📚 #کاردینال
#قسمت_دوازدهم
✍ #م_علیپور
مسئول حراست نگاهی به من با اون بادمجون پای چشمم و دست های شکسته ی شهریار انداخت و گفت :
- در هر حال یا باید صلح کنید یا شکایت تنظیم کنید!
شهریار که به شدت عصبی شده بود دست های شکسته ش رو بالا آورد و باعث شد فریاد دردش بلند بشه
و به ناچار دستش رو پایین آورد و گفت :
- چی چی صلح کنیم آقای ایزدی ...؟
مرتیکه ی عوضی اونقدر با اون هم دست هاش ما رو زدن که انگار ارث نداشته شون رو خوردیم!
ما اصلاً کاری به اونا نداشتیم که!
آقای ایزدی از جاش پاشد و شروع کرد به قدم زدن :
- اونا که میگن شما دعوا رو شروع کردین!
من که با این حرف به شدت عصبی شده بودم جواب دادم :
- من فقط عکس دختر مردم رو که بی حجاب بود از روی برد برداشتم،
حس کردم حالا که بنده خدا فوت شده درست نیست تو محیط عمومی و دانشگاهی عکسش بازیچه بشه!
و اصلاً شناختی از این افراد نداشتیم که بخوایم به هر دلیلی دعوا راه بندازیم!
شهریار با هیجان گفت :
- یه جوری اینا شاکی شدن که انگار من و امیر خواهر اینا رو کشتیم.
اصلاً معلوم نیست این ماجرا از کجا آب میخوره
اون از توییت اون شب که پاک شد
اونم از پست های چند ماه پیش با اسم این دختره ...!
اصلاً معلومه سر به نیستش کردن!
آقای ایزدی موشکافانه به ما نگاه کرد و گفت :
- کدوم توییت؟
شهریار با هیجانی که مُختص خودش بود ماجرا رو با آب و تاب تعریف کرد.
آقای ایزدی که انگار چندان باورش نشده بود رو به من پرسید :
- آقای نعمتی شما هم اون توییت و پست های از پیش نوشته شده رو دیدی؟
شهریار با ناراحتی جواب داد :
- یعنی ما دروغ میگیم دیگه ...؟
رو به آقای ایزدی با اون شکم گرد در حال راه رفتن بود گفتم :
- بله اون شب لب تاپ دست من بود و اول اون توییت و بعد پست ها رو دیدیم
اما خیلی پشیمونیم که چرا همون لحظه عکس نگرفتیم!
به قول شهریار قضیه خیلی مشکوکه!
الانم که به طرز عجیبی همه چی رو دارن بهم میریزن.
حالا شما با اون دو تا پسر و اون خانم که جنجال به پا کرد هم صحبت کردین؟
آقای ایزدی یه پرونده رو از میز بیرون کشید و جواب داد :
- اون پسر اول که الان دست آقای شفیع زاده رو شکسته،
بخاطر چند تا شیطنتی که توی دانشگاه کرده
خودش در حالت تعلیقه،
احتمال اینکه بخاطر این دعوا و جنجال اخراج هم بشه خیلی زیاده ...
اون خانم ولی جزو دانشجوهای خوب دانشگاهه و بیشتر به نظر میاد دچار جو رسانه ای شده.
شهریار باند دور دستش رو به زحمت گره زد و گفت :
- اون پسر گولاخه چی؟
ببخشید همون پسر قدبلند هیکلی رو میگم.
آقای ایزدی نیشخندی زد و گفت :
- ایشون رو ارجاع دادیم به مقامات بالاتر
چون اصلاً دانشجوی این دانشگاه نیستن!
با تعجب پرسیدم :
- پس اینجا چکار میکرده؟
- اصل ماجرا هم همینه که اینجا چکار میکرده و چطوری یهو وارد جنگ و دعوا شده ...!
بین جمعیتی که امروز جنجال بپا کردن،
یه دختر دیگه هم هست که دانشجوی ما نیست و البته سوء پیشینه داره.
ظاهراً به قول آقای شفیع زاده یه ماجرایی پشت این قضیه هست.
پرونده رو باز کرد و دو تا برگه بیرون کشید و خودکارش رو روش گذاشت و گفت :
- بهتون پیشنهاد میکنم تا این ماجرا جمع میشه خودتون رو از این هیاهو دور کنید.
