فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام مهربانان
🌺اول هفته تون گلباران
🌸فردایتان قشنگ
🌺صبحتان پرازمحبت
🌸الهی
🌺سهم امروزتان شادی
🌸سهم زندگیتون عشق
🌺سهم قلبتون مهربانی
🌸سهم چشمتون زیبایی و
🌺سهم عمرتون عزت باشه
🌸هفته خوبی پیش رو داشته باشید
#عیدتون_مبارک
"
🚨امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست...
🟡 از حضرت زهرا سلام الله علیها روایت شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.
📚 بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳
💠 حاج اسماعیل دولابی میفرماید:
ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم.
📚 مصباح الهُدی ص ۳۱۹
تا ما نخواهیم، او نمی آید...
کافیست از خودمان شروع کنیم...
تعجیل در فرجش صلوات🍃
#ناحله
#پارت_هفتاد_و_هشت
فاطمه:شرمندم به خدا.
خواستم ادامه بدم که دوباره گریم گرفت با هق هق گفتم:نمیتونم بیام ریحانه بابام نمیزاره میگه حق نداری بری بیرون.
ریحانه:ای وای چرا؟ چیشده؟
هق هقم اجازه نداد چیزی بگم که گفت:بابات خونه است الان؟
فاطمه:آره ولی فکر کنم چند دقیقه دیگه بره.
ریحانه:آها باشه گریه نکن قربونت برم شاید دلخوره ازت ایرادی نداره یه وقت دیگه ازش اجازه میگیریم با ما بیای بهت زنگ میزنم دوباره.
فاطمه:باشه مرسی ریحانه جون خداحافظ.
خداحافظی کرد وتلفن قطع شد دلم گرفت بعد مدتها میتونستم ببینمش ولی نشد !!!
دلم نمیومد لباسم رو عوض کنم از جام تکون نخوردم دستو دلم به هیچ کاری نمیرفت نمیدونم چقدر گذشت که در اتاقم باز شد و مامان اومد تو بهم نزدیک شد ویه نگاه به صورتم انداختو گفت:با این وضعت دوستت هم دعوت میکنی؟
با تعجب بهش خیره شدم از اتاق بیرون رفت داشتم فکر میکردم منظورش چی بود که چشمم افتاد به ریحانه که سیاه پوشیده بود و یه لبخند تلخم رو لباش نقش بسته بود با دیدنش از جام بلند شدمو پریدم بغلششرمنده بودم که این همه مدت نتونستم برم پیشش وقتی دیدمش دوباره همه ی غم هام یادم افتاد و توبغلش یه دل سیر گریه کردم لاغر شده بود رنگ به صورتش نمونده بود دستشو گرفتمو نشستیم.
فاطمه:ریحانه جون ببخش منو دلم میخواست دوباره بیام پیشت ولی نشد.
ریحانه:این چ حرفیه شما خیلی لطف کردین به ما بگو ببینم چیشده چرا انقدر داغونی؟
وقتی بیشتر بهش نگاه کردم متوجه شدم چقدر تو این مدت شکسته شده دلم براش کباب شد نگاه منتظرش رو که دیدم همچی رو گفتم از مصطفی و حمایتاش از محبت پدر و مادرش از توجهشون ب من از بی وفایی خودم از دلی که شکستم از کتکی ک خوردم همه چیز رو بهش گفتم دستمو تو دستش گرفتو گفت:تو حق داشتی خودت راهت رو انتخاب کنی پدرتم الان ناراحته
بعدا میفهمه که خیلی خوب شد که الان گفتیو خودت رو خلاص کردی.
یخورده مکث کرد و گفت:ولی فاطمه تو که همش از این پسره تعریف میکردی چیشد که اینجوری مخالفت کردی؟فقط واسه اینکه عاشقش نبودی؟
نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
#ناحله
#پارت_هفتاد_و_نه
ریحانه:با چیزایی ک از تو شنیدم مطئمنا وقتی باهاش ازدواج میکردی دلت رو میبرد خب.
