این ماهها دهها ایرانی خود را به لبنان رساندهاند اما به دیوار سفت حرکت حزبالله و نیروی قدس خوردهاند و ضربهمغزی برگشتهاند. سالها روایت بستر از جبهههای جنگ در اردوها و رسانهها باعث آن بوده تا جوان جهادی ما تازه در فرودگاه بغداد و بیروت با واقعیت روایت سنگر طرف شوند...
امتداد حوزهی ایران در لبنان همآن جامعةالمصطفی است؛ جامعةالمصطفی اما اسمش رویش است: دانشگاه است و از ایران تا اروپا آخوند کلاسیک تربیت نمیکند. هماین است که حوزهی نهضت در لبنان کمابیش خروجی هماین مدرسههای محلی بعلبک تا نبطیه است و خط حوزههای نجفی هم که حوزهی سنت است...
حرکت حزبالله تا اکنون هشتادوچند نهاد ساخته است، از بیمارستان و دانشگاه تا بیمه و مدرسه، و حتا باشگاه نیمشلوارپوشهایی که توپ لگد میزنند. آن چه هنوز در طائفهی شیعه چشمگیر است، استضعاف است؛ پروندهی نخست سید موسا. هماین است که تمرکز رقبای بیروتی تا نجفی حرکت کار خیریه است...
حفظ ظاهر برای انسان لبنانی از نان شب واجبتر است؛ آبروداری. هماین است که بدنهی مستضعف شیعه بدشان نمیآید که جوانهای مکتبی و رزمندههای خوش بر و روی حرکت حزبالله، شمای بیرونی طائفه باشند؛ تا ندانیم برخی چالشهای فرهنگی در این جا از زمان سید موسا تکان چندانی نخورده است...
طی نسلها چندهزار ایرانی به لبنان آمدهاند و ساکن شدهاند و برخی حتا فارسی هم نمیدانند. جدای جوانترها که با سپاه آمدهاند یا با حرکت حزبالله کار میکنند باقی الجالیة الإیرانیة بلبنان ظرفیت کمابیش رهایی است که تلاش سفارت ما در گام نخست دادن گذرنامهی ایرانی به آنها بوده است...
تفاهم تبادل دانشجو میان ایران و لبنان سالها است که در کار است که در عمل دانشگاههای لبنان مزیتی برای ایرانیها نداشتهاند. با این همه مدرسههای محلی پرمزیت لبنان، به خصوص برای طی دورهی مقدمات، به طور مطلق بر حوزههای شرعی ایران و طلبههای آن بسته است...
تربیت پدآفندی، جوانهای ایرانی را در این سالها این طور بار آورده است که بیش از آن بر کنش خود ممحض باشند، چشم به واکنش دشمن دارند. هماین که نمیدانند هر حملهیی تلفات دارد؛ یا هماین کلیدواژهی کار غیرمستقیم به ما نشان میدهد که چه میزان از رویارویی مستقیم روگردان شدهییم...
از بیروت که به جنوب میروی تا صور و تا مرز فلسطین بیرق زرد حرکت حزبالله از تیرهای روشنایی آویخته است. حاشیهی جاده هم تصویرهایی با شناسهی لبنان لا یرید الحرب. به اینها که ایدهشان در کار فرهنگی گربه شاخت نزنه، است اگر باشد میگویند پرچم نزنیم و حتا نجنگیم تا دوقطبی نشود...
تفکیک محیط عیان از محیط رایان و موسوم کردن قاعدین در شبکههای محیط رایان به فعالان مجازی، کار را به این جا کشانده است که نوعی بیعملی نهادینه برابر ما است؛ ارزشیهایی که کنش عیان را ضد ارزش میخوانند؛ حال به بهانههای ریز و درشت...
اشتباه فیلسوفها هماین است که میپندارند ادراک امری ذهنی است؛ نمیدانند که قلب ظرف باور است و نه مغز؟ یا چه...
باستانگراها اسمشان رویشان است؛ ایران پیشینهی آنها است و نه اکنون و آیندهی آنها. اکنون و آیندهی باستانگراهای ایرانی چه است؟ اروپا، امریکا...
فرمود: بارکنا حوله. فرمود: و جعلنی مبارکا. این یعنی تبرک دادن و تبریک گفتن باید جهتش قدسی باشد و عرفی نمیشود؛ حال میخواهد یلدا باشد و یا ولنتاین باشد و یا مهرگان باشد...
این که سکولارهای ایرانی از متبرک نبودن و مقدس نبودن شب یلدا و روز ولنتاین دلخورند مانند همآن است که از زنا بودن رابطهشان با پارتنرهای اکس و نکسشان آزردهاند...
تاریخ شفاهی تعامل حرکت حزبالله در لبنان با آخوندهایی ایرانی حتا از نسخهی تعامل سپاه پاسداران در ایران با آنها هم جذابتر است. امروز از این میگفت که آن طلبهی پارسزبان چه طور در خط مقدم جنوب، مخارج الفاظ نماز را به رزمندههای عربزبان اشکال میکرده است. گوشهایم شل شد...
سنت اسلامی ما طی سالها مسجد ساختن بر مزارهای تاریخیمان بوده است. این سالها که تکیهها مدار بسی مناسک در شیعه شده است از این سنت فاصله گرفتهییم و عموم یادمانهای ما در ایران اکنون مسجد نیستند؛ و هماین است که به راحتی میتوان موزهشان کرد، که کردهاند...
محلهی رکنالدین دمشق به وضوح جویی مذهبی داشت؛ اما نه از جنس سنیگری امویمشرب خشک و زننده، که آن دست شهر در غوطه دیده بودم. هماین بود که مردم شاید از دیدن یک شیخ شیعی پای مزار ابنعربی، جا میخوردند اما برخوردشان همدلی صوفیانه بود و نه دیگرستیزی سلفیانه و حتا خلفیانه...
سالها پیش حضرت روحالله روسها را دعوت کرده بود تا از شیخ اکبر بیاموزند و از بیمعنایی در حیات و حکومت در بیایند. این روزها هر چه فکر میکنم نسخهی سوریها هماین است. حکمرانی با ایدههای میشل عفلق هنگامی که ابنعربی در خاک تو آرمیده است تعرب بعد هجرت و کفران نعمت است...
آن چیزی که این روزها از حجاز تا شام عروبة خوانده میشود نسخهی معاصر تعرب است: تعرب بعد هجرت؛ و تو بگو اعرابی زیستن آن طور که در مصحف محمد شماتت شده است...
نزاکت عربی مانع است که از خودم بپرسند اما از رفقای همراه میپرسند: شیخ از چه پوتین میپوشد؟ پاسخ سهلش آن است که سالها است با پوتین به تبلیغ میروم و نعلین، کسوت تبلیغ سنت است؛ سختش آن است که پس از شهادت حاج، عهد کردهام لباس رزم را در نیاورم؛ شده به چفیه یا یک زیرپوش استتار...