میگویند: روی جادهی قدس از چه به مرز عراق و اردن در طریبیل میروید؟ میگویم: هنگامی که میتوان از کنج الانبار موشکهای اسرائیلزنمان را شلیک کنیم دلیلی ندارد از کرمانشان سد فرسنگ سوخت اضافه بسوزانیم...
نفر آخری که شبهههای جماعت خوشنشین و رایانبسنده بر حرکت به مرز عراق و اردن در طریبیل را برایم فرستاد آن رفیق پاکستانیمان بود. پی عنوانی برای این دسته تحلیلهای قاعدانهی ایرانی وسط جهاد رزمندههای شیعی و سنی در شام بودم و به این رسیدم: بیعملی نظریهمند...
در بالاخانهی سبزآبی مسجد نشسته بودیم و موج سوم حرکت به مرز عراق و اردن در طریبیل را تدبیر میکردیم که بر آن بودیم که از اهل سنت باشند. از رمادی شهر آن شیخ سنی حاضر شروع میکردیم که در آن برای شیوخ عشائر و نخبههای الانبار نشست تبیین مینهادیم؛ پس آن گاه فلوجه و آن گاه رطبه...
ایستادن ما در بغداد، استان الانبار در غرب آن را به حلقهی دوم حائل ایران و اسرائیل پس از حلقهی اول اردن مبدل کرده است؛ آن قدر که امن عراق در این جا از شیوخ تعهد گرفته که حرکتی اعتراضی اگر چه به نفع غزه انجام نشود، یا سفر بزرگان سیاسی استان به اسرائیل کمابیش نقل محفلها است...
ظاهر تحصن در طربیل آن است که اردوکشی شبابالشریعة، نهاد پیشآهنگی کتائب حزبالله عراق است؛ پشت این عنوان اما یکانهای رزم کتائب پشت مرز عراق و اردن نشسته است، که تنها لباس و سلاح رزم ندارند. امروز عصر در نشست گفته شد که پیشآهنگی در حال ترک منطقه است؛ لشکرکشی دیگر علنی است...
برای آن شیخ سنی اهل رمادی که به دعوت شیخ یوسف شیعی به بغداد آمده بود مشروع طریق القدس را توضیح میدادم: شبکهیی از مسجدها به غرب از بغداد تا فلوجه تا رمادی تا رطبه تا طریبیل، که آماج حضور اردوهای جهادی و کانون فعالیتهای فرهنگی نیروهای امت از عراق و ایران و دیگر نقاط است...
حمید نگرانی دقیقی دارد: حرکت شیعههای عراقی شبهنظامی برای ورود به اردن سنی آنها را نگران میکند؛ چه رسد به این که در این نیروها ایرانی هم باشد. از طرف دیگر سازماندهی سنیها در غرب عراق و پشت مرز اردن یادآور بیرون آمدن داعش از دل این تجمعها برای شیعههای عراقی و ایرانی است...
برای شیوخ شیعی و سنی حاضر در نشست توضیح میدهم که پروندهی نهضت هزار سال است که در دست حوزههای شرعی است و نه این که این پرونده در چهل یا پنجاه سال اخیر باز شده باشد. این یعنی: کف نهضت اسلامی سپاه پاسداران و نیروی قدس باید تابع حوزههای شرعی و حجت فقهی آنها باشند و نه بر عکس...
نوشتهجات این تبیینچیها که دانای کل حرکت حزبالله به مرز ایران و عراق و به مرز عراق و اردن شدهاند را میخوانم. تفکیک محیط رایان از محیط عیان و فجازیزی شدن هماین میشود که بی آن که پایت روی زمین واقعیت سفت باشد روی همهی مسألهها پهن بشوی و در هیچ مسألهیی عمق نداشته باشی...
دوگانهی فضای حقیقی و فضای مجازی چاه ویلی شده است که توان جریان حزبالله را هدر میدهد. یک فجازیزی نمیداند که محیط عیان و محیط رایان در هم آمیختهاند و نمیتوان با بسنده به حضور در محیط رایان از حرکت در محیط عیان شانه خالی کرد و بدتر، در بارهی جا به جای محیط عیان نظریه داد...