سرم رو انداختم پایین کاش روم میشدبهش بگم دیگه دلی برام نمونده که کسی بخاد ببرتش دلم میخواست میتونستم بگم منم مثل مصطفی یه بیچارم که عاشق یه آدم اشتباه شده ولی فقط تونستم بگم:هیچوقت این اتفاق نمیافتاد.
ریحانه:چرا فاطمه؟چی رو به من نمیگی؟
سعی کردم بحث روعوض کنم یه لبخند الکی زدمو گفتم:بزار برم یه چیزی برات بیارم همینجوری نگهت داشتم اینجا.
ریحانه تا اینو شنید بلند شدو گفت:نه قربونت برم محمد منتظره.
فاطمه:چیی؟از کی تاحالا؟
ریحانه:از وقتی که زنگ زدم بهت.
فاطمه:وای بمیرم الهی
متعجب نگاهم که کرد تازه فهمیدم گند زدم سعی کردم عادی باشم:الهی بمیرم برات کلی مزاحمت شدم بخاطر من وقتت تلف شد.
لبخند بی جونی زد و گفت:عه فاطمه نگو اینجوری دیگه هم اینجوری گریه نکن سکته کردم نگران هیچی نباش و به خدا توکل کن همه چی درست میشه.
فاطمه:چشم خیلی بد شد بعد مدتها اومدی خونمون اینجوری شد اگه منتظرت نبودن نمیذاشتم بری.
ریحانه:میام بازم عزیزم.
دست کشیدروگونه ام که رد انگشتای بابا باعث کبودیش شده بود دوباره بغلم کرد داشت خداحافظی میکرد که گفتم:میام باهات تا دم در.
ریحانه:نمیخوادبابا خودم میرم
اجازه ندادم اعتراض کنه چادرمو سرم کردم یهو یه چیزی یادم افتاد و بهش گفتم:ریحانه چیشد که موندی؟
ریحانه:مگه تو تو لحظات بدم باهام نموندی؟من میذاشتم میرفتم؟
دستشو گرفتم رفتیم بیرون محمد با دیدنمون از ماشین پیاده شد آروم سلام کردو منتظر موند تا ریحانه بره تو ماشین بشینه ریحانه رو بغل کردمو دوباره ازش معذرت خواستم وقتی رفت طرف ماشین تازه تونستم ب محمد نگاه کنم محاسن و موهای همیشه مرتبش نا مرتب تر از همیشه بود
خستگی چشماش غرورش رو محو کرده بود
با تعجب نگاهش نشست رو گونم سریع نگاهش رو برداشتو نشست تو ماشین میدونستم چقدر درد کشیده ولی هنوز محکم بود و چیزی از قدرتش کم نشده بود میدونستم چقدر عاشقه پدرشه ولی برام عجیب بود صبرشون کاش میفهمیدم این همه توکلو صبرشون از کجا نشات میگیره؟چطور تونستن مثل قبل خودشون رو حفظ کنن غرق افکارم بودمو نگاهم به ماشین بود که به سرعت دور شد از جلو چشمام.
محمد:
با اصرار ریحانه راضی شدم که بریم دنبال دوستش به محض اینکه نشستیم تو ماشین تلفن رو برداشتو زنگ زد بهش قرار شد نیم ساعت دیگه دم خونشون باشیم خیلی وقت بود نرفته بودم سپاه از همه چی عقب مونده بودم یه سری فایل که از قبل دستم بود رو رفتم که به محسن بدم تا با خودش ببره تهران بعد از اینکه کارم تموم شد روندم سمت خونه ی دوست ریحانه بعد از چند دقیقه رسیدیم یکم صبر کردیم تا بیاد ولی نیومد کلافه تو آینه به خودم نگاه کردمو گفتم:ریحانه ببین چقدر وقت کشی میکنی زنگ بزن بهش ببینم دیره.