سوابق تون بررسی شده و هیچ مورد خاصی توی پرونده تون نیست.
اگه خدایی نکرده توی این اغتشاشات اسم تون به عنوان مجرم یا حتی سیاهی لشکر ثبت بشه
دیگه حساب کارتون با کرام الکاتبینه
باید دیگه فکر دکترا و شغل خوب و الباقی آینده ی درخشان تون رو ببوسید و بزارید کنار!
کم دانشجو نداشتیم که توی ماجراهای هیجانی،
زندگی و آینده ی خودشون رو تباه کردن.
حالا هم بیاید این تعهدنامه رو امضا کنید و برید پی زندگیتون!
با نگرانی رو به آقای ایزدی گفتم :
- ما واقعاً کاری نکردیم ، اگه زد و خورد مختصری هم پیش اومده فقط بخاطر دفاع از خودمون بوده همین.
آقای ایزدی خودکار رو برداشت و با اشاره به ما گفت :
- اگه مقصر بودین که به همین راحتی ها ول کن تون نبودیم ...
این تعهدنامه هم بیشتر یه تذکره تا حواستون رو جمع کنید!
شهریار با تاسف سرش رو تکون داد و از جاش پاشد و جواب داد :
- حکایت ما هم شده آش نخورده و دهن سوخته ...!
اینم امضا و اثر انگشت ما خدمت شما !
از این به بعد آسه میریم و آسه میایم
دستورات اسلامی هم که یه عمر تو کتابای دینی بهمون یاد دادین که باید جلوی ظلم و دروغ وایساد رو از یاد میبریم
و مثل احکامِ رفقای مسیحی،
هر کسی یه سیلی توی گوشمون زد ؛
خودمون طرف دیگه صورتمون رو هم میاریم تا بزنه و کبود و زخم و زیلی کنه!
از جام پاشدم و برعکس همیشه که با شهریار مخالف بودم،
به شدت با این حرفش موافق بودم که نباید جلوی ظلم و ستم کوتاه اومد ...!
اما چه میشه کرد که ما توی اون لحظه مجبور به تحمل شرایط بودیم
شرایطی که قرار بود خیلی تغییر کنه ...!
@fatemieh_1401
📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_دوازدهم
این نکتهی اوّلی بود که لازم دیدم اقرار کنم و از فضای کلاستان با تمام وجود استقبال میکنم. با صدای بلند پرسیدم چه کسی حاضر است بیاید پای تخته و مطالبی را که هفته ی پیش گفتیم سریع بنویسد؟ چند نفر دست بلند کردند .گفتم شما نفر وسط میز دوم. اسمتان چیست؟ گفت: حامد
- خب آقا ،حامد سریع تشریف بیاورید و مطالب هفته ی گذشته را روی تخته بنویسید!
حامد از میزش آمد بیرون ماژیک مشکی را به دستش دادم. در عرض دو سه دقیقه هفت مطلب هفته ی گذشته را موبه مو نوشت. تعجب کردم. گفتم: بچهها من نمیدانستم این قدر دقیق مطالب در ذهنتان نقش بسته معلوم است بعضی از شماها رفتید دربارهی مطالب مطالعه و فکر کردید واقعاً از آقا حامد و بقیهی بچههایی که درس گذشته را مطالعه کردند تشکر میکنم.
حامد که از تعریف من حسابی کیفور شده بود بادی به غبغب انداخت. گفتم: خب آقا حامد یک سؤال از شما دارم به نظرت الان به چه مطلبی باید بپردازیم تا سیر بحث حفظ شود؟
حامد که اعتماد به نفس در او موج میزد بلافاصله بعد از پرسشم گفت: شما ابتدا هدف آفرینش را گفتید، سپس گفته شد که کار انبیاء انسانسازی است و برای این که مردم را به هدف خلقت برسانند نیاز به جامعه و نظام دارند چرا که برای ساختن انسانها به صورت فرد، فرد، زمان را از دست خواهند داد به نظرم الان وقت آن است که هدف انقلاب را بگویید.
گفتم: احسنت به آقا حامد خیلی عالی بود مرا به ادامهی بحث امیدوار کردی به قول دوستتان برای آقا حامد بزن اون کف قشنگه رو پس از تشویق جانانه بچهها حامد با اشارهی من رفت سر جایش نشست.
