eitaa logo
محمد مهدی فاطمی صدر
3هزار دنبال‌کننده
450 عکس
33 ویدیو
2 فایل
مدرسه‌ی شیعی وتر | روایت نهضت امت @mahdi_vvatr
مشاهده در ایتا
دانلود
ما در کوچه‌ی بزرگ‌مهر می‌نشستیم و برادر شیخ شهید، مرتضا مطهری، در کوچه‌ی انوشیروان. پدر از سر ارادت به شیخ، خرده‌کاری خانه‌ی ایشان را پذیرفته بود و همه چیز در آن خانه در هم گوریده بود. یک قلمش: سر ملاط ساختن با دم بیل که هم‌قدم بود حباب روشنایی کلاسیک پذیرایی را انداختم و شکست...
بیش‌تر شوخی و خنده بود و عبدالله را شماتت نکردم اما سرم آمد. پدر سیمان‌کاری آن دیوار را به او سپرده بود و تازه داشت کارگر ماهرش می‌شد و ملاط سیمان شره می‌کرد و نمی‌ایستاد و شاید ریسه می‌رفتیم. سال‌ها بعد در خانه‌‌ام آن دیوار آستر می‌خواست و خودم دست به کم‌چه بردم و شره می‌کرد...
پدر خرده‌کاری قبول نمی‌کرد. از صفر طراحی می‌کرد و گود بر می‌داشت و آجر روی آجر می‌نهاد و بالا می‌آمد، و کلید را تحویل مالک می‌داد. معماری از ریشه را در آن تابستان‌هایی که کارگر ساده و دست‌یار پادوی پدر بودم از استاد حسین معمار آموختم...
پدر در خانه آرام و نرم بود و با کتاب خواندن و اخبار دیدن می‌گذراند. سر ساخت‌مان اما جدی و اندکی تلخ بود. عجیب‌ترین صحنه اما هن‌گامی بود که با صاحب‌کار بحثش می‌شد و حتا دعوا می‌کرد. آن سال‌ها نظام مهندسی سخت نمی‌گرفت و صاحب کار دست‌کاری‌های خطا و گاه خطرناکی در ساخت خانه می‌کرد...
عصر‌ که پدر از سر کار می‌آمد یک سکه‌ی دو تومانی به من می‌داد تا روزنامه بخرم و تا دم غروب ستون به ستون برایش بلند بخوانم‌. نصف راه مدرسه را می‌رفتم تا به دکه‌ی مطبوعات برسم و دو گزینه داشتم: اطلاعات، کیهان. همیشه اطلاعات می‌خریدم. برای ستون دو رکعت عشق که خاطرات کوتاه جنگ بود...
دهه‌ی چهل و پنجاه شمسی ساخت و ساز آن قدر رونق داشت که اوس ممد بنز روز سوار می‌شد. او و پدر سر کار هم را یافته بودند و هم او واسطه‌ی ازدواج پدر با مادر شد‌ که خواهر کوچک هم‌سرش بود. با شهادت استاد محمد معمار به دست منافقین در روزهای نخست پی‌روزی انقلاب پدر شاید دیگر تنها بود...
دیوارهای حمال را بیست‌تایی با آجر گری می‌چیدند. یک رگ آجر سالم و پشتش را آجر شکسته کار می‌کردند. فرای ملاط پر کردن روی تخته و آجر دادن دستش شاید دقیق‌ترین کاری که پدر به من می‌سپرد هم‌این پر کردن رگ پشت هم نبود. تعارف نداشت؛ دیوار مردم را دست بچه نمی‌داد، حتا اگر پسر معمار بود...
از مسیر رفقای سال‌پایینی دبیرستان شهید رجائی با هادی و بچه‌های مسجد کوی کارمندان آشنا شدیم ‌و از آن جا با برادرش: مهدی. بعدتر خانه‌ی آن‌ها پاطوق ما بود. مهدی عسکری فاصله‌ی سنی چندانی با ما نداشت اما یک جور بزرگ‌ترمان بود؛ تا آن کاروان بی‌بازگشت که به مناطق جنگی جنوب رفتیم...
مهدی شریفیان مانند ما راوی کاروان‌های مناطق جنگی بود اما بیش‌تر به عنوان جست‌وجوگر یکان تفحص شهداء شناخته می‌شد.‌ مزیت مطلق دیگر مهدی این بود که تنها کسی از گروه راویان بود که تا باریکه‌ی غزه رفته بود...
عکس‌های جوانی پدر را که می‌دیدم جدای دوره‌ی سربازی در یکان دژبان ستاد ارتش‌تاران در طهران، در دیگرشان ریش‌های مشکی بلند او جلب توجه می‌کرد. با شروع موج کشتارهای کور منافقین سرخ، آشنایان به او توصیه کرده بودند که ریشش را بتراشد، و پدر یک‌کلام نتراشیده بود‌...