ریحانه سرش رو تکون دادو شمارش رو گرفت
بعد از چندتا بوق جواب داد صدای گوشیش خیلی بلند بود طوری که من میتونستم بشنوم
مُنتهی توجهی نداشتم به حرفاشون که یه دفعه صدای گریه هایی ک از پشت تلفن میومد حواسمو از افکارم پرت کرد دقیق شدمو سعی کردم ببینم چی میگن یخورده ک گذشت ریحانه تلفن رو قطع کرد با تعجب بهش گفتم:چیشده؟نمیاد؟
ریحانه:وای نه نمیدونم چ اتفاقی افتاده باباش سخت گیر بود ولی نه در این حد که.
محمد:حتما چیزی دیده ازش که نمیذاره بره بیرون.
ریحانه:نه بابا اهل این چیزا نیست بیچاره.
محمد:پس چیشده؟
ریحانه:چه میدونم دندون رو جیگر بزار برم تو بپرسم ازش گفت چند دقیقه دیگه باباش میره بیرون.
محمد:مثلا چند دقیقه دیگه؟کی میخاد صبر کنه تا اون موقع؟
ریحانه:خواهش میکنم محمد صبر کن دیگه.
چیزی نگفتم اصلا نه حوصله ی حرف زدن داشتم نه بحث کردن دلم هم نمیخواست دل خواهر کوچولوم رو بشکونم جدیدا از شنیدن صدای خودم هم حالم بد میشد یه مداحی پلی کردمو حواسمو دادم بهشو باهاش زمزمه کردم تقریبا یک ربع گذشت که دیدم در خونشون باز شد و یه سمند بیرون زد از خونه قیافه خشن باباش بود که مثل همیشه ابروهاش توهم گره خورده بود یه گاز دادو ماشین از جاش کنده شد بلافاصله ریحانه از ماشین پیاده شد و رفت سمت خونشون منم نگاهم رو ازش برداشتمو صندلی رو خوابوندمو صدای مداحی رو بلند تر کردم خواستم گوشیم رو روشن کنم که صورتم تو صفحه مشکیش پیدا شد چقد بی حال و شلخته یه دست کشیدم به محاسنمو گوشیمو پرت کردم تو داشپورت چشم هامو بستم نفهمیدم چقدر گذشت از جام پاشدمو صندلی رو به حالت اولش برگردوندمو چشم دوختم به در خونه که ریحانه اومد بیرون پشت سرشم دوستش اومد نگاهم رفت سمت لنگه ی شلوارم که مجبور نشم سلام کنم که فهمیدم شلوارم خاکیه در ماشین رو باز کردمو پیاده شدم شلوارم رو با دست تکوندم ک دیدم ریحانه اومد نزدیک ماشینبهم اشاره زد ک سلام کنم منم سرمو تکون دادمو آروم سلام کردم.
نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔹 استخدام نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال 1401
🔸 نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به منظور حفظ تمامیت ارضی میهن عزیز اسلامی و تأمین نیروی انسانی خود از بین جوانان متدین، علاقهمند به رزمندگی و دارای روحیه انقلابی و متعهد به حفظ ارزش های انقلابی نظام جمهوری اسلامی ایران در طیف درجه داری همرزم می پذیرد.