گفتم: خب حالا که مرا شارژ کردید برویم سراغ ادامهی بحث کمربندها بسته باشد که میخواهیم حرکت کنیم بچهها. برای شروع بحث یک سؤال از شما میپرسم؛ به نظر شما قبل از قیامت بزرگترین اتفاقی که قرار است برای آیندهی دنیا بیفتد چیست؟
همه گفتند: ظهور امام زمان علم . گفتم: آفرین ،خب حالا سؤال بعدی؛ به نظر شما امام زمان در چه صورت و در چه شرایطی ظهور میکنند؟
با این سؤال کمی هیاهو شد یکی از بچهها صدایش را بر همهمهی بچهها غالب کرد و با صدای رسا گفت: حاج آقا ما شنیدیم امام زمان
زمانی ظهور میکنند که همه آمادگی داشته باشند.
گفتم: آمادگی یعنی چه؟
گفت: یعنی همهی مردم ایشان را بپذیرند
گفتم: اسم شما چیه؟
گفت: مهدی.
مکثی کردم و با سکوت چند ثانیهای و خیره شدن به بچهها، توجهها را جلب کردم گفتم: آقا مهدی جوابت خوب بود. بگذار من جوابت را تکمیل کنم؛ ببینید بچهها این که امام زمان علیهالسلام چرا غایباند، در روایت داریم که به جهت حفظ جانشان در پشت پردهی غیبت هستند. یعنی امام زمان اگر الان ظهور کنند جانشان در خطر است؟ بله جانشان به مخاطره می افتد. چرا که همین الان یهود، دشمن سرسخت مهدی موعود است و یکی از برنامههای اصلی آنها این است که امام موعود ما را ترور کنند. آنها کتب و روایات شیعه را دقیق مطالعه کرده اند و به ظهور موعود، واقف هستند و میدانند که اگر امام زمان ع بیایند و تشکیل حکومت دهند کاسه کوزه ی آنها و بساط دولتهای ظالم و طغیانگر برچیده خواهد شد.
- خب سؤال این است؛ اگر امام زمان ع بخواهند ظهور کنند، چه شرایطی باید فراهم شود تا جان ایشان محفوظ بماند؟
کلاس غرق در سکوت شد همه به فکر فرو رفتند. گفتم بچه ها فکر نکنید که باید معجزه ای اتفاق بیفتد و مثلاً تمام سلاحهای نظامی و بمب اتم و موشکها از کار بیفتند تا ایشان ظهور کنند اگر اینگونه بود، دیگر نیازی نبود که از جانشان بترسند و باید تا الان ظهور میکردند و با معجزه کار را پیش میبردند در حالی که ایشان باید با همین اسباب طبیعی، ظهور کنند. چرا که خدای متعال بنا ندارد دینش را با معجزه پیش ببرد. بله، خدا برای اثبات راستگویی پیامبران و حقانیت دینش به انبیاء میگوید معجزه را به مردم نشان بدهید تا اصل راستی پیامبران ثابت شود و مردم بفهمند که پیامبر خدا با وحی در ارتباط است و با معجزه ای که نشان میدهند باطل بودن کافران و منکران خدا برای مردم روشن شود. در واقع در همان ابتدای کار که دشمنان خدا فضا را با تبلیغات سوءشان غبارآلود کرده و عليه فرستاده خدا جوسازی میکنند در پاسخ به درخواست مردم که اگر
راست میگویی معجزه ای به ما نشان بده پیامبر خدا در این مرحله برای اثبات راستگویی و نبوّت و ارتباط خود با وحی معجزه اش را رو میکند تا مسیر حق را نشان دهد اما دیگر قرار نیست در ادامه ی راه، دم به دقیقه از آستین خود معجزه ای درآورد. این قانون خداست که انسانها باید با اختیار خود مسیرشان را انتخاب کنند تا خدا وقتی در روز قیامت میخواهد حساب وکتاب کند هرکس طبق اعمال اختیاری خودش جزا ببیند.
