لبنان، برای ما در ایران، جبهه است و ایران برای لبنان عقبه است. لبنان برای اهالی لبنان اما پیش از هر چیز خانه است...
خودروهای صوت حرکت حزبالله در خیابانهای ضاحیهی بیروت دور میزنند و با صدایی که داخل پنجرههای خانه شره میکند سرودهای حماسی پخش میکنند؛ پیشآگهیهای سخنرانی فردای سید...
حسین فروشندهی پشت پیشخوان آن مغازهی سوهان و دمنوشهای ایرانی در بئرالعبد را معرفی میکند: ویلیام. دست نمدارم در دست او است؛ ارتدکس است یا ارمنی؟ حسین گویا ذهنم را میخواند: شیعه است؛ پدرش نامش را این نهاده است که در اردوگاه شتیلا از کشتار طائفهیی فالانژها در امان باشند...
غذاخوری الجواد پاطوق شیعهها است؛ ملتزم و ناملتزم. چهار طبقه اما پر از خانوادهها است. حسین میگوید: مردم به ایدهی الحرب هي الحل رسیدهاند و این آرامشان کرده است؛ این دفعه یا اسرائیل سرکوب میشود و خلاص میشوند و اگر نشد، حرکت حزبالله...
شام خوردهییم و نشستهییم و گپ میزنیم. حسین هر از گاه گوشیش را مرور میکند و میخواند: شهید اول امروز جنوب، شهید دوم، سوم...
شهادت این جا امر دوری نیست. صبح در راه از کنار مسجد الحسنین رد میشوم و در پیشخوانش مراسم سومین روز شهادت آن جوان رزمنده را زده است...
در ضاحیهی بیروت همه یکدست با حرکت حزبالله نیستند، و حتا گروههایی شیعی صاحب آخوند و مسجد و منبر هم وجود دارند که با آن فاصله و زاویه دارند. با این همه حرکت حزبالله از حزباللهیگری شرمنده نیست...
رزمندههای جبههی حریف از اقصای عالم میآیند و با افتخار برای آرمانشان، در ارتش اسرائیل، میجنگند. در جبههی ما اما از کتائب حزبالله عراق تا حرکت حزبالله لبنان از پذیرش رزمندههای ایرانی منع شدهاند. ما هنوز تا امی شدن و امی زیستن و امی جنگیدن فاصلهی فراوانی داریم...
واقعیت آن است که از سرخحصار طهران تا جادریهی بغداد تا ضاحیهی بیروت، هنوز صورتبندی منقحی از نسبت محور ملی با محور امی، و مقاومت ملی با مقاومت امی، و جنگ ملی با جنگ امی، در دست فرماندهان ما نیست...
غریبترین باور فرماندهان محور مقاومت هماین است که میپندارند با ملی کردن جنگ میتوانند بر دشمن امی غلبه کنند...