eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
3هزار دنبال‌کننده
34 عکس
33 ویدیو
32 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
این چه شوریست که برپاست چنین بر نیزه؟! گوئیا می‌بَرد از حادثه‌ها سر، نیزه هم به قرآن ورق سوخته‌ای رحل شده هم به فریاد امامی شده منبر، نیزه گوئیا می‌رسد از دور بهاری خونین بسکه آذین شده با لاله‌ی پرپر نیزه نه فقط قافله‌سالار سرش بر نیزه‌ست می‌بَرد بر سر خود اکبر و اصغر نیزه بر سر نی به برادر که می‌اُفتد نظرش می‌رود بر جگر زخمی خواهر، نیزه این چه داغی و چه دردی‌ست که در معرکه‌ای بعد خنجر بزند بوسه به حنجر، نیزه شام را یکسره در خلوتِ شب خواهد رفت؟ یا که دارد به سر اندیشه‌ی دیگر نیزه؟! کاش از کوچه و بازار نیفتد گذرش تا نیفتد نظر سنگ‌دلان بر نیزه تا سر سَرور خوبانِ دو عالم با اوست می‌رود از سر هر بام فراتر نیزه بر سر نیزه رها می‌رود این سر اما آه و صد آه، از آن پیکر و از سرنیزه... ✍
؛ ؛ کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی‌شود مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی‌شود اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من قسم به جان تو دلم از تو جدا نمی‌شود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می‌کنم ورنه ز دیده‌ام عبث اشک رها نمی‌شود گرد حرم دویده‌ام صفا و مروه دیده‌ام هیچ کجا برای من کرب‌وبلا نمی‌شود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی‌رود پیرو خط کربلا اهل خطا نمی‌شود.. ** جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسی راهنما نمی‌شود.. کرب‌وبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ کجا به سختی شام بلا نمی‌شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمی‌شود.. ✍استاد
کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود کارِ این قوم ولی خنده‌ی آهسته نبود آنقدر ضربه‌ی نیزه همه را ساکت کرد بِینِ ما در پِیِ تو، یک سرِ نشکسته نبود پشت دروازه‌ی ساعات معطل شده است آن کریمی که درِ خانه‌ی او بسته نبود خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت پایِ ما با تو در این راه ولی خسته نبود فقط از دور، تو را دخترکانت دیدند نیزه‌ای کاش به تو این‌همه وابسته نبود گرمِ تزئین و پذیرایی شام‌اند همه ورنه دروازه‌ی این شهر چنین بسته نبود ✍
کشید از سینه آهِ مستمَر، دروازهٔ ساعات دلش یک‌ریز می‌شد شعله‌وَر، دروازهٔ ساعات نشست و ضجّه زد آن ساعتی که عید شد اعلام پریشان! اولِ ماهِ صفر، دروازهٔ ساعات رسید آن کاروانِ زجر دیده، بی رمق، زخمی شد از حالِ رقیه محتضَر، دروازهٔ ساعات مزیّن شد به پرچم‌های رنگی، شد چراغانی به دستِ شامیانِ فتنه‌گَر، دروازهٔ ساعات حرامی‌هایِ بی اصل و نسَب، سیلِ تماشاچی عزیزانِ علی...، رأسِ قمر...، دروازهٔ ساعات... شلوغی، هلهله، بارانِ سنگ و خیلِ نامحرم به دورش دید خیلی دردسر، دروازهٔ ساعات به خود لعنت فرستاد و به زینب‌ خیره شد مضطر به دستِ بسته‌اش با چشمِ تر، دروازهٔ ساعات سه ساعت از مصیبت دیدگان، می‌کرد استقبال نه با گل! با غم و خونِ جگر، دروازهٔ ساعات حسین بن علی شد منکسر بالا سرِ عباس شکسته عمهٔ سادات در، دروازهٔ ساعات به پایِ نیزه‌های داغدیده پایکوبی بود فقط از این بلا دارد خبر، دروازهٔ ساعات! ✍
اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند ماهِ اسیر سلسله را سنگ می‌زنند ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل یاران پاک و یک‌دله را سنگ می‌زنند یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» می‌کشند یا «آیۀ مباهله» را سنگ می‌زنند وقتی که دست‌های علمدار قطع شد پاهای غرق آبله را سنگ می‌زنند با آن‌که هست آینۀ عصمت و عفاف پرچم به دوش قافله را سنگ می‌زنند محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست روح نماز نافله را سنگ می‌زنند تفسیر عشق بود و پریشانی حسین وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین ✍استاد