فجازیزی، کسی است که در گسست از محیط عیان زیستارش کمابیش رایان است...
نخستین نشانهی بالینی فجازیزی شدن حساسیت به عملیات است؛ یعنی نه تنها خود در محیط عیان بیعملی که نسبت به عمل دیگری هم مورمور میشوی...
امت را که ملی بفهمی میگویی: از چه ایران موشک نمیزند؟ نمیفهمی که موشک فلسطینی موشک امت است، موشک لبنانی موشک امت است، موشک عراقی موشک امت است، موشک یمنی موشک امت است، موشک ایرانی موشک امت است؛ و امت اسماعیل از روز نخست نبرد امت اسرائیل را زیر موشک برده است...
کل طول مدت خسوف از مسجدهای اهل سنت این جا در محلهی راهبه خاتون در اعظمیهی بغداد صدای مراسم بلند بود؛ جدای نماز آیات، سورهی واقعه میخواندند و ذکرهای دیگر؛ دلم خواست؛ کاش شیعی و سنی در بغداد این همه از هم بریده نبودند...
حرکت روی جادهی قدس در مرز عراق و اردن در طریبیل باز کردن یک جبههی تازه برای جنگ با اسرائیل است؛ با این تفاوت که روی این محور نخست با پیشمرگ اسراییل، سلطنت طاغوت اردن، نرم تا سخت میجنگیم تا برسیم به خود اسرائیل در آن سوی نهر اردن...
شیخ سنی داشت خط و ربط شیوخ الانبار را میگفت و حمید پی کاغذ و قلم میگشت. شروع به نوشتن که کرد گفت: مدیر پروندهی عراق [مؤسسهی مرصاد] اکنون در لبنان است. هادی را میگفت و تخصص حمید اردن است. به ذهنم میرسید: پس این تبیینچیها چه طور جرأت میکنند هر روز کارشناس یک تخصص باشند...
رفقای قم به هماین زودی برای حرکت ما در عراق تعاون هم بر پا کردهاند. شیخ محمد پیام داده است برخی دوستان مشترک پیگیر سرکشی و پشتبانی از خانوادههایی شدهاند که مردشان هفتهها است در بغداد تا طریبیل درگیر کار در مرز عراق و اردن است...
میگوید: کانال مدرسهی وتر را دنبال میکنم و میخوانم؛ همآن جوان عراقی عاشق ابراهیم هادی. میپرسم: فارسی مگر میدانی؟ میگوید: از مترجم رایان استفاده میکنم. میگویم: فارسهایی که به زبان فارسی آن را میخوانند نیاز به مترجم دارند چه رسد به عربهای پشت مترجم...
این زن به رویم هم آورده است که رفتارم با رفقای رزمنده نسبت به دیگران دور و نزدیک تبعیض دارد. امشب پیش از آن که ابوالهدی به مسجد بیاید داشتم هماین را به حمید توضیح میدادم. دوسیهی رزمندههای اهل جهاد جدا است...
الصلاة خیر من النوم را کسانی به اذان صبح اضافه کردهاند که اهل نماز شب و تهجد در سحر نبودهاند؛ یعنی تا خود حي علی الصلاة به رختخواب چسبیده بودند و از زیر پتو در نمیآمدهاند...
شیخ میگوید: در بغداد کنار پیچ دجله از کار شما در صفر مرز طریبیل حالشان خوش است. میگویم: برای هماین است که به اسم نام برده بودند که فلانی خط قرمز ما است؟ شیخ میگوید: پیرمردها دیگر دل و دماغ جسارتهای جوانانه را ندارند...
آن جوان تنها چند کلمه فارسی میداند. پدرانش اهوازی بودهاند و سد سال پیش به بغداد آمدهاند. قهرمانش؟ ابراهیم هادی...
آن سالها که یکی پس از دیگری از این زن جواب رد میگرفتم چیزی برایش نوشته بودم: از تو برایم دستهایت کافی است، و طنین نرم صدایت. و این روزها هر وقت که میشود، میدانم که شنیدن صدای او دلتنگیم را بیشتر میکند و کمتر نمیکند. هماین است که زنگ نمیزنم و مینویسم و میخواند...