♦️بخشی از شرایط:
🔻مقطع تحصیلی:
#دیپلم
🔸رشته تحصیلی:
رياضی فیزیک، علوم تجربی، علوم انسانی و معارف، فنی حرفه ای و کار دانش (به غیر از رشته های دامداری، باغبانی ،کشاورزی و امور زراعی و زیر شاخه های مربوطه)
🔻شغل:
درجه داری
🔸معدل: حداقل معدل 13
🔻قد:
حداقل 165 سانتی متر
🔸سن: حداقل سن 17 سال و حداکثر 23 سال تمام
🔻جنسیت:
آقا
📆 تقویم آزمون:
▫️شروع ثبت نام: از 06/فروردین/1401
▫️مهلت ثبت نام: تا 07/خرداد/1401
✅https://rubika.ir/ghadir_16 🆔https://eitaa.com/ghadir_14
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐🔏صحبت های سردار هادیان فر در خصوص معرفی خودروساز به دادگاه به دلیل عدم باز شدن ایربک خودرو در تصادفات
#روایت_درست
#مطالبه_گری
#نوروز_۱۴۰۱
#تولید#دانش_بنیان#اشتغال_آفرین
╭─┅••─• 🍃 🇮🇷 🍃 •─┅••─╮
✅https://rubika.ir/ghadir_16 🆔https://eitaa.com/ghadir_14
╰─┅••─• 🍃 🇮🇷 🍃 •─┅••─╯
#مکتب_امام
🌺 #امام_خمینی (ره)
♦️این تقلیب قلوب که قلب ها از آمال دنیوی و از چیزهایی که در طبیعت است بریده بشود و به حق تعالی پیوسته بشود و بصیرت ها روشن بشود و صلاح و فساد خودشان را به وسیله بصیرت بفهمند، در ملت ما، بحمداللّه ، تا حدود چشمگیری حاصل شده است و من امیدوارم که در این سال جدید به اعلا مرتبت خودش برسد
📚صحیفه امام خمینی ره جلد۱۶ ص۱۲۹
#شبستان_محاسبه
#نسل_حسینی
#حلال_زادگی_افتخار_ایرانی
#تربیت_نسل_توحیدی
╭─┅••─• 🍃 🇮🇷 🍃 •─┅••─╮
✅https://rubika.ir/ghadir_16 🆔https://eitaa.com/ghadir_14
╰─┅••─• 🍃 🇮🇷 🍃 •─┅••─╯
🌸*«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم*🌸
*«١٣» ﻭَﺃَﻧَﺎ ﺍﺧْﺘَﺮْﺗُﻚَ ﻓَﺎﺳْﺘَﻤِﻊْ ﻟِﻤَﺎ ﻳُﻮﺣَﻲ*
*«١٤» ﺇِﻧَّﻨِﻲ ﺃَﻧَﺎ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻟَﺎ ﺇِﻟَﻪَ ﺇِﻟَّﺎ ﺃَﻧَﺎْ ﻓَﺎﻋْﺒُﺪْﻧِﻲ ﻭَﺃَﻗِﻢِ ﺍﻟﺼَّﻠَﺎﺓَ ﻟِﺬِﻛْﺮِﻱ*
*«١٥» ﺇِﻥَّ ﺍﻟﺴَّﺎﻋَﺔَ ﺁﺗِﻴَﺔٌ ﺃَﻛَﺎﺩُ ﺃُﺧْﻔِﻴﻬَﺎ ﻟِﺘُﺠْﺰَﻱ ﻛُﻞُّ ﻧَﻔْﺲِ ﺑِﻤَﺎ ﺗَﺴْﻌَﻲ*
*┄┉┉❈۩(طه/۱۳و١٤و١۵)۩❈┉┉┄*
ﻭ مﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ (ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮی) ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺍم، ﭘﺲ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻭحی می ﺷﻮﺩ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺍﺩﻩ.
ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻣﻨﻢ ﺍﻟﻠّﻪ، ﺟﺰ ﻣﻦ ﺧﺪﺍیی ﻧﻴﺴﺖ، ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﺑﻨﺪگی ﻛﻦ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﭙﺎﺩﺍﺭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎشی.
ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ (ﻭلی) ﻣﻦ می ﺧﻮﺍﻫﻢ (ﺯﻣﺎﻥ) ﺁﻥ ﺭﺍ مخفی ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﻫﺮﻛﺲ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ سعی ﻭ ﺗﻠﺎﺵ ﺧﻮﺩ، ﺟﺰﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ.
