eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
1.4هزار دنبال‌کننده
21 عکس
12 ویدیو
29 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
آتش افتاده بر خیمه گاهم می رود تا فلک سوز آهم عصر فردا تو با دیده ی خون می شوی زائر قتلگاهم وای غرق خون پیکرها- وای ناله ی مادرها وای روی نیزه سرها وای یااباعبدلله(ع) * می کنی جان خواهر نظاره روی نی راس هجده ستاره می زنی عصر فردا تو زینب(س) بوسه بر حنجر پاره پاره وای کودکی مه پاره وای مادری بیچاره وای غارت گهواره وای یااباعبدلله(ع) * روی نیزه ببینی سرم را غرق دریای خون پیکرم را می بری همره خود به کوفه کهنه پیراهن مادرم را وای می روی تو از حال- وای در کنار گودال وای ناله های اطفال وای یااباعبدلله(ع)
از خیمه ها میکشد آتش زبانه امان از ضرب سیلی و تازیانه کودکان آواره با ناله و آه حجت بن الحسن آجرک ا واویلا واویلا واویلا واویلا در فکر قتل و غارت دشمن دین است در خیمه ای سوزان زین العابدین است میگرید از غم هجر ثارُالله حجت بن الحسن آجرک ا واویلا واویلا واویلا واویلا
وای من خیمه ها به غارت رفت گیسویی روی نی پریشان شد وسط چند خیمه ی سوزان خواهری دل شکسته حیران شد وای من چادری به یغما رفت بانویی معجرش در آتش سوخت مرد بیمار این حرم تنهاست نیمه ای از بسترش در آتش سوخت شعله و دود تا فلک می رفت کربلا هم سقیفه ای دارد به لب کُند تیغ خرده نگیر! هرکه اینجا وظیفه ای دارد عاقبت هرچه بود، با سختی سرخورشید را جدا کردند مرد خورجین به دستی آوردند صحبت از درهم وطلا کردند مرد خورجین به دست با سرعت سمت دارالعماره می تازد مرد خوش قول ِ کوفه با جیبی مملو ازگوشواره می تازد باد تند خزان چه سوزی داشت! چند برگی ز لاله ای گم شد در هیاهوی زیور زینب گوشوارِ سه ساله ای گم شد وای از هق هق النگوها آسمان هم به گریه افتاده درشلوغی ِ عصرعاشورا حرمله یاد هدیه افتاده حرف خلخال را دگر نزنید درد ِسرسازمی شود به خدا دختران تازه یادشان رفته زخم ها باز می شود به خدا سرعباس را به نیزه زدند تا ببیند چه بر حرم رفته تا ببیند نگاه یک لشگر سمت بانویی محترم رفته
زمین کربلا این جاست زینب! null زمین کربلا این جاست زینب! دیار پر بلا این جاست زینب! تحمل می کنی؟ گویم برایت فراق ما دو تا این جاست زینب! صدایی آشنا آید به گوشم که مادر قبل ما این جاست زینب! چه سرهایی شکسته بین این دشت مسیر انبیا این جاست زینب! برای خواب پنجاه سال پیشت دم تعبیرها این جاست زینب! همان جایی که گفته «امّ أیمن» زمین نینوا، این جاست زینب! بزن بوسه تمام سینه ام را ضریح مصطفی این جاست زینب! همان جایی که قرآن ها بیفتد به زیر دست و پا این جاست زینب! ببین نرمیِ زیر حنجرم را فرود نیزه ها این جاست زینب! ببین این مهره های محکمم را ذبیحاً بالقفا این جاست زینب! تمام خاک این صحرا خریدم همه سرّ خدا این جاست زینب! به مسلخ پا گذاریّ و ببینی غسیلاً بالدّماء این جاست زینب! مبادا معجر از سر وا نمایی عدوی بی حیا این جاست زینب! حنا از خون به گیسویت بگیری حجاب کبریا این جاست زینب!
نگاهت آب را شرمنده می كرد null نگاهت آب را شرمنده می كرد دل مهتاب را شرمنده می كرد سرت وقتی به پهلو روی نی رفت سر ارباب را شرمنده می كرد قلم در نام سقّا موج می زد زِ غصّه قلب دریا موج می زد تنت را زیر و رو كردند ، آری كه خون در چشم زهرا موج می زد دو دستت بال جبریل امین شد نگاه آسمان ، محو زمین شد بنازم این مقام و منزلت را كه زهرا بهر تو ام البنین شد
به سمت گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من سر تو دعوا بود ناله کشیدم من سر تو رو بردن، دیر رسیدم من یه گوشه‌ی گودال مادرو دیدم من که رفته بود از حال، دیر رسیدم من صدا زدی من رو خودم شنیدم من صدای رگهات بود دیر رسیدم من افتان و خیزان و نفس بریدم من پیرهن و بردن دیر رسیدم من
اینجا‌ محلّ ناله و آه است ای اهل عالَم این خیمه گاه است سالار زینب سالار زینب… اینجا پیچیده‌‌ ناله زهرا آه و واویلا آه و واویلا سالار زینب سالار زینب… اینجا با سوز و با دیده تر مادری گوید لالایی اصغر سالار زینب سالار زینب… اینجا هنوزم همه طفلان اَلعَطَش گویند با کامِ عطشان سالار زینب سالار زینب… اینجا هنوزم غم بُوَد غالِب آید صدای اسبِ بی صاحِب سالار زینب سالار زینب
