eitaa logo
محمد مهدی فاطمی صدر
2.9هزار دنبال‌کننده
409 عکس
30 ویدیو
2 فایل
مدرسه‌ی شیعی وتر | روایت نهضت امت @mahdi_vvatr
مشاهده در ایتا
دانلود
الصلاة خیر من النوم را کسانی به اذان صبح اضافه کرده‌اند که اهل نماز شب و تهجد در سحر نبوده‌اند؛ یعنی تا خود حي علی الصلاة به رخت‌خواب چسبیده بودند و از زیر پتو در نمی‌آمده‌اند...
شیخ می‌گوید: در بغ‌داد کنار پیچ دجله از کار شما در صفر مرز طریبیل حال‌شان خوش است. می‌گویم: برای هم‌این است که به اسم نام برده بودند که فلانی خط قرمز ما است؟ شیخ می‌گوید: پیرمردها دیگر دل و دماغ جسارت‌های جوانانه را ندارند...
آن جوان تنها چند کلمه فارسی می‌داند. پدرانش اهوازی بوده‌اند و سد سال پیش به بغ‌داد آمده‌اند. قهرمانش؟ ابراهیم هادی...
آن سال‌ها که یکی پس از دیگری از این زن جواب رد می‌گرفتم چیزی برایش نوشته بودم: از تو برایم دست‌هایت کافی است، و طنین نرم صدایت. و این روزها هر وقت که می‌شود، می‌دانم که شنیدن صدای او دل‌تنگیم را بیش‌تر می‌کند و کم‌تر نمی‌کند. هم‌این است که زنگ نمی‌زنم و می‌نویسم و می‌خواند...
جای حاج سعید قاسمی در طریبیل خالی است؛ نخستین بار هفت سال پیش در ظهر اربعین نخستین گام‌ها از عتبه‌ی کربلاء به طرف عتبه‌ی قدس را آمدیم و در میدان الزهراء تجمع کردیم. حاج، نخستین سخن‌ران شریان‌های سرخ بیاده بود‌ که اکنون از فلوجه و رطبه گذشته و‌ به صفر مرز عراق و‌ اردن رسیده است...
طی سال‌ها روی شریان‌های سرخ بیاده، به طرف قدس، در قلب کربلاء از حرم حر در یک فرسنگی عتبه نتوانستیم به غرب‌تر بیاییم و تنها ابتدای جاده‌ی الانبار را لمس کردیم. هم‌این است که خوش‌حالیم از رسیدن به انتهای این جاده‌، سد فرسنگ جلوتر در طریبیل، خیلی برای رفقای تازه‌وارد معنادار نیست...
چه چیزی دو هفته است که جوان‌های عراقی را پشت مرز اردن، در برهوت طریبیل نگه داشته است؟ رؤیا؛ رؤیای شکستن مرز و رسیدن به قدس. این هم‌آن چالش ما در عراق و لبنان و سوریه و یمن و بحرین و حتا ایران است؛ سپاه مدت‌ها است که در دادن رؤیا به بسیجی‌ها دچار اشکال است؛ رؤیاپردازی، معنابخشی...
نقطه‌ی چاووش آستانه‌ی رهایی از خانه و شهر و کشور به طرف حرم است. آخرین نقطه‌ی چاووش حرم حضرت حسین، حرم حضرت چاووش است؛ حرم حضرت عباس...
هر جا در عراق که به هر کار مشغول باشی، به حرم امیرالمؤمنین که می‌رسی گویا به خانه باز گشته‌یی؛ خانه‌ی پدری...
روایت هم اگر نمی‌گفت باز معلوم بود کربلاء جای ماندن نیست؛ بس که این شهر محزون و‌ مکروب است. نجف اما نقطه‌ی مقابل است؛ و الصبح اذا تنفس گویا در شأن طلوع ایوان حرم نازل شده است. یعنی پا به شهر که می‌گزاری برنامه‌ی مقیم شدن در آن از نو روی میزت می‌آید...
از فاو که پیاده به کربلاء می‌آمدیم دوازده روز نخستش به نیت رسیدن به نجف بود و با شوق پیش می‌رفت و دو روز آخر با حزن به کربلاء می‌رسیدیم؛ و نجف اگر در میانه‌ی راه نبود کار بسی سخت بود. ام‌سال احساسم این بود که رسیدن به کاظمیه در میانه‌ی راه قم تا کربلاء هم‌این خاصیت را دارد...
حسین در نجف مجاور شده است و آن قدر نزدیک که برای نماز صبح، قبله‌ را با دیدن جهت مناره‌های حرم از پنجره‌ی اتاق محاسبه می‌کردم. دی‌شب از این برایش می‌گفتم که شاخصم در خرید این خانه در قم آن بوده است که پیاده بتوان از آن تا حرم خانم آمد و‌ هر بار نیم ساعت در راهم...
زائر بیاده، آستانه‌ی عتبه را تا در خانه‌ و تا آخرین کرانه‌یی که در آن گام می‌زند توسعه می‌دهد. ایده‌ی مشخص ما آن بود که تولیت حرم‌ مطهر از بسنده به قلب عتبه به تولیت عروق سیاه و سرخ منتها به آن و به تمشیت جاده‌های بیاده باید توسعه بیابد...
روی محور بغ‌داد به طریبیل به عمان به بیت‌المقدس اگر ما از عراق مقاومت وارد اردن سلطنتی و فلسطین اشغالی نشویم آن‌ها وارد خواهند شد. دی‌روز کسی می‌گفت اسرائیل پس از صحرای سینا پی اسکان آواره‌های فلسطینی در بی‌آبان‌های الانبار است...
در شام قرمه‌سبزی پیدا می‌کردم و می‌خوردم؛ در عراق این جا و آن جا به فارسی صحبت کردن زائرها گوش می‌کنم. اثر تسکینی هر دو در غربت بسی جواب است...
از درگاه تفتیش که رد شدم بوق زد. برگشتم و کمربندم را هم در آوردم و زیر دشداشه شل‌وار را خاکی دید. پرسید: انت من حشد؟ می‌گویم: حشد عراقی است. می‌گوید: های زی عسکری؟ می‌زنم به هم‌آن خط: با این لباس کوه‌نوردی می‌کنیم‌. طرف در کفی عراق تجربه‌یی از کوه‌نوردی ندارد و شل می‌دهد...
سید مجتبا حسینی، نماینده‌ی حضرت ره‌بر در عراق، سال‌ها در سوریه از نزدیک با قضیه‌ی فلسطین در گیر بوده و در ایران در کار با اهل سنت بوده است. هم‌این بود که نشست ام‌روزمان برای هم‌دلی با حضور حوزویان نجف در استان الانبار و اعتصام طریبیل بسی سازنده بود و تا اصل تبلیغ بیاده پیش رفت...
سید مجتبا حسینی دفتر حضرت ره‌بر را تعطیل نکرد، تا آن جا که ترکش خم‌پاره‌ی مسلحین در سوریه از پنجره‌ی دفتر داخل می‌آمد؛ این را شنیده بودم. آن چه نشنیده بودم تلاشش برای برپایی دادگاه شرعی برای شبه‌نظامی‌های سوری‌ بود که به بهانه‌ی نبرد با مسلحین با مردم بدرفتاری کرده بودند...
نمره را به کفش‌دار دادم و‌ پوتین‌هام هم‌این روبه‌رو بود. یک‌چند دفعه میان پوتین‌ها و من رفت و برگشت؛ باور نمی‌کرد یک شیخ معمم در نجف پوتین بپوشد. اشاره کردم که هم‌آن‌ها مال من است؛ ناباور به من داد. سرش را در پنجره‌ی کفش‌داری خم کرد که آیا در واقع آن‌ها را خواهم پوشید؟ پوشیدم...
حتا اگر شل‌وار می‌پوشی نباید پاچه‌اش از زیر دشداشه بیرون باشد؛ با دشداشه نباید کتانی یا پوتین پوشید. دشداشه‌های خلیجی مال خلیجی‌ها است. دم‌پای دشداشه روی صندل می‌نشیند و کوتاه‌تر از این مال سلفی‌ها است. بیرون حلقه‌ی حرم یا موسم اربعین عراقی‌ها به اسلوب سنت لباس خود حساسند...
در باره‌ی حوزه‌ی نجف و حتا حوزه‌ی قم در نسبت سنت/نهضت حرف نیست؟ است. با این همه هر که محیط آشوب‌ناک عراق را دیده باشد می‌داند که شارع‌الرسول نجف لنگر این کشور است و اندکی نباید خدشه به آن وارد آورد...
خودش مستقیم از خانه به درس خارج فقه شیخ باقر ایروانی در صحن حضرت فاطمه‌ی عتبه‌ی علویه رفته بود و من در مهمان‌خانه‌ی دفتر حضرت ره‌بر پس از نماز صبح خوابیده بودم. سر صبحانه گفتم: اگر می‌دانستم می‌آمدم. صوت آن در محیط رایان است اما زانو زدن پیش استاد در محیط عیان مزه‌ی دیگری دارد...
از فرودگاه بیرون آمده‌ییم و رو به رای‌زنی فرهنگی سفارت می‌رویم، اما با ایمان باید تماس بگیرم که گویا در ضاحیه است. به حسین زنگ می‌زنم تا از او بگیرم. حسین می‌گوید: به هادی می‌گویم برایت بفرستد، من این جا تحت القصف استم. زیر آتش اسرائیلی شماره یافتن و شماره دادن کار آسانی نیست...
جایی می‌ایستیم تا نماز بخوانیم. از جوان صاحب مغازه می‌پرسم: این اطراف مسجد که جا است؟ می‌گوید: آن طرف مسجد اهل سنت است؛ آن جا نروید شیخ؛ با ما مهربان نیستند. چشمم روی تصویر امام موسا صدر در آن طرف خیابان است؛ چیزی در دلم می‌رود...
روی دست خودم باد کرده‌ام. حسین در جنوب است و معلوم نیست کی به بیروت برسد. ایمان هم جواب نداده است. حسین زنگ می‌زند: شیخ، ما در عیتاالشعب گیر کرده بودیم و چپ و راست‌مان را زدند؛ می‌گویم: إن شاء الله یکی هم‌ وسط بزنند...