#تجربه_من ۴۳۷
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سبک_زندگی_اسلامی
من از موقعی که عضو این کانال شدم انگیزه ام برای فرزند بیشتر از ۱۰ برابر شده. ممنون از تجربه های گرانبهاتون.
سال ۹۷ آخرین سال دانشگاهم بود و تمام وقت فعالیت فرهنگی میکردم، چون واقعا خود واقعیم رو تو اون فضا پیدا میکردم.
خواستگار زیاد داشتم ولی خانواده ام رضایت به هیچکدوم نمیدادن و از هر کدوم یه ایرادی میگرفتن. تا اینکه دوستم یکی از آشناهاشون رو بهم معرفی کردند، ایشون خیلی درباره من تحقیق کرده بودن، بعد پا پیش گذاشته بودن، بقول همسرم مشکل جوونا امروز این که قبل از ازدواج به شناخت همدیگه اهمیت نمیدن و ملاک هایی مثل ظاهر و مادیات اولویت قرار گرفته.
خلاصه ایشون درباره رفتار و کردار و اخلاق بنده از طریق آشناشون اطلاعات کسب کرده بودن و با چشم باز جلو اومدن. خانواده من خیلی سخت گیر بودن، ولی برای ایشون هیچی نگفتن و گفتن هر جور خودت میدونی..
با توجه به شناختی که از دوستم داشتم و میدونستم بی جهت و اغراق آمیز از کسی تعریف نمیکنه، راضی به این خواستگاری شدم. وقتی اومدن خواستگاری یه جوان ساده بودن که با درآمد خیلی کم روزگار میگذروندن.
همون جلسه اول، شیفته ی رفتار و افکار شون شدم و جواب مثبت دادم.😍
همسری ازم درخواست کردن تو خرج های اول سخت نگیرم وخانوادمم راضی کنم. راضی کردن خانوادم خیلی سخت بود، ولی بخاطر همسرم این سختی رو به جون خریدم و با حداقل ترین ها شروع کردیم.
واقعا همسرم با هیچی شروع کرد. ولی برکت از روز اول تو زندگیمون بود. باور کنید هنوزم نمیدونیم چجوری با هیچی، همه چی جور شد.
تو ۱ سال عقدمون چندبار توفیق رفتن به کربلا و مشهد رو پیدا کردیم. که تو هیچ برهه ای از زندگیمون طی یکسال این همه توفیق معنوی نصیبمون نشده بود.
باور این قضیه، شاید برای خیلی ها سخت باشه و حتی خود من قبل ازدواج واقعا معنی برکت رو به این شکل تجربه نکرده بودم.
بعد از آخرین سفر کربلا، یه مراسم ساده گرفتیم و قرار شد خونه بگیریم بعد عروسی ولی متاسفانه نشد. چون همسرم منبع درآمد نداشتن و در یکی از اتاقای خونه خانواده همسرم زندگی مشترک رو شروع کردیم.
اون روزها اصلا به این فکر نکردیم که صبر کنیم شرایطمون درست بشه و بعد بچه دار بشیم. مطمئن بودیم برکت بچه قبل از اومدنش میاد. همینطور هم شد. سه ماه بعد از عروسی فهمیدم پسر گلم قراره بیاد تو زندگیمون😍 ۴ماهه باردار بودم که منبع درآمد همسرم هم به لطف خدا درست شد و ما خونه مون رو جدا کردیم.
همسرم میگن مومنین باید از هم مشکل گشایی کنند، باید بهم رحم کنیم و هوای همو داشته باشیم، به همین خاطر، با فروش مقداری از طلاهام، مبلغی فراهم شد که همون رو هم قرض میدادن به دوست و آشناشون و به صورت قسطی پس میگرفتن. یه جورایی پولمون در گردشه همیشه. به نظرم برکت این کار باعث شده که بعد از یکسال این پول مبلغش ۳ برابر بشه.
با درآمد کم ایشون وقتی روی برگه حساب میکردیم، احتمال میدادیم آخر ماه کم بیاریم. ولی جالب بود کم که نمیاوردیم هیچ، یه مقداری هم پس انداز میکردیم. همیشه وقتی با همسرم به این موضوع فکر میکنیم، میخندیم و میگیم حساب و کتاب خدا با ما خیلی فرق داره...