📝شب عاشورا بود آخر شب بود داشتم بر می گشتم از مجلس روضه ، سر چهار راه رسیدم خیلی خلوت بود، دیدم یک بابایی جلویم را گرفت از بوی دهانش فهمیدم مست است ، گفت آثا سید کجا داری می روی؟ گفت هیچی از مجلس آمدم دارم می روم خانه ام. گفت مگر ما دل نداریم؟ برای ما روضه نمی خوانی؟ گفتم اگر روضه می خواهی مجلس روضه هست بیا ما آنجا روضه می خوانیم و گوش کن. گفت نه حاج آقا ما همین جا می خواهیم روضه گوش بدهیم. گفت اینجا که نمی شود بیا مجلس روضه من آنجا برایت روضه هم‌ می خوانم. شب عاشورا بود دیگر. بعضی از این لات و لوت های قدیم مرام داشتند مثل بعضی از این نامردهای الان نیستند که شب عاشورا گاهی موقع ها قرار پارتی می گذارند اصلا انگار نه انگار چیه چه خبر است؟ گفت حاج آقا من همین جا می خواهم برایم روضه بخوانی . این بنده خدا دید نمی تواند از او خلاص بشود خواست بهانه بیاورد این را از سر خودش باز بکند گفت ما عادتمان این است که وقتی می خواهیم روضه بخوانیم بلاخره یک منبری صندلی باید رویش بنشینیم روضه بخوانیم اینجا سر چهارراه چکار بکنم؟ گفت بیا پشتم بنشین. این سید بزرگوار گفت حالا می نشینم دوکلمه می گویم شرش را می کنم. نشست شروع کرد سلام به امام حسین دادن: 💠السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح اللتی حلت بفنائک.. یک‌مرتبه دید منبرش دارد می لرزد یک مقدار دیگر ادامه داد دید به شدت دارد تکان تکان می خورد که دیگر نمی تواند بنشیند سریع سلام را تمام کرد وایساد دید این بنده ی خدا بلند شد صورت خیس از اشک گفت آقا سید ممنونتم ، ممنونتم ، آقا سید خانه ت کجاست من تا در خانه برسانمت این موقع شب نگهت داشتم شاید خلوت است کسی اذیتت کند بیایم تا در خانه مواظبتم. گفتم نه خودم می روم گفت نه من تا در خانه می رسانم. گفت آمد تا در خانه ی ما آن آخر که می خواست خداحافظی کند یک چیزی گفت من را آتش زد و رفت ؛ با همان صورت اشکی گفت : که آقا سید سوال دارم ازت ، گفت بپرس ، سوالم این است که خدا منبر امام حسین را می سوزاند؟ من امشب منبر امام حسین شدم خدا منبر امام حسین را هم‌ می سوزاند؟ گفتم نه عزیزم نه تو دست توی دست امام حسین دادی ، خود آقا دیگر نگهت می دارد. پاک آمدی جلو صاف برو جلو. استاد عالی
چون نوبت ميدان رفتن به شخص اباعبداللّه رسيد ابتدا چند نفر از سپاه دشمن به جنگ حضرت آمدند ولى آمدن همان بود واز بين رفتن هم همان . از اينرو پسر سعد فرياد كرد چه مى كنيد؟! اين پسر على است روح على در پيكر اوست شما با كى داريد مى جنگيد؟! با او تن به تن نجنگيد ديگر جنگ تن به تن تمام شد. در اين هنگام دشمن دست به نامردى جديدى زد. سنگ پرانى ، تير اندازى ! جمعيتى در حدود سى هزار نفر مى خواهند يك نفر را بكشند از دور ايستاده اند تير اندازى مى كنند يا سنگ مى پرانند، در حالى كه همين هاوقتى كه الا عبداللّه (ع ) حمله كرد درست مثل يك گفت روبا ه كه از جلوى شيرى فرار مى كنند فرار كردند. البته حضرت حمله را خيلى ادامه نمى داد براى اينكه نمى خواستع فاصله اش با خيام حرمش زياد شود. چون ((غيرت حسينى )) اجازه نميداد كه تا زنده است كسى به اهل بيتش اهانت كند. مقدارى كه حمله مى كرد و آنها را دور مى ساخت برمى گشت مى امد در آن نقطه اى كه آن رامركز قرار داده بود آن نقطه ، نقطه اى بود كه صدا رس به حرم بود. (يعنى اهل بيت اگر حسين را نميديدند ولى صدايش را مى شنيدند) و اين براى اين بود كه به زينبش سكينه اش ، بچه هايش اطمينان بدهد كه هنوز جان در بدن حسين هست . وقتى كه مى امد در آن نقطه مى ايستاد آن زبان حشك در آن دهان خشك به حركت مى امد و مى گفت : لا حول ولا قوة الا باللّه العلى العظيم . يعنى اين نيرو از حسين نيست اين خداست كه به حسين نيرو داده است . هم شعار توحيد مى داد هم به زينبش خبر مى داد: كه زينب جان ! هنوز حسين تو زنده است . او به خاندانش دستور داده بود كه تا من زنده هستم كسى حق ندارد بيرون بيايد لذا همه در داخل خيمه ها بودند. اباعبداللّه (ع ) دوباره براى وداع به خيمه ها آمد، يك بار آمد وداع كرد و رفت بار ديگر وقتى بود كه خودش را به شريعه فرات رساند و خواست كمى اب بنوشد. در اين حال كسى صدازد: حسين ! تو مى خواهى آب بنوشى ؟! ريختند به خيام حرمت ! ديگر آب نخورد و تشنه برگشت . آمد براى باردوّم با اهل بيتش وداع كند رو كرد به انها و فرمود: اهل بيت من ! مطمئن باشيد كه بعد از من اسير مى شويد ولى بكوشيد كه در مدت اساذتتان يك وقت كوچكترين تخلفى از وظيفه شرعيتان نكنيد، مبادا كلمه اى