eitaa logo
کانال ثامن
194 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
9.4هزار ویدیو
115 فایل
'بسم‌رب‌الامیرالمومنین' فردا دیر است! رهبر انقلاب: نیازهای مربوط به آینده نیازهایی است که اگر شما امروز به فکر نیفتید و برایش کاری انجام ندهید، فردا درخواهید ماند؛ یعنی فردا گیر میکنید . . .🌱 -مقام‌معظم‌رهبری ۱۴۰۰/۱۱/۳🖇 ارتباط با مدیر کانال @Yarogh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 شهریار پیژامه ی چهارخونه‌ش رو بالا کشید و با تعجب پرسید : - خب تو چی جواب دادی؟! یه نگاهی به استکانِ چایی نیمه زلالی که دست پختِ آقا شهریار بود انداختم و یهو تصویر چایی خوشرنگ و لب سوز مادر خانم مقدم به یادم اومد ... با اون استکان های شفاف و سنگین! آقای نماینده رو کرد به من و گفت : - من میخوام این پول رو به تو بدم پسرجون! در عوضش تو هم چند ماهی نقشِ نامزد هُدی رو بازی کن! قرار نیست خطبه ی دائم خونده بشه‌که ترس برت داره ... یه صیغه ی عقد موقتِ چند ماهه کافیه ، تا فقط دهن اون جناب سروان عوضی بسته بشه و دیگه هوس بازی کردن با آبروی مردم به سرش نزنه! اگه الان جلوی این آدم های فرصت طلب رو نگیریم فردا نمیشه جمع شون کرد ...! خانم مقدم رو به پدرش گفت : - خب اگه آقای نعمتی قبول کنن چند تا عکس صوری با هم میندازیم و براشون بفرستین. دیگه نیازی به نامزدی نداره ... آقای مقدم به سمت دخترش رفت و دستش رو روی شونه هاش گذاشت و گفت :‌ - مشکل اصلی همینجاست ...! این آدم ۱۵ سال پیش توی مرحله ی اول انتخابات شورای شهر با من رقیب بود و از اون موقع که من رای آوردم و اون تایید صلاحیت هم نشد، کینه به دل گرفت و رفاقتش رو با من بهم زد ...! و نمیتونیم براش نقش بازی کنیم و عکس صوری بفرستیم چون این جناب سروان همون عمو عماد بچگی توئه هُدی خانم! شوهرِ خاله ی تو و باجناق من ...!‌ یهو مادرِ خانم مقدم با دست به صورت خودش زد و گفت : - خاک به سرم!! تو حاجی عماد رو از کجا دیدی؟ مگه خدمتش تموم نشده ...؟! آقای نماینده که ظاهراً از اینکه بحث جدی و مفصَلِش ، به صحبت های خاله زنکی تبدیل شده بود ؛‌ ناراحت بود با تاسف سری تکون داد و گفت : - وقتی بهم زنگ زد اول صداش رو نشناختم! خب چه میدونستم بعد ۱۵ سال هنوز شماره ی منو داره ...! بعد که طبق معمول با نیش و کنایه های همیشگیش شروع به حرف زدن کرد فهمیدم خودشه! خانم شما هم نگفته بودی که رئیس پاسگاه به این مهمی شده؟ خانم مقدم با استرس چادر رنگی گل دارش رو مرتب کرد و گفت : - بعد اون کدورتی که بین شما و حاجی عماد پیش اومد من و نرگس خیلی دعوا و بحث داشتیم. دیگه رسماً داشت خواهری بین مون از بین میرفت.‌ دیگه‌تصمیم گرفتیم به هیچ وجه در مورد شوهرامون و کارشون با هم حرف نزنیم. اون موقع ها هم که آقاجون و مامان زنده بودن هفته ای یکبار همدیگه رو اونجا میدیم. الانم از وقتی مامان فوت کرده و آقاجون ازدواج مجدد کرد بعضی وقتا یه کم تلفنی با هم حرف میزنیم و شاید سالی به ماهی با بریم بیرون یه کم دیداری تازه کنیم. این ایام کرونا هم دیگه رسماً هر چی صله رحم و دید و بازدید بود کلاً قطع شد. منم بی خبر بودم! حاجی عماد الان کجاست و چکار میکنه فکر میکردم بازنشسته شده باشه! آقای مقدم از جاش پاشد و شروع کرد به راه رفتن : - نه بازنشسته که نشده هیچ سودای سر کیسه