https://eitaa.com/fatemieh_1401
ادامه دارد...🍃
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_دوازدهم
1⃣2⃣
روزها زخم دلم را پشت پرده صبر و سکوت پنهان می کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم. اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرش خمپاره ها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که اذان صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی ها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کرده اند که دست از سر شهر برداشته و با خیال راحت در لانه هایشان خزیدند. با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد. پشت پنجره های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی آبی مرده بودند، نگاه میکردم و حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی
و خونی که از سر انگشتانش میچکید. دستش را با چفیه ای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از
پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود. از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر
لب پرسید:
»همه سالمید؟«
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که دلواپس حالش صدایم لرزید:
»پاشو عباس، خودم میبرمت درمانگاه.«
از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد:
»خوبم خواهرجون!«
شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :
»یوسف بهتره؟«
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :
»حاج قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری داعشی ها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.«
سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :
»دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!«
اشکی که تا روی گونه ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :
»میخوای بیدارش کنم؟«
سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد
و با خجالت پاسخ داد :
»اوضام خیلی خرابه!«
و از چشمان شکسته ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده ام که با لبخندی دلربا دلداری ام داد :
»انشاءالله محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!«
و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم میخواست از حال حیدر و داغ دلتنگی اش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد. با همان دست
مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :
»نرجس دعا کن برامون اسلحه بیارن!«
نفس بلندی کشید تا سینه اش سبک شود و صدای گرفته اش را به سختی شنیدم :
»دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه ها شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه هایی که آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.«
سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :
»انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط سیدعلی خامنه ای و حاج قاسم پشت ما هستن!«
اما همین پشتیبانی به قلبش قوت میداد که لبخندی فاتحانه
صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :
»سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!«
صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :
»تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!«
دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با آرامشی شیرین سوال کرد :
»بلدی باهاش کار کنی؟«
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :
»نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای داعش به شهر باز شد...«
و از فکر نزدیک شدن داعش به ناموسش صورت رنگ پریده اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت:
»هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.«
👇https://eitaa.com/fatemieh_1401
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕛💯
⚔📡سانسورها جواب نداد..
بیداری جهانی محقق شد✨
✅قیام سراسری مردم دنیا، علیه تجاوز آمریکا و رژیم صهیونیستی،در حمایت از کشورمان.
🇮🇷ایران پرچمدار ِحرکت ضد امپریالیستی در دنیا🇮🇷
🔔ویژه برنامه #ساعت_صفر 🔔
(#قسمت_دوازدهم) انتشار برای اولین بار
#ایستاده_ایم
#انتقام_ملی | #وعده_صادق
. #ایران_پیروز
#ایستاده_ایم
#وعده_صادق
#انتقام_ملی
🌺یا أللّٰهُ یا رَحمٰنُ یا رَحیمُ! یا مُقَلِّبَ القُلوبِ! ثَبِّت قَلبی عَلیٰ دینِکَ🌺
https://eitaa.com/fatemieh_1401
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕛💯
⚔📡سانسورها جواب نداد..
بیداری جهانی محقق شد✨
✅قیام سراسری مردم دنیا، علیه تجاوز آمریکا و رژیم صهیونیستی،در حمایت از کشورمان.
🇮🇷ایران پرچمدار ِحرکت ضد امپریالیستی در دنیا🇮🇷
🔔ویژه برنامه #ساعت_صفر 🔔
(#قسمت_دوازدهم) انتشار برای اولین بار
#ایستاده_ایم
#انتقام_ملی | #وعده_صادق
🌺یا أللّٰهُ یا رَحمٰنُ یا رَحیمُ! یا مُقَلِّبَ القُلوبِ! ثَبِّت قَلبی عَلیٰ دینِکَ🌺
https://eitaa.com/fatemieh_1401
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕛💯
⚔📡سانسورها جواب نداد..
بیداری جهانی محقق شد✨
✅قیام سراسری مردم دنیا، علیه تجاوز آمریکا و رژیم صهیونیستی،در حمایت از کشورمان.
🇮🇷ایران پرچمدار ِحرکت ضد امپریالیستی در دنیا🇮🇷
🔔ویژه برنامه #ساعت_صفر 🔔
(#قسمت_دوازدهم) انتشار برای اولین بار
#ایستاده_ایم
#انتقام_ملی | #وعده_صادق
#مرگ_بر_آمریکا #مرگ_بر_اسرائیل
🌺یا أللّٰهُ یا رَحمٰنُ یا رَحیمُ! یا مُقَلِّبَ القُلوبِ! ثَبِّت قَلبی عَلیٰ دینِکَ🌺
https://eitaa.com/fatemieh_1401