به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد ولى مطمئن باشند كه اين پايان كار دشمن است . اين كار دشمن را از پا درآورد، بدانيد كه خدا شما را نجات مى دهد و از ذلت حفظ مى كند. اهل بيت خوشحال شدند و اين با رنيز با او خداحافظى كردند و به امر آن حضرت از خيمه ها بيرون نيامدند. بعد از مدتى يك دفعه باز صداى شيهه اسب اباعبداللّه را شنيدند خيال كردند كه حسين براى بار سوّم آمده است تا با آنها خداحافظى كند ولى وقتى كه بيرون آمد ندد اسب بى صاحب ابا عبداللّه را ديدند. دور اسب را گرفتند هر كدام سخنى با اين اسب مى گفت ، طفل عريز اباعبداللّه مى گفت : اى اسب ! من از تو نك سوال مى كنم آيا پدرم كه مى رفت با لب بشنه رفت ؟ من ميخواهم بفهمم كه آيا پدرم را با لب تشنه شهيد كردند يا در دم آخر به او يك جرعه آب دادند؟ در اين جا روضه اى منسوب به امام زمان است ، كه حطاب به حسين (ع ) مى گويد: جد بزرگوار! اهل بيت تو به ام رشما از خانه بيرون نيامد ند اما وقتى كه اسب بى صاحبت را ديدند مو ها را پريشان كردند و همه به طرف قتلگاه تو آمدند. (حكايتها و هدايتها در آثار استاد شهيد آية الله مرتضى مطهرى) حماسه حسينى ، ج 2، صص 215-212
جون در مدينه غلام و برده بود، حضرت على (ع ) او را از صاحبش خريد و به ابوذر غفارى بخشيد، او درخدمت ابوذر بود، و پس از شهادت ابوذر در تبعيدگاه ربذه ، در خدمت امام حسن (ع ) بود، و پس از شهادت امام حسن (ع ) در خدمت امام حسين (ع ) بود، و همراه كاروان حسينى از مدينه به سوى كربلا آمد. جون ، در روز عاشورا به حضور امام حسين (ع ) آمد و اجازه رفتن به ميدان براى جنگ با دشمن را طلبيد، امام به او فرمود: ((اى جون ، تو بخاطر آسايش در زندگى ، به ما پيوسته اى ، اينك آسايشى در ميان نيست ، اجازه دارى كه از اينجا بروى و خود را از معركه نجات دهى )). جون خود را روى دو پاى امام حسين عليه السّلام انداخت و پاهاى آن حضرت را مى بوسيد و مى گفت : ((اى پسر پيامبر! آيا سزاوار است كه من در رفاه ، كنار سفره شما بنشينم و اكنون شما را رها سازم ، بدن من بدبو، و خاندانم ناشناخته ، و رنگ بدنم سياه است ، به من لطفى كن ، آيا مى خواهى شايستگى بهشت را نيابم و در نتيجه بدنم خوشبو، و سفيد و خاندانم شريف نگردند؟! سوگند به خدا از شما جدا نمى شوم ، تا خون سياه من با خون شما درآميزد)). وقتى كه امام حسين (ع ) آمادگى جون را دريافت ، به او اجازه رفتن به ميدان را داد. جون چون قهرمانى بى بديل به سوى ميدان تاخت و همچنان پياپى بر دشمن حمله مى كرد و مى جنگيد، به گونه اى كه بيست و پنج نفر را به هلاكت رساند، سپس به شهادت رسيد. امام حسين (ع ) به بالين او رفت و در كنار جسد پاك و بخون طپيده اش اين دعا را كرد: ((خدايا چهره جون را زيبا، و پيكرش را خوشبو گردان و او را با محمد و آلش (ع ) محشور فرما و بين او و محمد و آلش آشنائى بيشتر عطا كن )). به بركت دعاى امام ، آنچنان بدن پاكش خوشبو شد، كه در قتلگاه ، بوى خوش پيكر او خوشبوتر از مشك و عنبر به مشام مى رسيد. و از امام سجاد (ع ) نقل شده فرمود: ((آن قبيله اى كه پيكرهاى شهداى كربلا را دفن كردند، بعد از ده روز، بدن جون را يافتند كه بوى مشك از آن ساطع بود)). اين بود حماسه يك غلام سياه ، و سرانجام درخشان و نورانى او. استاد محمد مهدی اشتهاردی داستان دوستان
📝زن زهیر می گوید که وقتی داشت می رفت تو فکر بود چون خبر مهم بود حق داشت تو فکر باشد. می گوید وقتی که برگشت داشت می خندید چهره باز بود ، آمد به عیالش گفت برو لاحق بشو به خانواده ی خودت، یعنی دیگر من می روم، گفت زهیر! مرا هم ببر، گفت نمی توانم ببرم. گفت چرا پس زینب کبری می رود؟ تو هم من را ببر. زهیر گفت نه من ایمان حسین ابن علی را دارم نه تو صبر زینب کبری را داری. اگر آن جا جزع فزع کنی بی تابی شان بدهی شاید من هم در کار خودم موفق نشوم. عیالش گفت قول می دهم هیچ بی تابی نکنم. زهیر باز هم گفت من از بردن تو معذورم . بلاخره یک زن صالحه نمی تواند با شوهرش در بیفتد گفت باشد اما حالا که من را نمی بری و برای همیشه داریم از من جدا می شویم خواهشی ازت دارم ؛ گفت بگو ، گفت هیچی از تو نمی خواهم نه پول و مال می خواهم نه می گویم من را به کی می سپاری ؛ فقط یک خواهش دارم . گفت بگو. 🔷گفت : اسئَلک عَن تذکُرَنی عند جدّ الحسین یوم القیامَه ، روز قیامت پیغمبر رحمت را که دیدی جد این آقا ابی عبدالله را دیدی من را هم یاد کن. بگو این زن هم موءید من بود. استاد فاطمی نیا
