eitaa logo
کانال ثامن
217 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
12.5هزار ویدیو
129 فایل
'بسم‌رب‌الامیرالمومنین' فردا دیر است! رهبر انقلاب: نیازهای مربوط به آینده نیازهایی است که اگر شما امروز به فکر نیفتید و برایش کاری انجام ندهید، فردا درخواهید ماند؛ یعنی فردا گیر میکنید . . .🌱 -مقام‌معظم‌رهبری ۱۴۰۰/۱۱/۳🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📖 *امیر مباشر رو به آقای مقدم که توی سالن در حال رفت و آمد بود گفت : - ملّا خودش باید در مورد این دو تا جوونک مرتدّ دستور بده ، اما کسی که از دستورات سرپیچی کنه و یه مشت حرف های ضبطی و تلویزیونی رو تحویل ما بده به درد نمیخوره ... بعد روی صندلی نشست و شروع کرد به خندیدن و گفت : - خوبه که تمام اینا رو ما رصد میکنیم و توی دهن شون‌ میزاریم! اونوقت اینا میان و برای خودمون بلغورش میکنن!‌ جماعتِ ساده ی نَفَهم! یه مشت چهارپا که از زندگی فقط خوردن و خوابیدن و تولیدمثل رو یاد گرفتن و بدون هیچ هدفی هم‌‌ زندگی میکنن و میمیرن. هیچچچ خبری هم از دنیا ندارن! دست هاش رو به نشونه ی دعا بالا برد و در حالی که به شدت چیزی رو در تخیّل خودش تحسین میکرد ، چشم های ریز و پرنفوذش برقی زد و گفت : - به راستی کیه که عظمت باز شدن ابعاد رو ندونه؟ اون وقتی که تمام‌ موجودات با هم به خوبی و خوشی زندگی خواهند کرد. و دوستان ما از اسارتی اجباری رها خواهند شد ... آقای مقدم اخم هاش رو در هم کشید و گفت : - گرچه این موضوع به این راحتی ها هم نیست! مباشر ادامه داد : - ما در آستانه ی باز شدن ابعاد هستیم، اما ظاهراً تو از این موضوع راضی نیستی! آقای مقدم چهره در هم کشید و گفت : - من و تو خیلی خوب میدونیم که این ماجرا به این خوبی و مثبتی که تو ترسیم میکنی نیست. دوستانی که ازشون یاد میکنی از هر ترفندی استفاده میکنن تا انرژی های ما رو بِبَلعن! برادر مباشر در حالی که از پله ها پایین می اومد گفت : - مُلّا مراسم شون تموم شد ‌و شما میتونید به خدمتشون برسید. مباشر دور من و شهریار و صدف عابدینی چرخید و گفت : - هنوزم‌ نمیفهمم که چطور این دو تا احمق رو برای کار به این مهمی فرستادی. سابقاً افرادت همگی کارکشته و حرفه ای بودن. آقای مقدم سری به نشانه ی تایید تکون داد و گفت : - هنوز توی مراحل یادگیری هستن. مباشر انگشتش رو بالا آورد و به نشونه ی تاکید گفت :‌ - اونا لیاقت عضویت در سیستم رو ندارن. ظاهراً قانون اعضا رو فراموش کردی : - ایمان کامل - هوش بالا و ذکاوت - کاریزماتیک بودن شخصیت - و تسلیم محض بودن ...! این ۲ نفر هیچکدوم از این مشخصات رو ندارن. آقای مقدم سری تکون داد و گفت : - این ۲ نفر نخبه هایی هستن که توی بهترین دانشگاه درس میخونن ، میدونید که حضورشون چقدر میتونه مفید باشه؟ مباشر با نیشخند گفت : - مثل همون نیروهای زُبده ای که برای بازار ارز فرستادین اما تمام طرح لو رفت؟ آقای مقدم جواب داد : - این پروژه هیچ ربطی به من نداشت و پای اون توتونچی احمق وسط بود. و چون هیچ اطلاعی از وضعیت نفوذ آقازاده ها توی بازار ارز نداشت همه چیز لو رفت. خودِ همون آقازاده سیستم اقتصادی رو به وضعی کشوندن تا هر چه بیشتر ارزش ریال پایین بیاد. تنها هدف شون هم یه مشت اهدافِ‌ پوچ و زودگذر بود! برای به آشوب کشوندن کشور چه حربه ی دیگه ای جز اقتصاد و نارضایتی عمومی داشتیم؟‌ اما اون آقا زاده ها و مسئولینِ احمق ، بخاطر چند روز بخور بخور ، تمام اهداف اصیل که مدت ها براش زحمت کشیده بودیم رو ناتمام گذاشتن! مباشر با عصبانیت گفت : - در هر حال ضعف و ناکارآمدی گروهِ شما داره خودش رو کم کم نشون میده! و انتخابِ این دو تا احمق هم نمونه ی دیگه ای از اونه ! آقای مقدم که به شدت کبود و عصبانی بود از روی صندلی پاشد و گفت : - من و تمام اعضا شبانه روز در حال تلاشیم! چرا از ناکارامدی خودتون شروع نمیکنید؟ یه روز گفتین که تمام مسئولین رو به سیستم آلوده میکنید ، اما چی شد؟ جز شفای چند تا مریض لاعلاج و لو دادن چند تا وسایل گمشده ، چه کاری برای مقامات رده بالا انجام دادین؟! شما که خییییییلی از کشف و شهودات کیهانی خودتون دم میزنید چه کردین؟ فقط یه جا نشستین و تمام بار این جریانات به دوش ماست. اگر ما کوچیکترین خطایی کنیم به سرعت شناسایی و از سیستم حذف میشیم. اما شما خیلی راحت مرگ ملّا رو شبیه سازی کردین و هیچکسی هم‌متوجه اصلِ جریان نشد! مباشر در حالی که به سمت‌پله ها میرفت ، دست هاش رو به نشونه ی درخواستِ‌همراهی به سمت آقای مقدم دراز کرد و ادامه داد : - این هم یکی از همون ۴ رکن اساسی برای حضور در سیستمه. " هوش و ذکاوت بالا " یعنی قبل از شناسایی شدن و حذف فیزیکی توسط حکومت یا نیروهای خودی ، پُست و محدوده ی کاری رو تغییر بدیم. قبلاً هم به شما گوشزد کرده بودیم که دیگه دوران مجلس نشینی تون باید به پایان برسه. آقای مقدم بدون اینکه جوابی بده به همراه مباشر به سمت پله ها حرکت کرد. هر چه دورتر میشدن صحبت هاشون کمتر شنیده میشد. رگ دستم به شدت گزگز میکرد. نگاهی به شهریار که مثل من چسب پهنی به دهانش بسته بودن انداختم. چشم و ابرویی برای هم بالا انداختیم. 👇https://eitaa.com/fatemieh_1401