گفت: نمیرسی. گفتم: مسیر عتبات در ایران، کوهستان است و برخی روزها هزار تا هزارودویست عمود راه میرفتیم، و عراق که کفی است...
خلاف ایران، این جا با یک نگاه میفهمند عراقی نیستم؛ عراقیها زیر دشداشه شلوار نمیپوشند و چه رسد به شلوار پنجویازده، یکدوسه دکمهی بالای دشداشهشان باز است، چه رسد به بستن یقهی آخوندی، شیوهی دستار بستن هر شهر و عشیره مشخص است، در پیادهروی عصای کوهنوردی دست نمیگیرند...
در عراق هر نظامی هر چه بیدرجهتر و بیتجهیزاتتر باشد گویا برش بیشتری دارد. یعنی نیروی حشدالشعبی با لباس نزدیک به شخصی را میبینی که یک محور در مرز شرقی را اداره میکند و نیروی چترباز را در پایتخت میبینی که نگهبان یک مجتمع ساختمانی است...
از پشت میز موکب دعوت به زیر چادر شدم و آن جا گذرنامهام را دیدند؛ از زیر چادر به یک اتاقک دعوت شدم و در حضور فرمانده آن جا تفتیش شدم؛ کمربندم را در آوردم تا مطمئن شود از مواد انفجاری ساخته نشده است و جیبهایم را خالی کردم و روی تخت ریختم...
عموم عراقیهایی که پیاده از شرق و شمال بغداد به کربلاء میروند به کاظمیه نمیروند. من برای رسیدن به کاظمیه اما عرض اعظمیه را باید رد میکردم؛ خوفترین محلهی سنینشین پایتخت. حوصلهی سینجیم نداشتم و با خونسردی سیطرهی ورودی محله را دور زدم و وارد شدم، و به طرف دجله رفتم...
دشداشهیی که در پیادهروی اربعین میپوشم آخوندی است؛ تنه و یقهاش برای پوشیدن زیر قبا و لباده دوخته شده است و هماین است که اندکی چسبتر از دشداشههای شعبی عربی است که بسی بادخور دارد؛ و این تفاوت از چشم عراقیها دور نمیماند...
دشداشهی عراقیها کمابیش به خاک کشیده میشود و این اگر نباشد روی گامها را میپوشاند. دشداشههای کوتاهتر برای آنها معنای خلیجی و سلفی و حتا داعش بودن طرف را میدهد. آن بار در موسم عرفه دشداشهی آبی نفتی حجازیم را با غترهی سپید پوشیده بودم، و در غرب کربلاء بازداشت شدم...
بسی عراقیهای شیعه همآن قدر که روی نماز جماعت حساسیت ندارند، روی جمع کردن نمازها حساسیت دارند. یعنی جدا خواندن نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء برایشان بوی سنیگری میدهد و در لاک دفاعی میروند، حتا اگر بدانند که شیخی و حتا اگر مبنای رواییش را برایشان بیان کنی...
دوقطبی؟ این که وسط پایتخت کشورت جا به جا نیروی نظامی بگزاری که کسی از این طرف رود به آن طرف نرود، از محلهی شیعهنشین به سنینشین...
روی جادهی بیاده در عراق نگاهم به بام خانههای طرفین مسیر است که پرچمهای سیاه و سبز و سرخ دارد یا ندارد؛ اگر نداشته باشد یعنی در منطقهی سنیم و هر کاری نمیتوان کرد؛ گاه حتا در حد خرید یک بطری آب...
وحدت برای برخی آن است که در تالار اجلاس سران طهران با علمای سنی نان خامهیی بخورند. وحدت برایم آن است که در بغداد بتوانم جنازهی لهیدهام را از درگاه مسجد جامع امطبول داخل ببرم و نماز مغربم را با اهل سنت آن جا بخوانم و حتا شب آن جا بمانم؛ که این در اکنون عراق آرزوی دور است...
موکب های مسیر بغداد جمع کردهاند و آن پیرزن در ابوالدشیر مانده است و زائرهای سواره و رانندهها را چای و صبحانه میدهد. لهجهاش بسی غلیظتر از آن است که کلامش را کامل بفهمم اما وسط سیگار کشیدنهاش انگار با آن راننده سر این بحث میکند که از چه کرایهها در اربعین را بالا میبرند...