📝 آن کسی که عاشق خدا بود و فهمید جنت یعنی چه، مولای ما حسین علیه السلام بود. 🔷در یک طبق به جلوه ی جانان نثار کرد هر درّ شاهوار کش اندر خزانه بود. او انفاق کرد، او فهمید که مشتری کیه ؟ و فروشنده چه دارد می فروشد چه متاعی داشت؟ علی اکبر را داده ، قاسم راداده، علی اصغر داده، چه متاع گرانبهایی، تمام دنیا به ذره ی خاک پایشان نمی ارزد. امام حسین اینهارا داده و چقدر عاشق خدا بوده چقدر دوست خدا بوده اینها را داده ! همه چیزش را داده تنها مانده. آمد به سمت خیمه گاه برای وداع گفت : نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ. این کودک شیرخوارم را بیاورید با هم وداع کنیم . بنابراین نقل ؛ روی دست گرفت خواست ببوسد این نقل اینجور شده، خواست ببوسد ولی قبل از اینکه ببوسد دید بچه سرش را کنار کشید ، چرا؟ چون تیر حرمله مجال نداد ، که امام ببوسد . به جای بوسیدن خون گلویش را گرفت و به آسمان پرتاب کرد. استاد ضیاءآبادی
📝 عباس در تمام عمرش اذیت می شد،خودش را کنترل می کرد با تمام عشق ومحبت در مقابل اباعبدالله الحسین و فرزندان اباعبدالله الحسین،با حیا عمل می کرد،چشمانش را می انداخت پایین،اینقدر با ادب عمل کرد،اینقدر عزیز شده بود،اینقدر دل بچه های حسین را برد تا کار به کربلا کشید،عباس ؟من دو جمله با ابوالفضل عباس صحبت بکنم،نمی شود اینقدر بچه های حسین را تحویل نگیری؟نمی شود آنقدر با آن قد رشیدت،با آن چهره زیبایت به روی بچه های حسین لبخند نزنی؟چکار می کنند این بچه ها اگر یک روزی خبر مرگ تورا بخواهد حسین برای این بچه ها بیاورد،این ها چه طاقتی می آوردند؟چجور تحمل بکنند بچه های ابا عبدالله الحسین ؟ در مقاتل نوشته،آقا عبدالله الحسین وقتی بدن عباس را آورد یا بدن را گذاشت خودش آمد،هردو جورش در مقاتل است،آمد اول سراغ خیمه عباس را گرفت،بعد رفت سراغ زینب کبری،نشست در محفل زینب،اول روضه خان عباس زینب بود،اول مجلس عزای عباس،زینب وحسین در آن شرکت کردند،زینب ناله می زد حسین جوابش را می داد،دیگر حسین صدا نزد زینبم آرام بگیر،هر چه زینب می زد،صدا می زد وای عباسم،حسین پاسخش را می داد. می خواهم یک سوال کنم،آنجا بچه های حسین کجا بودند بیاییند دور زینب و حسین را بگیرند در ناله مشارکت بکنند؟بچه ها رفته بودند گوشه خیمه کز کرده بودند،سر به ستون خیمه گذاشته بودند یا زمین، خجالت می کشیدند بیایند جلوی بابا،بابا ما شرمنده ایم گفتیم آب،ما دیگر نمی گوییم آب می خواهیم،بگو عمو برگردد... استاد پناهیان
سقا گفت داداش من فردا چکاره ام؟ فرمود: برو آب بیار، جاسوس های دشمن متوجه شدند، اومدند خبر رسوندند (قبلاً خیلی ها برای بردن آب آمده بودند) گفتند: فردا خود عباس (علیه السّلام) میاد علقمه، ترس بین لشگر دشمن افتاد، ۴ هزار تیرانداز اومدند برا یک نفر، کنار شریعه. تا روزی که اذن جهاد داده شد، هیچ کس عباس (علیه السّلام) را در لباس رزم ندید، دیدند صبح عاشورا رفت تو خیمه، لحظاتی نگذشت، پر خیمه را کنار زد، بچه ها همه نگاه کردند، ماشاءالله، الله اکبر، حیدری شمشیر حمایل کرده، خوود به سر گذاشته، زره به تن کرده، مثل علی سپر دست گرفت، اما از صبح تا عصر ناراحت دست به قبضه ی شمشیر، آقا ! هر موقع اجازه بده من اینها را تار و مار کنم، امام حسین (علیه السّلام) اجازه نمی ده، می گوید تو کنار من باشی، من آرامم، اما رفت آخر میدان انی علی العباس اغدو بسقا … . منبع:کتاب گلواژه های روضه انت صاحب لوائی وقتی ابی عبدالله عَلَمها را تقسیم کرد، علمی دست حبیب سردار میمنه، علمی دست زهیر سردار میسره، همه ی علمها را پخش کرد … . گفتند: پس عباس چی؟ فرمود: لواء من دست اباالفضل (علیه السّلام) است، قلب لشگر من مال عباس (علیه السّلام) است، او باید کنار من باشد. لذا تو دسته جات دیدی یه پرچم هایی بلندتر است، پرچم عباس (علیه السّلام) هم از همه بلندتره، فرمود: انت صاحب لوائی، همه ی دلخوشی حرم دست عباس (علیه السّلام) است. منبع:کتاب گلواژه های روضه بطل کربلا عرب دیر به یه نفر می گه بطل، بطل کسی است که تا وارد میدان می شه همه چشم ها باز می مونه، کسی نمی تونه به این راحتی از مرکب پائینش بیاره … . روز عاشورا روز جان دادن عباس (علیه السّلام) بود، (زبانحال) آمد پیش برادرها (پسرای ام البنین) فرمود: امروز حواستون باشه، باید زودتر از همه برید، مادر ما رو روسفید کنید، من می خوام داغ شما را ببینم، پیش زهرا (سلام الله علیها) روسپید بشم، برادرها دست گردن هم انداختند، داغ سه برادر دیده۱، داغ بنی عقیل جا خودش، داغ علی اکبر (علیه السّلام) سخت بود، عباس (علیه السّلام) زنده باشه، علی اکبر (علیه السّلام) و قاسم (علیه السّلام) بچه های زینب (سلام الله علیها) پرپر بزنند … . نزدیک غروب عاشورا شد، روش نمی شد حاجتش را بگه، صدا زد ذاق صبری، برادر جان ! دلم گرفته، دارم دق می کنم، عباس جان ! می خوای بری؟ سر پایین، بغلش کرد، برادرم ! سر عباس (علیه السّلام) را به سینه گرفت (زینب (سلام الله علیها) داره می بینه) بنفسی انت، حال که می خوای بری با هم می ریم، هر دو سوار شدند، (زبانحال) یه خانم پشت سر این دو برادر داره دعا می خوونه … . ای ساربان آهسته ران آرام جانم می رود … مشک پر آب کرد، آب خورد؟ نه وا … صدا زد، انا بن علی المرتضی، باطنا یعنی حسین (علیه السّلام) به آب رسیدم … . صدای عباس (علیه السّلام) تا آمد، ابی عبدالله نیرو گرفت، مهار اسب را گرفت به طرف عباس (علیه السّلام)، انا ابن محمد المصطفی، حریف عباس (علیه السّلام) نمی شند، تیرانداز ایستاده، دست عباس (علیه السّلام) گرفتار مشکه، مواظب مشک است، هر چی تیر میاد، روی مشک خیمه زده مثل پرنده ها شده، یه نفر گفت: اینجوری نمی شه، دست راست را قطع کردند، انا ابن علی المرتضی، یعنی هنوز زنده ام، حسین (علیه السّلام) باید اسم کسی را ببره، عباس (علیه السّلام) درد استخوان یادش بره، صدا زد: انا بن فاطمه الزهرا، من پسر دست شکسته مدینه، ای دست بریده طاقت بیار۲ غم از بهر مبارک بادم آمد زهر بیدادگر بیدادم آمد به دستم ضربت شمشیر تا خورد غلاف تیغ قنفذ یادم آمد دریغا حرمت ما را شکستید دل یاسین و طاها را شکستید شما دست مرا از من گرفتید چرا بازوی زهرا را شکستید تا دید دست نداره، نامرد پاش را گذاشت روی رکاب اسب، نامرد قهقه زد، اگه تو دست نداری من دارم، چنان با عمود آهن …. . ۱. منتهی الامال: ۱/۳۸۱ ۱. مقتل الحسین ذهنی منبع:کتاب گلواژه های روضه
حوائج را در نظر بگیرید ، فرج امام زمان را از خدا بخواهید ، از امام زمان نقل می کنند که فرمود : هر جا روضه عموم عباس خوانده شود من سراسیمه می آیم ، آقا یک نظری به ما کن ، آقا بیا می خواهم روضه عمو جان ترا بخوانم حود عباس فرمود : روضه مرا این طوری بخوانید هر کسی از بالای بلندی بیفتد ، اول کاری که می کند دستهایش را جلوی صورتش می گیرد حایل می کند تا صورت صدمه نخورد . اما بمیرم برای عباس دست در بدن ندارد در آن حالت یک قت صدای ناله ای شنید یکی صدا می زند : پسرم عباس ، تاچشم باز کرد دید مادرش زهراست . تا دید فاطمه می گوید پسرم ، برای اوّلین بار یک نگاه طرف خیمه ها کرد صدا زد : برادر بیا برادرت را دریاب . زینب می گوید : یک وقت دیدم رنگ حسین پرید ، یک نگاه طرف خیمه ، یک نگاه طرف میدان ، با عجله آمد کنار بدن برادر ، صدا زد عباسم : تو مرا سید و سرور خواندی چه شد این بار برادر خواندی صدا زد حسین من : مادرت فاطمه آمد به سرم او مرا خواند و صدا زد پسرم ام البنین قنداقه عباس را داد دست امیرالمؤمنین معمولاً وقتی بچه ای به دنیا می آید ، اول بابایش را صدا می کنند خدا به تو فرزندی عطا کرده ، وقتی عباس متولد شد ، مادرش ام البنین قنداقه عباس را داد دست امیرالمؤمنین ،نگاهش به صورت علی است ، می خواهد ببیند علی خوشحال می شود یا نه ، دید امیر المؤمنین خم شد دستهای عباس را می بوسد و گریه می کند . عرضه داشت آقا دستهای بچه ام مگر طوری است ؟ فرمود : نه ام البنین ، بهترین دستی است که خدا خلق کرده است، من این دستها را به خاطر خدا می بوسم ، آقا چرا گریه می کنی ؟ حضرت قضایای کربلا و شجاعت عباس ، جدا شدن دستهای نازنین عباس را برای ام البنین گفتند ، تا شنید دستهای عباس در راه حسین از بدن جدا می شود فوراً از جا بلند شد قنداقه عباس را گرفت از دست مولا ، هی دور سر حسین می گرداند و می گوید : عباسم به قربانت شود . اما عاشقان اباالفضل (حاجت دارها ، مریض دارها ) اینجا علی دستهای عباس را می بوسیدوگریه می کرد اما کربلا دیدند امام حسین در بین نخلستان پیاده شد شیئی را برداشت به چشمانش می مالیدو می بوسید ۱ آن دستهای بریده عباس برادر بود . آن نخل به خون تپیده را می بوسید آن مشک ز هم دریده را می بوسید خورشید کنار علقمه خم شده بود دستان ز تن بریده می بوسید ۱. سوگنامه آل محمد ، ص۳۱۵ .
