eitaa logo
کانال ثامن
192 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
9.5هزار ویدیو
116 فایل
'بسم‌رب‌الامیرالمومنین' فردا دیر است! رهبر انقلاب: نیازهای مربوط به آینده نیازهایی است که اگر شما امروز به فکر نیفتید و برایش کاری انجام ندهید، فردا درخواهید ماند؛ یعنی فردا گیر میکنید . . .🌱 -مقام‌معظم‌رهبری ۱۴۰۰/۱۱/۳🖇 ارتباط با مدیر کانال @Yarogh
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 📝 باید پرچم مبارزه‌ با استکبار را همیشه بلند نگه داریم 🍃🌹🍃 🔻ما باید پرچم مبارزه‌ی با استکبار را همیشه بلند نگه داریم. مراقب باشیم جمهوری اسلامی در هیچ دوره‌ای اجازه ندهد که این پرچمداریِ مقابله‌ی با استکبار از او گرفته بشود. 🔺ما باید پیشگام باشیم، پیش‌قدم باشیم و این پرچم را هر روز گسترده‌تر و برافراشته‌تر کنیم. https://eitaa.com/fatemieh_1401
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 نمونه‌ای از دروغ پراکنی و جنگ روانی رسانه‌های فارسی زبان غربی علیه ایران! 🍃🌹🍃 🔸گاف بزرگ کارشناس بی‌بی‌سی در ارائه چندین آمار دروغین از انتخابات ایران که در نهایت حتی تلاش مجری برنامه نیز نتوانست از فضاحتش کم کند! ▪️بالاخره چند میلیون نفر شد؟! ۲۳، ۶۱، ۶۶، ۶۹، ۸۹ ؟! 😂 https://eitaa.com/fatemieh_1401
37.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ 📣 آشنایی با ۳۰ فرقه و جریان منحرف موجود در کشور 🔻این کلیپ، در باره وجود سی فرقه و جریان منحرف موجود در کشور، سخن می‌گوید که اسم و رسم دارند و در دستگاههای دولتی دارای شناسنامه هستند. 🤲🌷 https://eitaa.com/fatemieh_1401
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گفتگو با افرادی که رأی ندادند!... جواب‌ها قابل تامل بود... حکومت را قبول ندارند یا علت چیز دیگری است؟! https://eitaa.com/fatemieh_1401
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 | بهره‌برداری از اولین میدان نفتی تمام ایرانی در 🍃🌹🍃https://eitaa.com/fatemieh_1401 |
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 احترام عجیب علما به همسرهایشان 🍃🌹🍃 ✅ این چیزا برای غربی‌ها قفله، بعد برای ما علمدار زن زندگی آزادی شدن https://eitaa.com/fatemieh_1401 |
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 کمک‌های چند ده میلیاردی مردم برای مردم مناطق سیل‌زده 🍃🌹🍃 احسنت بر غیرت تان♥️ https://eitaa.com/fatemieh_1401 | |
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 📝 اردوغان: نتانیاهو نام خود را کنار هیتلر، موسولینی و استالین ثبت کرد 🍃🌹🍃 🔹رجب طیب اردوغان: بنیامین نتانیاهو و کابینه‌اش با ارتکاب فجیع ترین جنایت علیه بشریت در غزه، اسم خود را در کنار هیتلر، موسولینی و استالین به عنوان «نازی‌های عصر ما» ثبت کرد. https://eitaa.com/fatemieh_1401 |
بریم قسمت ۴٩ داستان کاردینال رو با هم بخونیم
📚 📖 *امیر با دیدن تعداد زیادی ماشین مدل بالا که نزدیک خونه ی مُلا شالیکار پارک شده بود ، دهن هامون ۱ متر باز شد و از شدت تعجب به افق خیره شدیم ...!! رو به شهریار گفتم : - مگه این بابا نَمرده .‌..؟ این همه ماشین اینجا چکار میکنه پس؟! شهریار در حال رصد کردن تعداد ماشین ها گفت : - چه میدونم! تو اینا رو ولش کن ... فقط ماشین ها رو بچسب! خدایی فکر میکردی همچین مدل هایی رو توی ایران خودمون و روستای به این کوچیکی ببینی؟! واقعاً هر چی که هست انگار این مُلّا شالیکار خیلی کارش درست بوده که انقدر مُرید داشته ...! سری تکون دادم و گفتم : - اینجوری نمیشه ، بنظرم بهتره بریم در خونه رو بزنیم شاید راهمون دادن. شهریار در حالی که به سمت یکی از مدل بالاترین ماشین ها می رفت گفت : - صبر کن یه سوال بپرسم الان میام. با رفتن شهریار به خونه ی ساده و روستایی و ظاهراً نَموری که ، مثلاً خونه ی سابق مُلّا بود زل زدم! عمیقاً دوست داشتم بفهمم چرا انقدر آدم هایی که مشخص بود پولدارن ، اینجا جمع شدن؟ مگه این آدم نَمُرده بود ...؟ پس دلیل شون برای وایسادن تو صف انتظار چی بود؟! افکار در هم و برهمم‌ چندان طول نکشید چون شهریار برگشت و با هیجان تعریف کرد : - صاحب اون ماشین خوشگله رو دیدی که رفتم ازش سوال کردم؟ - نه بابا صاحبش که معلوم نیست! شهریار با خنده گفت : - راس میگی از این فاصله که اصلاً مشخص نیست😅 ببین این همه آدم که اینجا می بینی برای سفارش هاشون اومدن! اون مَرده منو یهویی دید کُپ کرد! داشت قبض روح میشد ... شانس آوردیم تو نرفتی! وگرنه با این سر و شکلِ بچه مثبتی که داری شک نکن فکر میکرد اطلاعاتی یا بسیجی چیزی هستی و یه سکته ی ناقص زده بود!! با تعجب گفتم : - وا برای چی سکته بزنه مگه چیکار کرده که‌میترسه؟! شهریار سری تکون داد و گفت : - هیچی ...! کاری نکرده که طفلِ معصوم !! فقط یه اشاره کرد اینایی که اینجا تو صف انتظار هستن ، وایسادن که طومارهای دعا و دستورالعمل های مُلا باشی رو تحویل بگیرن. اون چیزی که من از حرفاش فهمیدم‌ اینه که اینا قبلاً مشکل شون رو گفتن و مُلّا هم گفته مثلاً هفته بعد بیا راه حل مشکلت رو بهت تحویل میدم. نگو که قبل از اینکه به موعدِ تحویل دادن برسه , مُلّا باشی لطف کردن و سَقَط شدن ...! به اطرافم نگاه کردم و گفتم : - خب حالا که این بابا مُرده ... چرا نمیرن؟! شهریار پوزخندی زد و گفت : - بخاطر اینکه وایسادن شاید مباشری که داشته راهنمایی کنه سفارشات شون مثه قرمه سبزی ننه قمر جا افتاده یا نه ...! ظاهراً این صبح کله ی سحر خروس خون این جا جمع شدن و بهشون نوبت و شماره دادن و حالا منتظرن که نوبت شون بشه ...! با خنده گفتم : - پس اون پسرِ مغازه دار جدی میگفت! حالا تکلیف ما‌ چی میشه که میخوایم یه پولی به اینا بدیم؟‌ شهریار گفت : - بنظرم بریم دم خونه شاید به ما هم یه برگه ی نوبت دهی دادن و شفا گرفتیم! بدحرفی نبود ... به سمت خونه ی مُلّا حرکت کردیم. شهریار زنگ زد زد‌ اما هیچ واکنشی از سوی اهالی منزل دیده نشد. شهریار دستش رو روی زنگ گذاشت و به صورت ممتد و اعصاب خُردکنی شروع به زنگ زدن کرد. چند دقیقه بعد کسی از پشت آیفون فریاد زد : - مگه نگفتم نوبت نداریم؟ مُلّا فوت شده!‌ با عجله جواب دادم : - ما نوبت نمیخوایم! فقط یه کار شخصی با خود مُلّا داشتیم که بنده خدا فوت شده! وارثی چیزی دارن باهاشون حرف بزنیم؟ صدای اون ور خط جواب داد : - برو خودت رو رنگ کن! صدای قطع شدن آیفون اومد. شهریار بازم دستش رو روی زنگ فشار داد اما هیچ‌ صدایی شنیده نشد ... ظاهراً آیفون رو قطع کرده بود! در زدن زیادمون هم افاقه ای نکرد. رو به شهریار گفتم : - بنظرم موندن مون اینجا هیچ فایده ای نداره ...! همون بهتر تا شب نشده برگردیم. شهریار دستمو گرفت و از خونه دور شدیم و گفت : - چی چی رو برگردیم این همه راه اومدیم! من تا نفهمم این ملّا داشته دقیقاً چه غلطی میکرده ، تهران بیا نیستم! یه کم دندون رو جیگر بگیر ببینیم اصلاً این در صاحب مرده باز میشه یا نه! با شهریار چند دقیقه ای همونجا رفتیم و اومدیم و روستا رو متر کردیم! شهریار که حسابی عاصی شده بود در حال خوردن کیک و آب میوه گفت : - غلط کردیم بابا نخواستیم! من که از وقتی اونجا وایساده بودیم چشم هام به خانواده ای بود که بچه ی معلولی داشتن رو به شهریار گفتم : - من باید برم پیش اون خانواده ...! خانواده ۳ نفره ماشین مدل بالاشون رو پارک کرده بودن و پسر معلولشون رو روی صندلی گذاشته بودن! به سمت شون رفتم و سلام و علیک کردم. - سلام وقت شما بخیر، عذر میخوام‌ که مزاحم‌ وقت تون شدم. دیدم‌ شما هم مثه ما منتظر هستید گفتم بپرسم نوبت شما چه ساعتی هست؟ 