برخورد ما با هتک حجاب شرعی و شریعت محمدی پای صندوقهای رأی در مساجد مسلمین، بیپرده نشان میدهد نظام را نظام قدرت میدانیم یا نظام شریعت؟ کسب قدرت برایمان اصالت دارد یا بسط شریعت...
انحصار مراتب سخت نهی از منکر به حلقهی حاکمیت تا هنگامی است که کارگزاران نظام به این تکلیف خود عمل کنند؛ اگر نه با استنکاف آنها این تکلیف به دوش حلقههای میانی و به دست مؤمنین مکتبی بر میگردد؛ بند میم...
آن که بر آن است که حکومت شرعی، شرعیتش را از رأی شریعتستیزهای کاشف حجاب کف مساجد متشرعین میگیرد، آشکارا گرفتار شرک است...
شرعیت حکومت شرعی را که به رأی شریعتستیزها بسته باشی، امسال ناگزیری روسری روی شانهی کاشفهای حجاب در شبستان مساجد مسلمین را بپذیری و سال بعد پرچم همجنسبازها در دست آنها در صحن همآن مساجد را خواهی پذیرفت...
درستش این بود که قانون اساسی جمهوری اسلامی نسخهی روزآمد جواهرالکلام باشد، که نیست؛ نسخهی حکمرانی تحریرالوسیلة. اگر نه قانون اساسی استحسانی اکنونی بیشابیش دستنامهی عرفیسازی حکومت اسلامی شده است...
مکتبیهای متشرع و مناسک و مشاهد آنها کمابیش پول خرد روی میز لاس زدن کارگزاران عرفی جمهوری با سکولارهای متهتک استند...
شورای نگهبان و ناظران آن اگر رأی صندوقهایی که با هتک حرمت مساجد مسلمین توسط برهنهپوشهای سکولار هار ریخته شده است را ابطال نکند، خودش باطل خواهد شد؛ از این پس نگهبان قانون عرفی خواهد بود و نه شریعت محمدی...
حزبالله لبنان یک حرکت مکی است یا یک حکومت مدنی است؟ پاسخ به این پرسش به ما میگوید که هنوز باید آن را حرکت حزبالله خطاب کنیم یا هنگام آن رسیده است که حکومت حزبالله خطابش کنیم؛ اگر نه در خطاب نخست به عنوان یک حرکت عسکری سلبی انتظار کار ایجابی چندانی از آن نمیرود...
محو اسرائیل اگر مسألهی نظام قدرت بماند و مسألهی نظام شریعت نشود، طبیعی است که این مسیر سلبی همآن مسیر ایجابی بسط اسلام نخواهد شد. این یعنی قضیهی نخست امت، نه اسلام که اسرائیل خواهد بود...
هزار سال است که در ادبیات شیعی معنای اهل رأی هماین است: آن که برای کسب رأی انسانی از هتک وحی الاهی رویگردان نیست...
آماج آن چه محور مقاومت خوانده میشود سلب اسرائیل است یا ایجاب اسلام؟ یا چه...
قانون اساسی هنگامی یک متن فقهی است که محصول اجتهاد باشد. قانون اساسی اما یک متن حقوقی است که محصول مراتبی از اجماع تا استحسان بوده است؛ و خواندن تاریخ آن هماین را به ما میگوید...
ورود برهنهپوشهای ایرانی به مساجد، به بهانهی رأی ریختن، با حضور و تأیید نمایندهی شورای نگهبان، آن پایان این نهاد به عنوان پاسدار شریعت است. پس از آن نوبت انحلال دیگر نهادهای ساکت مدعی ادارهی مساجد است؛ از مرکز رسیدهگی به امور مساجد تا ستاد اقامهی نماز تا بنیاد هدایت...
آن فرماندار گفته است که کسی مانع رأی دادن کسی با هر نوع حجاب نخواهد بود. کارگزاران صورتی نظام کاش توضیح بدهند که سور هر نوع حجاب تنها شامل زنها سربرهنه است یا ورود زنهای تنبرهنه و کلبرهنه را نیز به مساجد مسلمین در دورهمیهای امنیتیشان در پسآی جنبش فواحش رفع منع کردهاند...
کارگزاران صورتی نظام، احمقهای درجهی یکند. عقل قدرتطلبشان قد نمیدهد که اگر از حجاب شرعی به پوشش عرفی خط عوض کنیم، دیگر نمیتوان خط قرمزی مطلق برای عرف متنوع و متلون وضع کرد؛ با همآن منطقی که سربرهنهها را پذیرفتهاند، تنبرهنهها و کلبرهنهها را هم باید بپذیرند...