تو عاشق عباسی، باب الحو ائج، وقتی رفتی کربلا،سر از پا نمی شناسی، کنار حرم عباس، هر حرفی نگو، از سکینه نگو اجازه میدان کلید قفل مشکل هاست عباس به مردی شهره دنیاست عباس مروّت ریزه خور خوان لطفش فتوّت صورت و معناست عباس حسین بن علی را عبد صالح ولی بر ماسوی مولاست عباس به دشت کربلا آرامش دل برای زینب کبراست عباس بود بدر منیر هاشمیّون که زیباتر ز هر زیباست عباس برای حفظ آیین محمد شکوه روز عاشورا ست عباس به میدان شجاعت اشجع الناس که غیرت قطره و دریاست عباس گذشت از آب و کسب آبرو کرد اگر چه ساقی و سقاست عباس اگر دستش جدا شد غم ندارد که دست آویز ما فرداست عباس بزن بر دامنش دست توسل که در جود و سخا آقاست عباس همین که صدای العطش بچه ها را شنید ، آمد نزد امام حسین اجازه میدان گرفت ، مشک را به دست گرفته ، آمد کنار شریعه فرات ، عباس تشنه است مشتی از آب برداشت تا به لبهای عطشان برساند اما :«فَذََکَرَ عَطَشَ الحُسَین وَ اَهلِ بَیتِهِ » به یاد لبهای تشنه برادر افتاد ، آب را روی آب ریخت ، مشک را پر از آب کرد ، از شریعه بیرون آمد ، به سمت نخلستان ، دشمنان دستهای نازنینش را قطع کردند ، مشک آب را سوراخ کردند ، تیر به چشمش زدند ، (عاشقان اباالفضل ، انشاءالله کنار حرمش )یک وقت یک عمود آهن هم بر فرق عباس زدند . لذا صدا زد : یا اَخا اَدرک اَخا ، پدرت از نجف آمد تو هم از خیمه بیا قدمی رنجه نما پای بنه بر سر من مشک پاره بده زینب که مدینه ببری تا شود با خبر از خجلت من مادر من هوسم بود که آید به سرم ام بنین مادرت فاطمه آمد عوض مادر من هر کجا پای گذاری به زمین می بینی قسمتی از بدن و از سر و از پیکر من خبر شهادت جعفر طیار الا ای جان من جانان من سقای طفلانم الا ای ماه من بی تو غریب این بیابانم به خون خویش غلطانی نمی پرسی که من مردم ز بهر یاریم بر خیز ای خورشید تابانم که دردنیا شنیده ساقی لب تشنه ای جانا مرا در سوگ بنشاندی الا ای راحت جانم حسینت مانده بی پشت و پناه و لشکر و یاور ببین با بی کسی ای جان من عازم به میدانم جعفر بن ابیطالب (جعفر طیار )برادر امیرالمؤمنین است ، در جبهه جنگ دستهایش را قطع کردند ، جعفر را شهید کردند ، خبر آوردند امیرالمؤمنین می آید رسول خدا به همه سفارش کرد کسی با علی حرف نزند ، داغ برادر سنگین است ، همین که امیرالمؤمنین آمد پیغمبر ، علی را بوسید ، فرمود: علی جان خدا صبرت بدهد برادرت را کشتند ، دستهایش را جدا کردند تا این خبر را علی شنید دست به کمرش زد فرمود : اِ نکسر ظَهری ، وَقَلَّت حیلَتی ،وَشَمَّت بی عَدّوی ، اکنون کمرم شکست ، چاره ام اندک شد ، دشمنم زبان به سرزنش من گشود ۱. ۱ . پرچم دار نینوا ، ص ۱۷۸ . شب تاسوعاست ، شب عباس است اشک عزا بریزید شام عزاست امشب نام حسین و عباس مشکل گشاست امشب باب الحوائج عبّاس حاجت دهنده ماست دارنده حوائج حاجت رواست امشب ای دیده گریه ها کن، ای دل تو ناله ها کن با سوز دل دعا کن وقت دعاست امشب ای که دلت شکسته ، غم به دلت نشسته ای دردمند خسته دردت دواست امشب باب الحوائج ما ، یا حضرت ابوالفضل آن دل که از تو دور است دور از خداست امشب مَرضای مسلمین را مد نظر بگیر تا این محفل از وجودش دارالشفاست امشب دلها همه پریشان ، هر دیده گشته گریان هر گوشه ای از ایران ، چون کربلا ست امشب امشب خدای قهار در ماتم علمدار جن و ملک عزادار ، شام عزاست امشب امشب شب تاسوعاست ، شب عباس است ، امشب گرفتارها بگویند عباس ، مریض دارها بگویند عباس ، دردمندها بگویند عباس ، دسته جمعی برویم در خانه قمر بنی هاشم ، میوه دل ام البنین ، باب الحوائج است . کسی را ناامید نمی کند .