آمد زمان سختِ اسیری میان شام کوچه به کوچه سختی ماندن در ازدحام دروازه‌ی شلوغ و تجمع میان راه ساعات سختِ رد شدن از هجمه‌ی نگاه در شام داده‌اند به ما چه مدارجی! با طعنه گفته‌اند به ما قوم خارجی خندیده‌اند بر غم ما در ازای چه؟! پوشیده‌اند رخت عروسی برای چه؟! ارکان آسمان و زمین تیره می‌شوند مردان مستِ شام، به ما خیره می‌شوند رقاصه‌ها کنار من آهنگ می‌زنند زن‌ها ز پشت بام، سویم سنگ می‌زنند با ضرب کعب نیزه، به اجبار می‌برند ما را برای چه سر بازار می‌برند؟! حرفی نمی‌زنم که شدم از خجالت آب زینب کجا و رفتن در مجلس شراب؟! با دست بسته راهی دارالخلافه‌ام از مجلس یزید حسابی کلافه‌ام در بین طشت رفت سرت، نیمه‌جان شدم با چشمِ خیس، خیره سوی خیزران شدم آنقدر زد به روی لبت در برابرم دندان تو شکست، بمیرم برادرم از ظلم روزگار گرفته دلم، چه بد... باید زن یزید به ما پوشیه دهد؟! پنجاه سال شد که به عشقت عجین شدم امشب بیا ببین که خرابه نشین شدم ✍
؛ کربلا کارگاهِ زینب بود تازه آغاز راه زینب بود اینکه شد دودمانِ ظلم سیاه اثر دودِ آهِ زینب بود مُهرِ خون زد به دفترِ عشقش چوب محمل گواه زینب بود گرچه چل روز سر پناه نداشت یک جهان در پناه زینب بود و اذالشمسُ کورت شرحِ روزگار سیاه زینب بود قتلگاهِ حسین، کرب و بلا شام هم قتلگاه زینب بود آن تن تکه تکه تکه شده بخدا تکیه‌گاه زینب بود بدنی که سپاه رویش رفت روزگاری سپاه زینب بود زنده زنده تنی که عریان شد آبرو‌ دار و شاه زینب بود قطره قطره ز دیده دُر می‌سُفت با برادر چنین سخن می‌گفت: پای هر پنج تن بلا دیدم من تورا روی نیزه‌ها دیدم سر یک نیزه‌ی بلند، حسین گیسوان تورا رها دیدم بین جمعیتی که سنگ زدند چهره‌ی چند آشنا دیدم به غذا لب نمی‌زنم دیگر سرِ سفره سرِ تورا دیدم کوچه گردیت کوچه گردم کرد بین این کوچه‌ها چه‌ها دیدم ذره‌ای از بلای کوفه نشد هربلایی که کربلا دیدم آه از آن لحظه که زمین خوردی روی جسمت بروبیا دیدم روی تل دست و پای من گم شد تا تورا زیر دست و پا دیدم دور گودال غیرِ سرنیزه چندتا تکه‌ی عصا دیدم بعد از آنكه جدايمان كردند بدنت را جدا جدا ديدم از لباس تنت نمانده نخی تن غارت شده! أَ اَنتَ اَخی؟! سروده گروه ادبی
بخوان حسينِ غريبم، كه سخت دلگيرم نگـاه كن كه زداغت چه خسته و پيرم به رحلِ نيـزه تو قـرآن بخوان عزيز دلم كه بـاز از نفس اطهـرِ تو جـان گيـرم چه غافلنـد چنيـن مـردمي كه پنـدارند به سنگ كينـه‌ی خود می‌كننـد تحقيرم بخوان مفسـر قـرآن: «لِيُـذهِبَ عَنكم» بخوان و شـرح بـده آيه‌ای ز تطهيرم بخوان «وَليُّكُـمُ الله» را كه تا از جهـل كسي دگــر نگشايد زبان به تكفيرم كمان ابرويت از سنگِ شاميان بشكست دگر مخوان كه غمت می‌زند به دل تيرم مخوان كه خون زگلويت به نيزه مي‌ريزد قسم به قطره‌ی خونت، زعمرِ خود سيرم فرشتگان همه پشتِ سرِ تو صف بستنـد نمازِ عشـق بخـوان با صـداي تكبيرم چگـونه باتو بگـويم كـه غيـرت اللهي كشيـده ديـده‌ی نامحرمان به تصويرم نوشتـه است «وفایی» به اشك خونينش كه من رضـا به رضـایِ خـدا و تقديرم ✍
بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست کسی که با تو می‌آید سفر، دیگر پریشان نیست کنار تو کسی دلواپس خار مغیلان نیست بیابان گردمان کردی، ولی زینب پشیمان نیست اگر دربدر کوه و بیابانم کنی، عشق است اگر زخمیِ صد خار مغیلانم کنی، عشق است پریشانم کنی عشق است، حیرانم کنی عشق است اگر دنبال معشوق است دل، دنبال سامان نیست بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد بپرسی مو به موی ماجرا را، شرح خواهم داد مسیر کوفه تا شام بلا را شرح خواهم داد هر آنچه از تو پنهان