دو هفته قبل از به دنیا اومدن میوه دلم حقوق همسری ۳ برابر شد و این شرایط رو خیلی بهتر میکرد برامون.
پسرم رو به سختی با زایمان طبیعی دنیا آوردم(تو فامیل ماهمه سزارین میکنن و خیلی ها بهم گفتن چرا میخوای خودتو اذیت کنی؟ ولی من هدفم این بود که بچه زیاد داشته باشم و با سزارین کمی سخت میشد به هدفم برسم).
زایمان سختی داشتم، در حدی که ماماها ناامید شدن و گفتن زنگ بزنید دکترش بیاد که سزارین بشه، بعد از ۱۳ساعت درد، همچنان دلم نمیخواست سزارین بشم. همون جا ماما پرسید با این وضعیت بازم بچه میخوای؟ منم گفتم آره😂 گفت تو تنها کسی هستی که دیدم تو اوج دردش بگه بازم بچه میخوام.
اوایل به دنیا اومدن پسرم، شرایط خیییلی سخت بود برام ولی با کمک ها و حمایت های همسرم تونستم پشت سر بذارم شرایط رو. اما الان که چند ماهی از دنیا اومدنش میگذره و ماشاءالله بزرگ شده، از الان به فکر دومی هستم. منتها صبر کردم تا کوچولومو از شیر بگیرم و اگر خدا لایق بدونه منو، فرزندهای بعدی هم به فاصله ۲ سال به دنیا بیارم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#ارسالی_مخاطبین
#تجربه_من ۵۸۲
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۸۱
#مادری
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
داستان از اونجایی شروع شد که پسرم کوچیکم رفت پیش دبستانی، یک دفعه خونه خالی شد😔 و من نصف روز تنهای تنها شدم، انگار در و دیوار میخواست منو قورت بده😢
بچه ها هر سه تا باهم بزرگ شدن، چون پشت سرهم دنیا اومدن و به فاصله دوسال رفتن مدرسه، هر چند برای بزرگ شدن شون خیلی سختی کشیدم😞 ولی یهو تنها شدم، منی که عادت به سرو صدای و شلوغی بچه ها داشتم، خانه برام شد خانه ارواح، داشتم دیوونه میشدم، آخه بخاطر کار شوهرم رفتیم یه شهر خیلی دور😭😭
به شوهرم گفتم اگه یه بچه تو این خونه نیاد، من دیوونه میشم، خواهش میکنم یه فکری بکن، شوهرم موافق بود ولی یه مانع خیلی بزرگ تو کار بود، اون هم اینکه بعد از زایمان سوم مرکز بهداشت گفت بچه میخوای چکار، هر دوتا جنس شو داری، خرجای به این سنگینی، خلاصه حسابی از خوبی های وازکتومی گفت و منو همسرم خام شدیم(خدا از باعث و بانیش نگذره)
کاری که نباید بشه، شد 😭😭 و همسرم وازکتومی کردن و حالا پشیمان از این عمل نابخردانه
کلی دکتر و مشورت، در آخر تصمیم مون رو گرفتیم🧐 برای عمل جراحی بسیار سنگین و حساس، خلاصه عمل شوهرم تموم شد و متاسفانه شش ماهی درگیر شدیم ولی جواب نگرفتیم، از اونجائی که سخت مشتاق بچه شده بودیم دکتر و حتی محل درمان رو هم عوض کردیم.
رفتیم مشهد، بهمون گفتن دکترای خوبی داره و ان شاء الله جواب میگیرین، در کنار درمان دست به دامن اهل بیت هم شدیم که یک خدا پدر بیامرز این وسط بهمون گفت، گناه انجام این عمل گردن هر دوتامونه😔 کنارش توبه به هم به توسل و توکل اضافه شد.😭
خلاصه شش سال درگیر درمان شدیم، شوهرم یه اخلاق خوب داره یا کاری رو شروع نمیکنه و اگه شروع کنه، ناامید نمیشه و کوتاه نمیاد، تا نتیجه نگیره.