پیش‌تر جواد تاجیک مسئول ستاد دوکوهه بود و آن سال مهدی شریفیان، و ترجیحم آن بود که جای کار ستادی تمرکزم روی روایت کاروان‌های دژتاب باشد. وسط کاروان دانش‌گاه آزاد اسلام‌شهر مهدی زنگ زد که برگرد و مه را با کاروان دانش‌گاه هنر هم‌راه کرد؛ بدخیم‌تریم کاروان اما دانش‌‌کده‌ی واخ بود‌...
محمد حسین حسین‌زاده‌ی بحرینی را بار اول روز افتتاح دانش‌کده‌ی حدیث در تالار شیخ صدوق آستان حضرت عبدالعظیم حسنی دیدم؛ نخستین معاون پژوهش دانش‌کده و از مؤسسان آن. شیخ بعدتر نخستین استاد فقه ما در دانش‌کده بود و یکی از شیرین‌تر درس‌ها را داشت...
هیأت مؤسس دانش‌کده‌ی حدیث ذیل شیخ محمد محمدی ری‌شهری چند خط ناهم‌گن بود: خط دانش‌گاه رضوی که شیخ محمد حسین بحرینی و محمود واعظی نماد آن بود، و خط دارالحدیث که شیخ عبدالهادی مسعودی و مهدی مه‌ریزی نماد آن بود و خط بعثه‌ی حج که سید علی قاضی عسکر نماد آن بود‌ و خط آستان سیدالکریم...
سیاستم در دانش‌کده‌ی حدیث آن بود که کار اجرائی نکنم و روی کار علمی متمرکز باشم؛ و هم‌این بود که بعدتر حتا عضو بسیج دانش‌کده نشدم و جای پذیرش معاونت علمی آن تنها مشورت می‌دادم. شیخ محمد حسین بحرینی اما سال اول تمام شده و نشده گفت که مدیر اداره‌ی پژوهش دانش‌جویی شو، و نه نداشتم...
اداره‌ی پژوهش‌های دانش‌جویی دانش‌کده‌ی حدیث از آن کارهایی بود که بعدها دریافتم تعریف آن در دوره‌ی کارشناسی و سپارس آن به یک دانش‌جوی سال دوم تنها از سنخ شیخ محمد حسین بحرینی بر می‌آمد. شیخ برابر بدقلقی‌هایم برای کار اجرائی نکردن در آن یک جمله گفت: ولایت عهدی امام رضا که نیست...
آدم‌ها از پیام‌بر شدن که ناامید می‌شوند می‌روند پی رمان‌نویس شدن و یا حقوق‌دان شدن‌...
اساسی‌ترین پرسش که هر حقوق‌دان آکادمی، حتا سویه‌ی دستاربند و لمعه‌خوانده‌ی آن‌ها، باید پاسخ برای آن داشته باشد هم‌این آیه است: ءالله أذن لکم؟ أم علی الله تفترون‌...
حقوق‌دانی که از جیب خودش و به نرخ عرف قانون می‌گزارد درستش آن است که دستار مدرسه‌ی شیعه را از سر بر دارد تا شبهه‌ی کاسبی از کیسه‌ی وحی را نداشته باشد...
بسی کارگزاران صورتی نظام، تا آن جا ملتزم به نظام شریعت قدسیند که مخل نظام قدرت عرفی آن‌ها نباشد...
این ایران‌شهری‌های شیعه‌تباری که فتوحات پساپیام‌بر را مشروع نمی‌دانند منظورشان آن است که در جنگ نهاوند در ارتش یزدگرد گبر بر سپاه اسلام‌شهری‌ها شم‌شیر می‌کشیدند؟ یا چه...
پیشه‌ی نوان‌دیش دینی شک است...
ایران‌شهری‌ها را از نفرت‌شان از جناب سلمان باز بشناسیم، و هم‌این است بدوشهری‌ها و توران‌شهری‌ها و پشتون‌شهری‌ها و صهیون‌شهری‌ها...
اگر توسعه‌ی اسلام به دست سپاه مسلمان‌ها در حکومت سقفی را انکار می‌کنید ناگزیر توسعه‌ی تشیع به دست سپاه شیعیان در حکومت صفوی را نیز باید انکار کنید؛ طاغوت، طاغوت است...
امت اسلام ائتلاف دولت‌های [مستکبر] ملت‌های مسلمان نیست...
ایران‌شهری‌ها شیعه‌تبار و بدوشهری‌های وهابی‌مشرب هر چند در ظاهر به خون هم‌ تشنه‌اند اما در گفتار با یک بیان مشترک به هم می‌رسند: ایرانی‌ها مسلمان‌ به دست عمرند...