👇https://eitaa.com/fatemieh_1401
مرد میانسال ‌که خیلی موقر و با شخصیت به نظر می اومد گفت : - نوبت ما ساعت ۲ ظهر هست، شما چطور؟ - ما با خود مُلّا کار شخصی داشتیم، که‌متاسفانه امروز فهمیدیم‌فوت شدن. متاسفانه فعلاً درب رو باز نکردن. مرد میانسال فلاکس چایی رو بیرون آورد و در حالی که توی استکان های مرتب و کاملاً تمیزی چایی میریخت گفت : - بله متاسفانه فوت شدن ...! ظاهراً ماشین شون تصادف میکنه و بعدش آتیش میگیره و میسوزن ... با ناراحتی گفتم : - ای وای چه حادثه ی‌ وحشتناکی ...! مرد میانسال چایی رو به سمت من و شهریار گرفت و جواب داد : - بله متاسفانه، اما‌ چقدر من و خانمم افسوس خوردیم که ایشون فوت شدن. تشکر کردم و نبات رو توی چایی انداختم و گفتم : - عذرخواهم که میپرسم ، شما برای چی بعد اینکه متوجه ی مرگشون شدین بازم توی نوبت موندین؟ - قضیه ش مفصله ... این پسرمه آرمان !‌ از بچگی معلولیت مادرزادی داشت و ما امیدی به درمانش نداشتیم. یه بنده خدایی ۲ سال پیش اسم ایشون رو آوردن که کلی کار ازشون برمیاد من جمله شفای بیماران. من که چندان قبول نداشتم اما به اصرار خانومم اومدیم ... و شاید باورش براتون سخت باشه که پسر من که مشکل مادرزادی داشت و اصلاً نمیتونست راه بره، همون روز به‌ راه افتاد! و در عرض ۱ ماه مثل بچه های سالم راه می رفت ... خودش و همسرش به گریه افتادن و من و شهریار که به شدت متعجب شدیم پرسیدیم : - الانم‌ همچنان راه میرن؟ مرد میانسال اشکش رو کنار زد و گفت : - ملّا چند تا دستور العمل داده بود که اگر بخوایم حالش همینطور بمونه باید اجرا کنیم، مثل اینکه هر روز گوشت خرگوش تازه سر بریده شده بخوره. یا اینکه به هیچ وجه روضه و این جور مراسمات که باعث ناراحتی میشن پسرمون رو نبریم. تا یه مدت کاملاً رعایت کردیم و وضعیتش ثابت بود. تا اینکه یه بنده خدایی به خانم گفته بود گوشت خرگوش حرومه و از این حرفا ... دیگه‌ ما قطعش کردیم و اون ایام‌ هم محرم بود و مداوم‌ صدای مراسمات روضه و عزاداری پخش میشد توی خیابون و مسجد محل و تلویزیون و ... کم کم پسرم ضعیف تر شد و روز به روز حالش بدتر شد و همینطور که الان می بینید به حالت اول برگشته! باهاشون تماس گرفتیم گفتن باز پسرتون رو بیارید ... از شانس بد ما اومدیم و ایشون فوت شدن! شهریار با تعجب گفت : - خب الان که فوت شدن برای چی منتظر هستین؟ مرد در حال جا به جا کردن پسرش گفت : - منتظریم که مباشرشون طوماری که نوشتن رو تحویل بدن و پسرم رو ببین ...! هنوز حرف مرد تموم نشده بود که در خونه باز شد ... ادامه دارد ... https://eitaa.com/fatemieh_1401
نکته روز: یکی از راههای باز شدن گره های زندگی ما اینه که خدا رو وکیل خودمون قرار بدیم توکل و توسل دو سلاح بزرگ برای مومنه که به وسیله اون میتونه از سد مشکلات عبور کنه به خدا توکل کردن یعنی باور داشته باشیم که خداوند بر همه کارها تواناست و قادر مطلقه و هنه امورات عالم دستشه و هیچ مشکلی بزرگتر از توانایی خدا نیست https://eitaa.com/fatemieh_1401