کردن منم پیدا کرده! در هر حال این تنها راهیه که خیلی راحت بشه از شر این ماجرا خلاص شد. یه جشن ساده خانوادگی میگیریم و باید عماد هم دعوت کنیم. به اینجا که رسید نفس عمیقی کشید و ادامه داد : - چاره ای نیست ... بخاطر این ماجرا مجبوریم ما هم صوری و زورکی آشتی کنیم! تا آبا از آسیاب بیفته. بعد چند ماهم میگیم اخلاقشون به هم نخورده و نامزدی بهم خورده و تمام! آقای نماینده که ظاهراً بدجور داشت برای خودش میبرید و می دوخت ، انگار متوجه من که مثلا یه سر دیگه ی این ماجرا بودم انداخت و گفت : - خب آقا امیر نظر شما چیه؟ موافقی ؟ در حالی که تمام عزمم رو جزم کرده بودم که مخالفتم رو مودبانه و منطقی بگم ، تک سرفه ای زدم سعی کردم صدام رو صاف کنم تا تُپُق نزنم. نگاهی به آقای مقدم انداختم و گفتم : - دختر شما کار بدی انجام نداده که حاضرین بخاطرش دخترتون رو به یه نامزدی صوری مجبور کنید! من ترجیح میدم کمیته انضباطی دانشگاه بازم تعهد بدم اما همچین کاری رو انجام ندم. خانواده ی من خیلی راضی ترن که بخاطر کمک کردن به دختر مردم وقتی حجابش رو برداشتن ، من از دانشگاه اخراج بشم و به شهرم برگردم. تا اینکه بی خبر از اونا یه نامزدی الکی بگیرم! اونم بخاطر پول ...! آقای مقدم! پدر من مثل شما وارث اموال زیادی نیست... و هیچوقت هم صاحب مقام و منصب نبوده! هنوز که هنوزه بعد از این همه سال کار کردن هشتِش گرو نُهِشه! اما من از همین راه دور دستش رو میبوسم و هیچوقت نمیتونم با یه نامزدی صوری دلشون رو بشکنم و از خودم نا امیدشون کنم که پسرشون بخاطر چند میلیون پول ... که از قضا توی این شرایط ممکنه خیلی هم بهش نیاز داشته باشم، حاضرشده دل پدر و مادرش رو بشکنه! من متاسفم که نمیتونم درخواست تون رو قبول کنم! آقای مقدم با قیافه ی حق به جانبی رو به من گفت : - قرار نیست از خانواده تون پنهان کنید! اتفاقاً حتماً باید به اونا هم اطلاع بدین 👇
📙 خوانش کتاب دکل حمید که با تعریف و تمجیدهای من ذوق مرگ شده بود، لبخندی زد و گفت حاج آقا شما اولین نفری هستید که استعداد مرا کشف کردید. هیچ کس قدر مرا نمی داند. پشت بندش گفتم: آقا حمید به نظرم کشف نشده باقی بمانی بهتر است. چون انگ انقلابی و تندرو بودن به تو میزنند. اگر مثل آخوندها فحش خورت ملسه و دلگنده هستی حرفی نیست. من حاضرم کشف شدن شما را به عنوان معجزه ی قرن در مدرسه اعلام عمومی کنم حاضری یا نه؟ حمید گفت: حاج آقا فکر نمیکردم تلفات کشف شدن این قدر سنگین باشد. گفتم: بله آقا حمید این قانون خداست و یک قاعده ی کلی دینداری است که با خدا بودن و با حسین در کربلا بودن دردسر دارد. البته این دردسر به اجر و نتیجه اش می‌ارزد. در جبهه حق بودن و مسلمان بودن سختی های شیرینی دارد و از آن طرف در جبهه‌ی شیطان بودن شیرینی‌های ظاهری و موقت دارد که به گرفتاری اش در آخرت نمی ارزد. امام حسین ع در مسیر خود به کوفه وقتی شنیدند که مردم کوفه بیعت شکستند، جمله‌ی عجیبی فرمودند: «النّاسُ عَبيدُ الدّنيا وَالدّينُ لَعِقُ عَلَى السِنَتِهِم»؛ مردم بنده ی دنیا هستند و دین لقلقه‌ی زبانشان است. «يَحوطونَهُ ما دَرَّت مَعايِشُهُم؛ تا زمانی دور دین میچرخند که زندگی و معیشت آنها رونق داشته باشد درست مثل مگسانی که دور شیرینی می‌چرخند. «فَإِذا مُحِصّوا بِالبلاءِ قَلَّ الدَّيّانون»؛ نقطه ی کلیدی