شد! از سردی دستان تو پیداست شدی دوم-حسن(ع) که باز خرجِ کینه ات کردند به دستِ زهرِ مسمومی که قصدِ کشتنش بالاست رسید آخر به لب جانت؛ امام ِ عسکری(ع)جانم ملائک آمدند آقا به دورِ پیکرت غوغاست سپس مهدی‌(عج) رسید و جعفر کذاب ها دیدند که این صاحب-عزا با سنّ کم هم سرور و آقاست یتیمانه پدر را دفن کرد و تازه شد داغش به یادِ پیکری زخمی، دلش آوارهٔ صحراست لبش آهسته با خود گفت غرقِ آه یا جداه لبانت از عطش خشک و کنارت پهنهٔ دریاست بمیرد کاش آن خنجر که دارد چشم بر حنجر إلهی بشکند دستی که بر قتل تو بی پرواست پریشان آمد و حالِ تو را دید و «بنیّ» گفت پریشان-حالی اش از پیکرِ عریانِ تو پیداست میانِ ازدحامی سخت شد پیراهنت پاره عزادارِ شبانه روزِ این غم مادرم زهراست(س)! شاعر:
حجت الله یگانه پسرم 🔹 https://eitaa.com/fatemi8/869 ستون خیمه اشراق ناگهان لرزید https://eitaa.com/fatemi8/854 مادرت نیست ولیکن پسرت هنوز https://eitaa.com/fatemi8/855 تسلیت ای حجت ثانی عشری بن الحسن🔹 https://eitaa.com/fatemi8/856 یبن الحسن فدای تو و دیده ترت https://eitaa.com/fatemi8/857 این داستان زهر و جگر مستمر شده https://eitaa.com/fatemi8/859 مثل بغض از وسط حنجره برخاسته‌ایم https://eitaa.com/fatemi8/860 به لب خشک تو انگار که باران می‌خورد https://eitaa.com/fatemi8/861 اثر زهر به کل بدنت معلوم است https://eitaa.com/fatemi8/862 با تو چه کرده ز پدر دست و پا نزن https://eitaa.com/fatemi8/863 نشد که قوری نارس شراب ناب شود https://eitaa.com/fatemi8/864 قصد قصد زیارت است اما https://eitaa.com/fatemi8/865 وقتی امام عصر ما امشب عزادار است https://eitaa.com/fatemi8/866 جگر با زهر شد درگیر و آه از سینه‌ات برخاست https://eitaa.com/fatemi8/867