📚🌺 #تفسیرنور🌺📚
ﭘﻴﺎم ﻫﺎ:
پیام ها:
۱-پیامبران، از جانب خداوند منصوب میشوند، نه از طرف مردم. «أَنَا اخْتَرْتُکَ»
۲-باید کلمات وحی را با تمام وجود وبا جان ودل شنید. «فَاسْتَمِعْ» نه«فاسمع». ۳-از آداب گفتگو، معرفی خود است. «إِنَّنِی أَنَا اللّٰهُ»
۴-در نظام الهی، شناخت، اساس عمل است. «إِنَّنِی أَنَا اللّٰهُ - فَاعْبُدْنِی»
۵-شناخت اصول دین، بر انجام فروع دین مقدّم است. «لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی»
توحید نظری مقدّم بر توحید عملی است. «إِنَّنِی أَنَا اللّٰهُ - فَاعْبُدْنِی»
۶-عبادت باید خالصانه باشد. ارزش عبادت به میزان خلوص آن است.
«فَاعْبُدْنِی»
۷-توحید در رأس همه عقاید و نماز در رأس همه عبادات است. «لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ»
۸-نماز، اوّلین دستور کار و برنامه ی عملی انبیاست. «أَقِمِ الصَّلاٰةَ»
۹-نماز، در ادیان دیگر نیز بوده است. «أَقِمِ الصَّلاٰةَ»
۱۰-هدف از اقامه نماز، تنها رعایت قالب آن نیست، بلکه توجّه به قلب آن، یعنی احساس حضور است. «أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِکْرِی»
۱۱-توجّه به قیامت، سبب برپایی نماز میشود. «أَقِمِ الصَّلاٰةَ - إِنَّ السّٰاعَةَ آتِیَةٌ» در قیامت از نماز میپرسند.
۱۲-برپایی نماز به خاطر یاد اوست، «أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِکْرِی» و یاد او موجب آرامش دلهاست. «أَلاٰ بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
چنانکه یاد ما از خدا، سبب یاد خدا از ماست. «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ»
۱۳-توحید ومعاد، اوّلین پیامهای الهی برای بشر است. «لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا اَلسّٰاعَةَ آتِیَةٌ»
۱۴-از زمان وقوع قیامت، هیچ کس به جز خدا آگاه نیست. «أَکٰادُ أُخْفِیهٰا»
۱۵-برپایی قیامت حتمی است، «إِنَّ السّٰاعَةَ آتِیَةٌ» امّا زمانش مخفی است. «أُخْفِیهٰا»
۱۶-هر آگاهی و دانستنی مفید نیست. «أَکٰادُ أُخْفِیهٰا» ندانستن زمان وقوع قیامت دارای حکمت و لطفی است. زیرا انسان در عمل آزاد بوده و گرفتار هیجان وترس نیست. کسی که ساعت آمدن میهمان را نمی داند، دائماً آمادگی خود را
حفظ میکند.
۱۷-با پنهانی زمان قیامت است که پاداش مردم بر اساس واقعیّات و به اندازه تلاش و کوشش آنها خواهد بود. أُخْفِیهٰا... لِتُجْزیٰ
۱۸-پاداش و کیفر دنیوی کامل نیست. إِنَّ السّٰاعَةَ... لِتُجْزیٰ
*┅••❀ #حدیث ❀••┅*
💚 #پیامبر_اکرم صلي الله عليه و آله*
*الدُّنيا ساعَةٌ فَاجعَلها طاعَةً*
🍃🌱🍃🌱🍃
دنيا ، ساعتى است . پس آن را به طاعت بگذران.
📚✍🏻عوالي اللآ لي : ج 1 ص 285 ح 131 ، مصباح الشريعة : ص 33 وفيه «عبادة» بدل «طاعة» ، بحار الأنوار : ج 70 ص 68 ح 14 .
✅https://rubika.ir/ghadir_16 🆔https://eitaa.com/ghadir_14
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•