نیست، از من نیز پنهان نیست برادر جان تو ثارالله و ثارالله دیگر من حسینِ قبل خنجر تو، حسین بعد خنجر من تجلی می‌کنم در تو، تجلی می‌کنی در من شهادت یا اسارت هر دو آغاز است، پایان نیست بنه پا بر زمین این خاک‌ها مشتاق و لبریزند تمام دختران یک یک مژه بر پات می‌ریزند نباید هم به مهمان‌داری‌ات این قوم برخیزند چرا که خلق می‌دانند صاحب خانه مهمان نیست میان کاروان تو ندیدم غیر زیبایی جوانان رشید و نونهالان تماشایی به همره بار گل آورده‌ام آن هم چه گل‌هایی! غلط گفته هر آنکه گفته این صحرا گلستان نیست نقاب افکن مرا با مظهرِ حق رو‌به‌رو گردان طنابی گردن زینب ببند و کو به کو گردان همانگونه که مردی از شهادت نیست روگردان به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست محال است از میان خیمه آه سرد برخیزد ز کوه صبر من حتی نشان درد برخیزد اگر زن شیرزن باشد، به جنگ مرد برخیزد بجنگم با سنان؟ هرگز!! سنان که جزو مردان نیست به زیر سایبانِ قد و بالای تو می‌خوابیم من و این کاروان از چشمه‌ی فیض تو سیرابیم نه اینکه دست ما دور است از آب و پی آبیم! فراتِ بی لیاقت لایق لب‌های طفلان نیست چه خوشبخت است طفلی که به حلقومش نگات افتد چه خوشبخت است آن کس که روی نعشش عبات افتد یکی با لب، یکی با دل، یکی با سر به پات افتد دل سلطانِ عالم را به دست آوردن آسان نیست به طفلان تو گریه بر پدر کردن نمی‌آید به زینب معجر پاره به سر کردن نمی‌آید برادر جان به ما اصلاً سفر کردن نمی‌آید کسی در خیمه‌های ما به جز شش‌ماهه خندان نیست ** صدا زد: آی مردم این شهید ما مسلمان است بزرگِ خاندانم را نمی‌بینید عریان است؟! جواب قاریِ قرآنِ زینب، بوسه باران است جواب قاریِ قرآنِ زینب، سنگباران نیست ✍
به سوی یار از ندارها سلام می‌رسد خوشیم این سلام‌ها به آن امام می‌رسد شدیم بی نصیب از نظاره‌ی رخش ولی نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌رسد عطای یار و منعِ بخشش‌اش یکی‌ست باطناً صلاح ماست هر دوتاش...، هر کدام می‌رسد بریده می‌شود نخِ توسل اهالی‌اش به پای سفره‌ای که لقمه‌ی حرام می‌رسد از این طرف گناه ما فقط به سوی او رسید از آن طرف همیشه لطف و احترام می‌رسد همین که بر دعا دو دست خود بلند می‌کند به قلب ما همان دقیقه التیام می‌رسد دلِ شکسته! از غریبیِ عقیله صبر کن می‌آید آن امام و وقت انتقام می‌رسد ** فدای دختر علی که با قد خمیده‌اش محله‌ی یهودیانِ شهر شام می‌رسد چقدر کارِ این بزرگ‌زاده سخت می‌شود در آن زمان که کاروان به ازدحام می‌رسد گرسنه‌اند کودکان و رو به کس نمی‌زنند اگرچه بوی نان تازه بر مشام می‌رسد
سوخت مرا آه، خط به خطِ مقاتل چشم تر آورده‌ام، دو شاهدِ عادل! شام اسارت کجا و شمسۀ عصمت شاه عوالم کجا و بند سلاسل روضۀ پوشیده را مخواه کنم باز ناقۀ عریان و منزل از پی منزل پس چه شد آن دست‌ها که طفل سه ساله با مدد او نشسته بود به محمل ناقۀ زینب به دست کیست مهارش؟ لال شوی ای زبان و خون شوی ای دل! پای همان نیزه‌ای که رأس حسین است ذبح کنیدم که خوانَد آیۀ بسمل سرزده‌است از تنور خانۀ خولی «یار من و شمع جمع و شاه قبایل» آه از آن بازه‌ای که زادۀ نیرنگ صفحۀ شطرنج را گذاشت مقابل از چه نمردیم ما که پیش ابالفضل حرف کنیزی زدند، ای دل غافل! سر زند از شامِ تیره، صبح سپیدی منتقمِ قوم بسته است حمایل تا نشده دیرتر بخواه فرج را پیک اجل چون رسد، چه جای وعجّل! ✍
؛ ؛ گفتم به "دل" بمیر!، به "جان" گفته‌ام بسوز! خورشید بر فرازِ نِی و تیره گشته روز عالَم فدایِ آن‌که سرش را بریده‌اند! نفرین به خصم، لعن به اشرارِ کینه‌توز یا زینب الصبور! بخوان از غمِ حسین شامِ سیاه را به یکی آه، برفروز! با چوبِ خیزران به لبش زد یزید و بعد_ دختر که دید، عمه به او گفت: لب بدوز! ** دارد تمام می‌شود این ماهِ عاشقی؛ من سخت، بی‌قرارِ شبِ سومم هنوز! ✍