سخنان حضرت اینجاست که میگویند اما وقتی با بلاء امتحان میشوند مثل جنگ، فقر، قحطی، گرانی، تحریم بیماری و غیره دیندارها و لشکریان مخلص خدا نایاب و اندک می شوند. با لبخند معناداری گفتم: هنر مردان خدا و کسانیکه مثل آقا حمید، استعدادشان کشف میشود این است که در بزنگاه ها لشکر امام حسین ع را با گندم ری و دنیای راحت طلبی منفعت طلبی و شهوت و گناه عوض نمیکنند و مثل اصحاب سيّدالشهداء السلام در ظهر عاشورا برای انقلابشان سینه سپر میکنند؛ فحش میخورند آبرو میدهند، تهمت میخورند مسخره میشوند و به وقت ،خودش جان خود را مانند شهید بهنام محمدی مرحمت بالازاده و حسین فهمیده‌های سیزده چهارده ساله به تأسی از حضرت عبدالله و قاسم، تقدیم نظام امام زمان میکنند. - بله بچه ها به قول آقا حمید اگر بخواهید داخل معرکه و کارزار باشید تلفات دارد چون امروز تمام دشمنان اسلام قرآن و امام حسینی که برایش سینه میزنید مثل حیوان درنده خوی وحشی به جان این نظام افتاده اند که این خود یکی از نشانه‌های حقانیت این انقلاب است. البته مفصلاً در جلسات بعدی درباره‌ی شیوه ها و نقشه‌های پیچیده ی دشمن سخن خواهم گفت تا به راحتی فریب برخی فضاسازی‌های دشمن را نخوریم. - خب از کجا به کجا رسیدیم از بحثمان خیلی دور شدیم. البته طرح کردن این مباحث لازم است اما در ادامه جلسات خود حتماً به طور تفصیلی به آنها می پردازیم. نگاهی به حمید کردم و گفتم خب برگردیم به نقطه ای که باعث کشف استعداد آقا حمیدمان شد. چه بود آن نقطه؟ حمید گلویش را صاف کرد و با صدای رسا گفت: آن نقطه این بود که چرا انقلاب ما بعد از چهل سال که زمان کمی نیست هنوز نتوانسته یک تمدن اسلامی تشکیل دهد؟ گفتم: آفرین این سؤال را هم جواب بدهم که الان زنگ تفریحتان میخورد ببینید رفقا جواب سؤال خوب آقا حمید این است؛ اگر یادتان باشد در مثال شهرک سازی این نکته را گوشزد کردیم که توقع ما از میزان پیشرفت یک پروژه یا یک طرح باید متناسب با بازهی زمانی تعریف شده برای پیشرفت آن باشد. اگر در ذهن شریفتان باشد، آنجا عرض کردم مثلاً برای ساخت یک مغازه اگر یک سال بازه ی زمانی، تعریف شده است، نمیتوانیم سر دو ماه توقع کنیم چرا کار پیشرفت نکرده؟ در اینجا نیز همین جواب را میدهیم. ببینید بچه‌ها طبق نظر سیاستمداران جهان و صاحب نظران علوم سیاسی، چهل سال آغاز بلوغ و حرکت فکری برای عمر تمدنها است چهل سالگی، دوران پیری نیست بلکه دوران شکوفایی است. البته این اعتراف را میکنم که برخی از پیشرفتها و سازندگیهای نظام ما در برهه‌ای دچار کندی یا انحراف شده است که مفصلاً عوامل درونی و بیرونی آن را در جلسات آتی توضیح خواهم داد که شنیدنی است. - ظاهراً زنگ تفریح هم خورد پس سریع مطلب بعدی را داخل دفترتان یادداشت کنید: مطلب پانزدهم: برای تمدنها چهل سال زمان زیادی نیست و چهل سالگی آغاز بلوغ و حرکت فکری و دوران شکوفایی تمدن هاست. بچه های خوب این هم از قدم پانزدهم که به سلامتی برداشتیم. همین طور که به سمت میز میرفتم تا کیفم را بردارم گفتم بچه ها زحمتی بکشید و برای سلامتی خودتان خانواده تان، معلم‌های خوبتان یک صلوات جلیل بفرستید! بعد از صلوات بچه ها سریع کیفم را برداشتم و گفتم: بروبچ عزیز! ان شاء الله قرار بعدی‌مان هفته‌ی آینده همین مکان. ادامه دارد ...🍃 https://eitaa.com/fatemieh_1401