eitaa logo
کانال ثامن
217 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
12.5هزار ویدیو
129 فایل
'بسم‌رب‌الامیرالمومنین' فردا دیر است! رهبر انقلاب: نیازهای مربوط به آینده نیازهایی است که اگر شما امروز به فکر نیفتید و برایش کاری انجام ندهید، فردا درخواهید ماند؛ یعنی فردا گیر میکنید . . .🌱 -مقام‌معظم‌رهبری ۱۴۰۰/۱۱/۳🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📖 *امیر آقای مقدم و مباشر به سرعت از اتاق بیرون رفتن. برادرِ مباشر روبروی من و شهریار که تازه به هوش اومده بودیم نشست. شهریار با عصبانیت پاهاش رو به زمین کوبید. صدف عابدینی هم کم کم بیدار شد. به اطراف اتاق نگاه کردم. پر بود از انواع مجسمه های " تاکسی درمی " !‌ از دیدن اون تعداد از حیوانات خشک شده که انگار همگی زنده بودن و به ما چشم دوخته بودن وحشت کردم. چندین آینه ی خیلی بزرگ توی اتاق نصب بود ... فضای اینجا هم مثلِ‌خونه ی اولِ ملّا شالیکار توی شمال؛ به شدت فضای سنگینی داشت. اونقدر که حس‌میکردی هیچوقت نمیتونی از اینجا بیرون بری و راه رهایی بسته شده ... ! صدف عابدینی هم‌ مثل من به مجسمه ها خیره شده بود! چند دقیقه ی بعد مباشر و آقای مقدم وارد اتاق شدن. مباشر با حالت دستوری به برادرش گفت : - یالا بیارش توی اتاق مُلّا ... گفته باید از نزدیک اونو ببینه!‌ برادرِ مباشر به سمت صدف عابدینی رفت و صندلی چرخ داری که روش نشسته بود رو به حرکت درآورد.‌ شهریار به شدت با پاهاش به زمین کوبید و خودش رو تکون داد. صندلی از زمین جدا شد و شهریار هم که ظاهراً خوب آموزش دیده بود، با سر ضربه ی محکمی به شونه ی مباشر زد.‌ هر دو تلو تلو خوردن! وقتِ منفعل بودن نبود منم تقلا کردم تا مثه شهریار حرکتی بزنم. ولی آقای مقدم منو نگه داشت و چسب رو از دهن مون کند و گفت : - این دیوونه بازی ها چیه که در میارین؟! با عصبانیت فریاد زدم : - ما دیوونه بازی درمیاریم یا شما؟ چی از جون مون میخواین؟! برای چی ما رو گروگان گرفتین؟! آقای مقدم خندید و گفت : - چی دارین که کسی بخواد شما رو گروگان بگیره؟! تموم کسایی که وارد این حریم بشن باید از نظر ماورایی بررسی بشن.‌ و شما توی اون مرحله هستین. منتها چون بی خبر بودین مجبور شدن اینطوری نگه تون دارن. تا مثه این آقا شهریار ما کمتر وول بخورین. شهریار با عصبانیت سرش رو تکون داد. آقای مقدم چسب جلوی دهنِ شهریار و صدف رو هم‌‌ کند. شهریار شروع به فریاد کرد : - اگه جرات دارین دست منو باز کنید تا بهتون نشون بدم با کی طرفین؟! شما چه کاره هستین؟ کدوم خدا و پیغمبر رو میپرستین؟!‌ چرا ما رو ول نمیکنید؟! من و امیر به جهنم این دختره بیچاره چه گناهی کرده که ۲ روزه اینجا گیر افتاده! خانواده ش نگران میشن. صدف به اینجای حرفای شهریار که رسید شروع به گریه کرد و گفت : - تو رو خدا حداقل بزارید من یه زنگ به پدر و مادرم بزنم ... پدرم از کار افتاده و تو خونه ست. اگه بفهمه من الان کجام‌ سکته میکنه.‌ برادرِ مباشر بدون توجه به حرف های صدف اون رو با صندلی دنبال خودش کشید. شهریار شروع کرد به فریاد کشیدن : - نامزد من رو داری کدوم گوری میبری بی شرف! ولش کن! آقای مقدم به سمت شهریار رفت و گفت : - آروم باش کاری باهاش ندارن، فقط چند تا سواله همین. - خودتی ... اگه راس میگی منم اونجا ببر تا ببینم. آقای مقدم خم شد و دستای من و شهریار رو باز کرد و گفت : - شما هم دنبال من بیاین اما حق ندارین حتی ۱ کلمه حرف بزنید. با عجله دنبال آقای مقدم رفتیم. در سالن بزرگی که درب های لوکسی داشت رو باز کرد. مُلّا مثل نگهبانِ در جهنم چشم‌ از صدف برنمیداشت. رو بهش با صدایی که انگار از ته چاه در می اومد گفت : - از کی با خبری که این قابلیت رو داری؟ صدف با تعجب گفت : - کدوم قابلیّت؟!!! مباشر که انگار عصبی شده بود صندلی صدف رو تکون داد و گفت : - وقتی مُلّا چیزی میپرسه فقط جواب میدی فهمیدی؟‌تو هیچ سوالی نمیپرسی! صدف که انگار خیره سر تر از این حرف ها بود گفت : - خب میگه از کی این قابلیت رو داری. چه قابلیتی دارم که خودم بی خبرم؟! مباشر سرش رو به صدف نزدیک کرد و گفت : - میخوای بگی که هیچ حالت غیرطبیعی در خودت نداری؟ صدف بازم با تعجب گفت : - نه ... چه حالتی؟! مُلّا که انگار امروز به اذن الهی شفا پیدا کرده بود و به زبون اومد بود ؛ رو به صدف گفت : - از کِی متوجه تغییر حالتت شدی؟ بگو ببینم‌چی می بینی؟ صدف رنگش مثل گچ سفید شد و گفت : - در مورد چی حرف میزنید؟! من هیچ قابلیتی ندارم! مباشر این بار فریاد زد : - یعنی نمیدونی که یه " مدیوم " هستی؟! من و شهریار هم مثل صدف دهن مون باز شد. شهریار رو به مباشر گفت : - منظورتون اینه صدف عالم ماوراء رو می بینه؟!‌ صدف به لکنت افتاد و گفت : - مگه من دیوونه م که سمت این چیزا برم ؟! مُلّا بازم باصدای آرومش گفت : - هیچ حالت غیر طبیعی در خودت سراغ نداری؟! صدف با تردید جواب داد : - من فقط زیاد خواب می بینم و اکثر خواب هامم خیلی زود تعبیر میشه همین ... آقای مقدم رو به صدف عابدینی گفت : - قضیه داره جالبتر میشه ، چند نمونه ش رو بگید ما هم بشنوییم!!! 👇https://eitaa.com/fatemieh_1401