شب سال نوی میلادی، حسین مه را به خانهشان در عیتیت آورده است. همهی فامیل در بیرونی خانهشان جمعند و بزرگ فامیل، پدرش، نیست که در افریقا است و پیمانکار ساختمان است. ساعتی گپ میزنیم و شب که به نیمه میرسد صدای تیر هوایی روستا را بر میدارد...
خالهی حسین مادر شهید است و عکس پسری که در سوریه شهید شده را گوشهی روسریش سنجاق کرده است. خالهی دیگرش مینالد که از چه دخترهای نوجوان روستا هم قلیان میکشند. روز اول ژانویه/شباط فامیل جمع میشوند. عجیبترین میهمان آن مرد است که پی دارو آمده که حسین، خیریه در روستا پخش میکند...
سال نوی میلادی را که تحویل میگیرند جز بوس و بغل مناسکی ندارند. مکتبیهای لبنان کاج و نوئل ندارند و به امر سید تیر هوایی هم نمیزنند. مناسک مأثور نوروز را توضیح میدهم و دعای تحویل سال را میخوانم. حظ میکنند. یک بار دیگر از سر میخوانم، و حتا نوجوانترها دست به دعا میگیرند...
جنوب لبنان و حتا شمال با پول مغتربین اداره میشود. مغترب را لبنانیها به آنها میگویند که خارج از لبنان کار میکنند و جمعیتشان چند برابر لبنانیهای داخل لبنان است. آنها هم که داخل ماندهاند منتظر تابستانند که ویلاسازی مغتربها شروع شود و ویلانشینی آنها و خرید خدمات و کالا...
مغتربهای شیعه نمیتوانند در تنظیم حرکت حزبالله باشند اما تلاش برای هویتبخشی به آنها مدتها است که روی میز است. الگوی پایگاه بسیج لندن در ذهنم میچرخد. توضیح میدهم که ناگزیرند بسیج را از یک سازهی سخت مبدل به یک ایدهی نرم کنند؛ و گرگهای تنهای تکفیری سلفی را مثال میزنم...
گذرنامهی لبنانی برای سفر بد نیست، اما آنها که با حرکت حزبالله کار میکنند تنها میتوانند، با اجازه، برای زیارت به سوریه و عراق و ایران بروند و سفر به کشورهای دیگر، مانند نظامیهای ما، کمابیش نشد است و چه رسد به همسایههایی مانند ترکیه و اردن که پاطوق اسرائیل شناخته میشوند...
دفعهی پیش آن برادرمان با آن رفیقش در ایتالیا در تماس تصویری بود و گوشی را دست من داد تا صحبت کنم و این دفعه این برادرمان با این رفیقش در آلمان. جنگ در لبنان و موشکباران روستای پدری برای مغتربین کمابیش عادی است و پی یک موضوع جذابتر بودند: یک آخوند ایرانی در جنوب لیطانی...
لبنان کشور گرانی است و با شروع جنگ یک موج تازهی گرانی هم احساس میشود. محمد اما سفت ایستاده تا ارائهیی که در آن شبکهی اجتماعی رایان تولید میکند را تعطیل نکند؛ به بیان خودش جهاد تبیین. میگفت: یک تاجر لبنانی الماس در افریقا را پیدا کردهام و میروم صحبت کنم تا پشتبانم شود...
برنامهی چند سر برد واردات مازوت از ایران به لبنان توسط حرکت حزبالله به دیوار خورد و باز سوخت دیریاب است. خانم مینویسد: امشب که جایی؟ مینویسم: پس از یک ماه به بخاری رسیدهام. میزبان خیلی خاطرم را میخواهد که بخاری را چند در میان روشن و خاموش میکند و خانه اندکی هوا میگیرد...
میگفت: پیش از آمدن سید موسا صدر به لبنان و پیش از حکومت سید روحالله خمینی در ایران شیعه این جا طبقهی درزاده و حاشیه بود. به ما میگفتند: زبال؛ و در واقعیت هم زبالهجمعکن بودیم. میگفتند: میخواهید درس بخوانید؟ برای چه؟ زباله جمع کردن و تخلیهی چاه مگر تخصص میخواهد؟ یا چه...
ورودی حارة حریک تصویر سید موسا صدر است؛ پیاده از زیرش به غرب میروم. از رو به رو میآید و ترکش دختری مکشوفه است؛ به سنشان نمیخورد زن و شوهر باشند. پسر از همآن بالا برایم بوس میفرستد. شیعهی لبنان ناملتزم هم اگر باشد حیات خود را از آخوندها میداند؛ و آن بوس به سید موسا بود...
در گلزار شهدای بنتجبیل یک جفت قبر تازهی عجیب بود. یک پسر لبنانی مغترب که از استرالیا خودش را به این جا رسانده بود تا نامزدش را با خودش از ناامنی این جا به جای امنی آن جا ببرد، و در حملهی ارتش اسرائیل هر دو با هم شهید میشوند...
نگرانم که اشتباهی که در ایران و عراق و حتا سوریه کردیم را در لبنان تکرار کنیم. جریان قمهزن یا وحدتستیز و حتا مقاومتگریز در لبنان وجود دارد، اما ریختن آنها در جیب اقلیتی که این روزها شیرازی خوانده میشوند خطا است. این جریان این روزها خود را نجفی میخواند، و شیعهی صفوی است...
ته جهاد این جریان جانمازآبکش هماین قمه زدن به ملاج خود است و این روزها به سید متلک میپرانند و نگران حفظ جان شیعه شدهاند و به شهیدان حرکت حزبالله که جانشان را کف دست گرفتهاند میگویند: فطیس؛ نفله. بهانهشان هم این است که جنگ در فلسطین سنی چه دخلی به جنوب شیعی لبنان دارد...
تشیع صفوی در لبنان جدای قمه زدن نشانهی دیگری هم دارد: برهنه سینه زدن. در بیروتی که تکیههای شیعهها، همسایهی دیسکوهای ترساها است، برهنه شدن در عزای جمعی معنای خوشی ندارد. هماین است که دستور حضرت رهبر به برهنه نشدن در لطمیه را تخطیناپذیر میدانند و خاطی را طرد میکنند...
وحدت در بیت شیعی؟ میگوید: داییهای من یکیشان در حرکت امل بود و یکیشان در حرکت حزبالله و آن سالها رو در رو به قصد کشت با هم میجنگیدند، و این روزها با هم مینشینند و تعریف میکنند و میخندند...
در حرکت حزبالله بسی از قدیمیها هنوز دلشان با حرکت امل صاف نیست؛ اما به امر حضرت رهبر به وحدت با آنها تن دادهاند. روی بردار دعوت هم آن برادر در آن هیأت منتسب به حرکت حزبالله نامحسوس به برخی جوانهایی که میآمدند اشاره میکرد که این و این یکی را از حرکت امل جذب کردهییم...
موقعیت آن ساختمان طوری است که حس میکنم نه با موشک که با خود پهپاد انتحاری از پنجره وارد شدهاند. کف خیابان پر از خرده شیشه است و برادران دنبال بقایای عامل حملهاند. مردم اما به خونسردی آنها نیستند و ازدحامشان فشار میآورد و برادران ناگزیر برای خلوت کردن تیر هوایی میزنند...
فردا با محمد راهی بعلبک بودیم تا کسی را ببینیم و سخنرانی سید حسن برای سالگرد حاج قاسم را در سیده خوله باشیم؛ داشتم فکر میکردم این سخنرانی سوم سید را در بیروت بمانم و ببینم. پای ساختمان ویران، پیام محمد آمد که از کسی همخوان کرده بود: صالح العروري؛ هیک خبرونی...
به قواعد الإشتباک حرکت حزبالله اگر باشد، زدن ضاحیهی بیروت با زدن حیفا در اسرائیل پاسخ خواهد گرفت؛ و آن چه میماند آن است که در فاصلهی حیفا تا تلابیب چه چیزی تقاص خون فرماندهان حماس خواهد بود...
بیرون از شلوغی پای ساختمان مورد حمله، رزمندههای حرکت حزبالله مجهز و مسلط در نقاط کلیدی ضاحیهی بیروت مستقر شدهاند و خبری از آن بلبشوی خاص ایرانی در بحران نیست. ما بر میگردیم و خبرنگارهای شبکهها تازه به صحنه رسیدهاند. به خانه که میرسم باران شدید ازدحامشکن شروع میشود...
نزدیک نود روز پس از شروع جنگ، ارتش اسرائیل هنوز نتوانسته است که فرماندهان فلسطینی را در غزهی در محاصره بزند. زدن صالح العاروری در ضاحیهی بیروت میتواند معناش آن باشد که اسرائیل از این پس پی کسب دستآوردهای نداشتهاش در خاک لبنان خواهد بود...
ممکن است روی آن چه محور مقاومت نامیدهییم هنوز ملی بجنگیم، اسراییل و ارتش آن اما امی میجنگند؛ پاسخ نگرفتن در زدن این سردار ایرانی در زینبیهی دمشق سوریه را با زدن آن سردار فلسطینی در ضاحیهی بیروت لبنان امتداد میدهند...