دو بیت مرحوم شیخ جعفر مجتهدی گفتند: حضرت ولی عصر (عج) می فرماید: هر کس با این دو بیت شعر به عمویم قمربنی هاشم متوسل بشود، حتماً حاجتش برآورده می شود و سپس شروع کرد به خواندن بیت اول، و حدود نیم ساعت با شدت گریه کردند، آنگاه بیت اول و دوم باز حدود نیم ساعت شدیداً گریستند، آنگاه آن دو بیتی را روی کاغذ نوشتیم که عبارت بود از: یادم ز وفای اشجع الناس آید وز چشم ترم سوده ی الماس آید آید به جهان اگر حسین دگری هیآت برادری چو عباس آید میرمهر ص ۱۱۴ به نقل از لاله ی ملکوت ص ۲۳۶ منبع:کتاب گلواژه های روضه دست برادر وقتی حضرت یوسف چشمش به لباس برادرش بنیامین افتاد، دید چند جای آن نام یوسف بافته اند، فرمود: این چیست؟ بنیامین گفت: این نام برادر من است که از او جدا شدم، گفته اند: گرگ او را خورده، یوسف فرمود: تو آنجا بودی وقتی برادرت را گرگ خورد، گفت نه اگر بودم جانم را فدایش می کردم. بعد زمانی که یوسف سر سفره دست دراز کرد طعام بخورد، بنیامین «صیحه زد و گریه کرد، احوالش متغیر شد، یوسف گفت: چی شد، گفت: امیر ببخشید، چشمم که به دست شما افتاد، دیدم خیلی شبیه دست برادرمه. مونس المواعظین/ ص ۳۱۷ بنیامین شبیه دست برادر را دید، احوالش تغییر کرد، آه از آن وقتی که چشمان حسین به دستای بریده ی برادر افتاد، بی خود نبود دست به کمر گرفت و فرمود: «الان انکسر ظهری» منبع:کتاب گلواژه های روضه سهم اباالفضل (علیه السّلام) چندین سال کسب و کارش را با اباالفضل (علیه السّلام) تقسیم می کرد، آخر شب پول را تقسیم می کرد و می گفت: این سهم اباالفضل (علیه السّلام)، اگر گدا می آمد و یا برای حسینیه می داد و یا برای عروسی می داد … . می گفت: همش سهم اباالفضل (علیه السّلام)، هر کی می آمد تشکر کنه، می گفت: این سهم اباالفضل (علیه السّلام) است، از عباس (علیه السّلام) تشکر کن. گذشت، بعد مدتی یه دونه دخترش مبتلا به سرطان خون شد، به طوری که از جاش نمی تونست بلند بشه، پیش هر دکتری که بردند همه جوابش کردند، خبر پیچید تو مردم شهر، کسانی که پول ها را خرج نکرده بودند، به او گفتند یه جای کار تو عیب داره وگرنه اباالفضل (علیه السّلام) تو کاسه ی تو نمی گذاشت، خیلی دلش شکست، یه شب که آمد خانه، خانمش گفت: تو می خواهی چیکار کنی؟ علت را پرسید: گفت از طعنه ی همسایه ها خسته شدم، هر کس من را می بینه با لحنی از من می پرسه که شوهرت این پول ها را از کجا آورده، که این جور بلاش به بچه تون خورده و درد ناعلاج گرفته، تو که این همه پولات را با اباالفضل (علیه السّلام) تقسیم کردی، چرا پس بهت محل نمی ذاره؟ چرا نمی ری از او بخوای؟ بهش برخورد، اومد وضو گرفت، تا اومد تکبیر بگه، گفت: خدایا این دو رکعت سهم اباالفضل (علیه السّلام)، باهاش کار دارم، دارم برا اربابام پیشکش می فرستم، پول هایی که خرج کردم کارساز نبوده، دو رکعت نماز براش بفرستم، دو رکعت نماز را خواند، بعد سر به سجده گذاشت، ای اباالفضل ! مردم می گویند تو بچه ام رو مریض کردی، مردم می گویند این درد ناعلاج را در بدن بچه ام تو انداختی، من باور نکردم، من شنیدم تو شفا می دهی و گره باز می کنی … . آقا حرف های مردم یه طرف، ولی حرف امشب خانمم یه طرف، دیگه بهم گفت، تو که با اباالفضل (علیه السّلام) رفیقی، چرا آدمت حساب نمی کنه، آقا من بد کردم، چرا باید دخترم تقاصش را پس بدهد … . حرف هایش را زد و آمد، صورت دخترش را بوسید و رفت خوابید، نیمه های شب دید یکی داره شانه اش را تکان می ده، بابا ! پاشو بلند شو، فکر کرد داره خواب می بینه، روشو برگردوند ولی دید انگار جدی جدی یکی داره صداش می کنه، کارت دارم برات پیغام دارم، دید دخترش کنارش نشسته، گفت تو چه جوری از بسترت تا اینجا اومدی؟ گفت بابا منم خواب بودم، از بوی عطر خوبی از خواب پا شدم، دیدم یه آقای سبز قبایی کنارم نشسته، یه دستی به بدنم کشید، گفت دختر بچه، نازنین پاشو، همین حالا برو باباتو از خواب بیدار کن، منم بی اختیار پا شدم، برو به بابات بگو، اباالفضل (علیه السّلام) سلام رسوند، گفته این هم سهم اباالفضل (علیه السّلام) …. . منبع:کتاب گلواژه های روضه لب تشنه شیخ جعفر شوشتری می گوید، اگر همه ی شهدا لحظه ی آخر آب از دست پیغمبر خوردند، عباس (علیه السّلام) نخورده، گفته اون آب را نمی خورم، برادرم تو خیمه لبهاش خشکیده … . منبع:کتاب گلواژه های روضه فرمود از کربلا چه خبر؟ چقدر تو عزیزی آقا، بعضی نوشتن واقعه کربلا که تمام شد، کاروان رفت مدینه، یک سخنگو داشته، بنا بود، جواب او بده، یکی می گفت: پدرم، یکی عمو، وقتی ام البنین آمد ،مثل کو هی از وقار، فرمود از کربلا چه خبر؟، گفت خانم فزندانتان شهید شدن، مثل این که نشنید، فر مود چه خبر؟ مثل اول شنید ،غضبناک شد، تمام آنها که زیر آسمانند، تمام بچه هام فدای حسین شوند، گفت: از حسین بگو.
یا علمدار حسین یا علمدار حسین ماه دربار حسین یا علمدار حسین مرد پیکار حسین یا علمدار حسین ای وفادار حسین یا علمدار حسین ای علمدار دلاور به فدای علمت عاشق کرب و بلاییم و هوای حرمت بسته ایم دل به صفای حرم محترمت مانده ایم دیده به امید نگاه و کرمت ساقی قطع یدین باوفا یار حسین بهترین جای جهان خاک بین الحرمین
متن نوحه عباس علمدار حسین يل دريادل زينب العطش برادرم خيمه را فرا گرفته حال غش برادرم الدخيل عمو ابالفضل الدخيل عمو عمو دل عالمي رو برده قد و هيبت عمو نگاه سکينه سخت واسه غيرت عمو الدخيل عمو ابالفضل الدخيل عمو عمو مشک عباس روي دوشش داره ميره علقمه زير لب زمزمه داره مددي يا فاطمه الدخيل عمو ابالفضل الدخيل عم...