آن کارگزار نظام که تکلیف حاکمیت در بارهی کشف حجاب را به تذکر زبانی مختصر میکند، یا نمیفهمد که تفاوت حلقهی حاکمیت از حلقهی میانی چه است؟ یا حلقهی حاکمیت را ناتوان از حکمرانی میداند و یا پی سکولار کردن حکومت مکتبی است؛ و در هر حال کفایت کارگزاری در جمهوری اسلامی را ندارد...
آماج نهائی کارگزاران صورتی نظام و آخوندهای پروانهیی محلل آنها، میزان مجاز برهنه گشتن کف خیابان نیست؛ مسألهی اساسی آن است که از این پس رأی عرفی ملاک پذیرش است یا وحی قدسی...
آن مسجد که به هوس بسط نظام قدرت به هتک نظام شریعت تن میدهد و به برهنهپوشهای هار رأیریز راه میدهد، مصداق مسجد ضرار است...
آن که عبد نیست هرز است. مسجد محل عبودیت مؤمنین است و نه هرزگردی متهتکها، هر چند به بهانهی دید زدن کاشیهای تاریخی یا رأی دادن در انتخابات شوراء...
برای هزاران سال تلاش الاهیدانها هماین بوده است که فلسفه خادم توحید باشد. واقعیت اما آن است که حقوق از همآن ابتداء جاکش شرک بوده است...
شاخص درشت خالی شدن مراتب جمهوری اسلامی از جاهلیت مدرن هماین تهی شدن نهادهای آن از روندهای حقوقی عرفی است...
مذهبیهای صورتی، مذهبیهای سرخ را چه میخوانند؟ تندرو، افراطی، افراطگرا، دگم، جزمی، خشکمقدس، خرحزباللهی، سختمذهب، متعصب، متصلب، متحجر، قشری، سلفی، ظاهرگرا، زماننفهم، امل، ملانقطی، دلواپس، سوپرانقلابی، کاتولیکتر از پاپ، جلوتر از رهبر، خودعمارپندار، خوارج، طالبان، داعش...
از مهدی بازرگان و مسعود رجوی و اکبر گودرزی تا عبدالکریم سروش و محمد شبستری و محسن کدیور تا امیر ترکاشوند و مهدی نصیری و تقی اکبرنژاد، نیم قرن است که یک زنجیره از مارتین لوترهای ایرانی ناکام خواستهاند تا شبانان مدرن شیعه باشند اما کسی بز دست اینها نداده است؛ پروتستانهای سترون...
بنیادگرایان شیعی آن قدر عقل شرعی ندارند که بدانند راه خالی کردن آب موجهای سهمناک دریا که به کشتی ریخته است، سوراخ کردن آن نیست...
بنیادگرایی شیعی نه ملتزم به شریعت است و نه ذیل ولایت است و نه در هرم فقاهت است و نه دستش به حجت سفت است و نه پایش بر لجمن نهضت است. بنیادگرایی شیعی و حتا برادران سنی آن، از هر چه به سنت نماند نفرت دارند...
عرفیسازها و بنیادگراها دو تیغهی یک قیچیند، هر چند ظاهرش آن است که به صورت هم تیزی میکشند..
دگوریهای لجنی اگر در جهنم به عذاب کشف حجابشان از گیسشان آویزان میشوند، درستش آن است که مذهبیهای صورتی که حریمشکنی آنها در جامعهی اسلامی را رهاسازی و عادیسازی و عرفیسازی میکنند از زبانشان آویزان شوند...
کارگزاران صورتی نظام دههها در موضوع حجاب شرعی کار فرهنگی و کار کارشناسی و کار درازمدت کردهاند و نتیجه هم گرفتهاند؛ مسأله آن است که این سالها برای رهاسازی و عادیسازی و عرفیسازی کشف حجاب شرعی با تودههای متشرع و حتا نخبههای مکتبی کار فرهنگی کارشناسانهی درازمدت کردهاند...
مذهبی صورتی یواش به ولایت فقیه باور دارد، هر چند جلوی رفقای دگوری لجنیش به روی خود نمیآورد؛ خلاف مذهبی صورتی چرک که شریعتمدارها را ولایتمعاش میخواند، و فقاهتستیز است. مذهبی صورتی اما اگر به ولی فقیه باور هم که داشته باشد باز او را کمابیش ناسخ شریعت میداند و نه شارح شریعت...