دیگه حالا دختر بزرگم خواستگار داشت و ما هنوز درگیر بچه دار شدن، ۱۴ سالش بود که سر سفره عقد نشست و ۱۶ سالگی دخترش دنیا اومد و من تو سن ۳۶ سالگی شدم مامان بزرگ😍
اطرافیان که در جریان تلاش مون برای فرزنداوری بودن، میگفتن الان دیگه خونه تون بچه اومده، دست از تلاش بردارین، شوهرم گفت قبلا بچه برای دل خودم میخواستم😊 الان برای اطاعت از دستور حضرت آقا
خلاصه با کلی درمان، همزمان که دخترم شکم دومش رو باردار بود، منم آی وی اف کردم و دوقلو باردار شدم😍😍😍 دنیا یه رنگ قشنگی شده بود، همسرم میگفت رو زمین پا نذار، پاتو بزار رو کف دست من🥰🥰
همه بهم حرف میزدن، خجالت بکش با داماد و نوه،زشته بخدا😡😡 ولی اصلا برامون مهم نبود، مهم هدیه خدا بود که پا به خونه ما گذاشت و زندگی مون شد بهشت، ولی به ماه نکشید که سقط شد😭
خیلی از لحاظ روحی همسرم بهم ریخت حتی لباس مشکی پوشید، ولی من امیدوار تر شدم، به همسرم گفتم این یعنی جای امیدواری هست، ایندفعه دیگه درمان نکردیم فقط دعا وتوکل وتوسل، نوه دومم دنیا اومد و شرایط روحی همسرم بهتر شد،
این دفعه گفت میخوام برای امام زمان سرباز بیارم، پس خدا خودش لطف کنه و لیاقتش رو بده که همزمان شد با سومین بارداری دخترم توسن ۲۰ سالگی سومین😍 فرزندش دنیا اومد، البته دخترم خیلی ولایی هستش، نذاشت حرف حضرت آقا رو زمین بمونه، دختر سومش دنیا اومد و ما همچنان دست به دامن اهل بیت و شهدا
چند روز بود حال خوشی نداشتم، خیلی دل و کمرم درد میکرد، دکتر چکاپ کامل برام نوشت، جواب آزمایش مشکلی نداشت، ولی سونو گرافیست گفت سنگ کلیه داری و کبدت یکم چربه، به دکتر گفتم پس چرا تاریخ ماهیانه ام عقب افتاده؟
سونو گرافیست گفت الان چک میکنم، بعدش گفت خانم بارداری ۶ هفته، اینم ضربان قلب بچه...
از شنیدن این حرف خشکم زد، دکتر گفت پس چرا چیزی نمیگی، فقط اشک میریختم😭😭، فکر کرد ناراحتم
نمیتونستم حرف بزنم. مامان بزرگ ۴۰ ساله با دوتا داماد و سه تا نوه، چه شوری، چه شوقی، خدایا باورم نمیشد، تا خونه گریه کردم تا میتونستم به شوهرم زنگ زدم ولی جواب نداد.
۱۶ بار تماس بی پاسخ رو گوشی کلی نگرانش کرده بود ،وقتی باهام تماس گرفت که دم خونه بودم، درو باز کرد و گفت چی شده خانمم! چرا گریه میکنی؟ تو بغلش فقط گریه میکردم، بنده خدا حسابی ترسیده بود که مبادا جواب آزمایش بده.🥺
به زور و بدبختی بهش گفتم باردارم. اینم صدای ضربان قلب بچه😭😭 اون روز تا شب تو خونه مون نمیدونین چه خبر بود😊
الان سه ماه هستم و بهترین روزای عمرم، وقتی تهوع دارم و عق میزنم، همسرم میگه ای جووووووونم فدای اون فرشته بشم که داره خودی نشون میده، دخترم میگه واقعا بهتون حسودیم میشه، چقدر لذت میبرین از این لحظات🥰🥰
واقعا کاش برای همه اون بارداری هام لذت میبردم و این قدر نق نمیزدم، تا وقتی یه نعمتی رو خدا ازمون نگیره، قدرشو نمیدونیم.
برای همه آرزومندان بچه دارشدن از خدا میخوام دامن شون سبز بشه و مثل من لذت مادری رو بچشن.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075