متن نوحه حضرت عباس (س) ای کودکان تشنه لب عباس علمدار من است ای کودکان تشنه لب عباس علمدار من است (2) خیمه گه غرق تعب عباس علمدار من است (2) اومی رود میدان که بهر تشنگان آب آورد با مشک پرآب از فرات اندوه ازدلها برد باران تیر ونیزه را عباس با جان می خرد میروسپهدار من است عباس علمدار من است (2) درخیمه بنشینید و بهراو دعا یکسر کنید کم شیون وفریاد برگرد علی اصغر کنید امن یجیبی خوانده وتقدیم آن مضطر کنید لب تشنه سردار من است عباس علمدار من است (2) او آب می آرد حرم سیراب سازد کامتان ساقی زخّم باده اش پرمی نماید جامتان غم می برد ازسینه ها خوش می شود ایامتان درهرمحن یارمن است عباس علمدار من است (2) اندر وفاداری نباشد کس به دوران مثل او هم در شجاعت کس نمی باشد به میدان مثل او تشنه وتنها کی کند رزمی نمایان مثل او میرفداکار من است عباس غلمدار من است (2) انوار روی ماه او خورشید را شرمنده کرد بر ماه افتادش نظر مهتاب را تابنده کرد با جان نثاری بهر دین اسلام را پاینده کرد دلبر ودلدارمن است عباس علمدار من است (2) یارب سپهدارحسین تنهاست یاری اش نما ده نصرت عباس من اندر مصاف اشقیا تنهاست اما می کند مردانه او بر پا لوا الحق وفادارمن است عباس علمدار من است (2) لرزان سپاه کوفیان از ضربت شمشیراو گرگان کوفه یک به یک هستند درزنجیراو بر گوش عالم می رسد از کربلا تکبیراو عباس علمدار من است عباس علمدار من است
کشته شد عباس من خیمه های غمزده دست غم بر سر زنید / کشته شد عباس من(2) چون من محنت زده قتل او باور کنید / کشته شد عباس من(2) از غم ساقی همه رخت غم بر تن کنید ناله وشیون همه بر امیر من کنید لعن ونفرین ای حرم لشکر دشمن کنید جمله از خون جگر دیده ها را تر کنید // کشته شد عباس من پیکر بی دست او روی خاک افتاده بود / در کنار علقمه تشنه لب جان داده بود سر به روی دامن مادرم بنهاده بود / محتضر گردیدنم در برش باور کنید// کشته شد عباس من (2) برسرش خیل ملک ناله وشیون کند / همدمی در شیون وناله اش با من کند هلهله وشادی از قتل او دشمن کند / یاد خشکیده لب ثانی حیدر کنید //کشته شد عباس من (2) کس نمی آید دگر در وفا مانند او / قبله جان حسین هست این روی نکو ای صبا بر عالم از طلعت رویش بگو / شیونی جانسوز در قتل این افسر کنید// کشته شد عباس من او به پیمان با خدا صادقانه ایستاد / تا که دین ماند بجا جان خود برکف نهاد تشنه لب شمشیرزد تا دگر از پا فتاد / در عزای میر من دیده ها را ترکنید//کشته شد عباس من (2) سوگوار از قتل او آسمانها وزمین / هست داغش تا ابد در قلوب مومنین کرد سودا جان خود بهر طفلانی حزین / جای او احسان همه بر علی اصغر کنید/کشته شد عباس من (
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‌ای آب از هیبت عباسی تو می‌لرزد بی عصا آمده‌ای حضرت موسی شده‌ای به سجود آمده‌ای یا که عمودت زده ‌اند یا خجالت زده‌ای وه که چه زیبا شده ‌ای یا اخا گفتی و ناگه کمرم درد گرفت کمر خم شده را غرق تماشا شده ‌ای منم و داغ تو و این کمر بشکسته توئی و ضربه‌ای و فرق ز هم وا شده‌ ای سعی بسیار مکن تا که ز جا برخیزی کمی هم فکر خودت باش ببین تا شده ‌ای مانده‌ام با تن پاشیده‌ات آخر چه کنم؟ ای علمدار حرم مثل معما شده ‌ای مادرت آمده یا مادر من آمده است با چنین حال به پای چه کسی پا شده ‌ای تو و آن قد رشیدی که پر از طوبی بود در شگفتم که در این قبر چرا جا شده ‌ای (علی اکبر لطیفیان)
علقمه عین محشر کبراست مشک بر دوش شیر کرار است نخل ها هر کدام یک سنگر پشت هر نخل یک کمان دار است فکر گهواره است در میدان مشک را بر گرفته چون جانش آنچنان فکر طفل شش ماهست اشک بسته است راه چشمانش آنکه در عرصه ی جدال علیست هست هوشیار و پای تا سر چشم بسکه چشمان او بصیرت داشت چشم زیباش خورد آخر چشم اشک تا بست راه دیدن را حرکت تیغ گم شد اندر چشم دست افتاد و مشک سالم ماند داشت امید بهر اصغر چشم مشک شد پاره امیدش ریخت شد خراب آرزوی او در چشم تیر ها از کمان رها که شدند باز شد در تمام پیکر چشم حرمله تیر را به چله گذاشت غنچه ی پر شکفته شد بر چشم ضربه ی آهنی که خورد به سر بر زمین خورد شیر حیدر چشم فاطمه گفت یا اخا برگو گفت ای جان مادر چشم تا صدایش به گوش شاه رسید ناگهان رنگ از حسین پرید خوب شد در کنار پیکر او مادرش که قد خمیده ندید در کنار عمود خیمه ی خود با سر زانویش حسین رسید روضه شد باز خاک بر دهنم چه بگویم چه صحنه ها که ندید آنچنان ناله زد کنار تنش همه گفتند که حسین برید
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد یاد لب های علی اصغر و دریا افتاد علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد روضه ی دست بریده وسط علقمه بود روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود