آن قدر گرم کار بودهییم که کسی صدای حملهی موشکی اسرائیل در فاصلهی شهرک زینبیه و شهرک عقربا در جنوب دمشق را نشنیده است. شیخ میگوید: کسی که نباید اما شنیده است. همسرش را میگوید. خانهشان نزدیک حرم است. میگوید: صدای همهی انفجارهای این روزها و شبهای زینبیه را شنیده است...
لباس استتار اسمش رویش است: استتار. لباس استتار در جنگ شهری، لباس شهری و مدنی است...
از همآن زمان جنگ داخلی، سوریهای بعثی با روسهای سکولار حال میکردند و نه چندان با مای مکتبی اسلامباور. خبر وارد شدن زبان روسی به برنامهی درسی مدرسههای دولتی سوریه را داشتم اما گشایش مدرسههای روسی در سوریه از مرحلهی مهد کودک برایم جدید بود...
نوشت: نگرانتم. تا خود بیروت داشتیم متنهای ورودیهی مستند دلیل را مینوشتیم و او در قم ویرایش میکرد و از نو ویرایش میکرد. نوشتم: نگرانی ندارد، یک مستند تازه میسازی؛ فقط ساز نداشته باشد. نوشت: مستند بدون ساز اشک نمیگیرد. نوشتم: مستند دیدن برای درس گرفتن است تا اشک ریختن...
چپهای مسلمان از نهجالبلاغه شروع میکنند اما عاقبتشان به مینیژوپ ختم میشود. همداستان شدن عدالتطلبهای عرفی با برهنهپوشهای هار کف جنبش فواحش و شورش هرزهها و پویش پتیاره و بلوای بیناموس به ما نشان داد که در برونیابی آنها اشتباه نمیکردیم...
که جا تصمیم گرفتیم که جای جبههی مقاومت از محور مقاومت استفاده کنیم و جای مقاومت اسلامی به مقاومت بسنده کنیم؟ این همآن جایی است که جا به جا کار دست ما میدهد...
همه میدانیم قضیهی قدس هنگامی از محاق بیرون آمد که مصادف با برپایی حکومت اسلامی در ایران، از خط قومگرایی و ملیگرایی و چپگرایی پا به امتباوری و اسلامباوری نهادیم. این یعنی بازگشت به روندهای عرفی مبارزه با اسرائیل تعرب بعد هجرت و شلیک به پای خود است...
تروریست خواندن امریکا و ارتش آن بیمعنا است هنگامی که میتوان آنها را کفار حربی خطاب کرد...
وسط سهرهی شبانه حرف از مسئول پروندهی فلسطین آمد. مکثی کردم، و شوخی و جدی پرسیدم: این جا که شنود ندارد؟ آن برادرمان بلند شد گوشیها را جمع کرد و برد بیرون اتاق. با خودم فکر میکردم: کسی که خودیها اسمش را به زبان نمیآورند، چه وحشتی در دل ناخودیهای صهیونی دوانده است...
یانکیها و فرنگیها هنگامی که بخواهند کسی را تکفیر مدرن کنند به او میگویند: تروریست...
فاسق و فاجر و کافر و جاحد و مشرک و ملحد و مرتد و مهدور، همه، در سنت اسلامی ما معنای معینی دارند؛ تروریست اما کلیدواژهی بیگانهیی است که پیچ آن دست ما نیست و سنت دیگری آن را شل و سفت میکند...
بیرون ایران به نام جهادی میشناسندم که مانند دیگر طلبهها با پیشوند شیخ شروع میشود. همآن ابتدای این دوره معاون دفتر حضرت رهبر شیخ فاطمي معرفیم کرد؛ صبح حاج حسین کاجی در ارائهاش مثالهایش را از من با نام شیخ مهدی میزد. دارم فکر میکنم که شب در ارائهام خود را چه معرفی کنم...
سه دهه پس از جنگ هشتساله دشوارهی هنوز ما در ایران توسعهی حلقهی دفاع مقدس به زنجیرهی مقاومت اسلامی بوده است؛ که با بسنده به آن دوره کمابیش نشده است. در لبنان دورهی علی طریق القدس و روایت آن در هماین چند ماه جنگ، پس از دورهی الدفاع المقدس و الوعد الصادق تثبیت شده است...
با کسی که حد وسط استدلالش سن قانونی عرفی و مثبت هجده سال است بحث شرعی فقهی نکنید...
أبعد نقطة إنطلاق مسيرة الأربعين في العراق هي رأس البيشة على ساحل الخليج الفارسي. أبعد نقطة انطلاق مسيرة الأربعين في لبنان هي رأس الناقورة على ساحل البحر الأبيض المتوسط...
رأی در انتخابات اگر منشأ شرعیت باشد ناگزیر باید سن تکلیف شرعی شیعی معیار آن باشد و نه سن قانونی قراردادی عرفی...
در تنفس میان ارائهها، استاد لبنانی نسخ بود؛ و چای و قهوه هنوز نیامده بود. میدانستم، اما از شیخ محمد پرسیدیم: قلیان در دفتر حضرت رهبر مسموح است؟ و میدانستم که نیست. بلند گفتم: لبنانیها بدون فشنگ میتوانند بجنگند اما بدون قلیان، نه. استاد پیش آمد و دستش را پیش آورد: بزن قدش...
محور مقاومت اکنون بیشتر یک خطچین است که به یکاهای ملی گسسته شده است. این یعنی به تعداد این یکاها امر مقاومت مشترک لفظی است...
این مهم نیست که شما با نظریهها کار ندارید؛ مهم آن است که نظریهها با شما کار دارند...
ملی شدن محور مقاومت پرسانتان کرده است؟ بپرسید چه شد که جبهه، محور شد؟ چه شد که مقاومت اسلامی، مقاومت شد؟ تا برسیم به این چه شده که امت به ملتها پارهپاره شده است...
كنا أمة المقاومة أو جبهة المقاومة، حتى أطلقنا على أنفسنا إسم محور المقاومة ردا على من يسمينا بمحور الشر...
آن که در ایران ملی میجنگد در مقامی نیست که جنگ ملی و فراملی یانکیها و فرنگیها را شماتت کند...
حاج حسین کاجی برای مبلغان شیعی سوری روایت جنگ هشتساله ایران و عراق را میگوید و شیخ زنده ترجمه میکند. رسیدهاند به عملیات الیبیتالمقدس. حاج میگوید: آزادیسازی خرمشهر، شیخ ترجمه میکند: تحریر خرمشهر. از انتهای نشست میگویم: شیخ، برای اینها اسمش محمرة است...