eitaa logo
محمد مهدی فاطمی صدر
2.6هزار دنبال‌کننده
348 عکس
27 ویدیو
2 فایل
روایت، نهضت، امت | مدرسه‌ی وتر @mahdi_vvatr
مشاهده در ایتا
دانلود
به آن کاروان پیاده از طهران، در همدان تعدادی خانم هم ملحق شده بود. به یکی از رفقای کرمانشان گفتم تا به‌شان به تعداد پوشیه برساند، تا هم در رسانه‌‌ی ایران و هم جاده‌ی عراق راحت باشند. در کرمانشان گفتم تا هزینه‌اش را بدهم. گفت: تا برسید، بانی پیدا کرد. نذر نقاب در مسیر اربعین...
زنگ زده بود و استخاره می‌خواست و مصحف هم‌راه نیاورده بودم. از آن جوان پرسیدم. گفت: هم‌این سربالایی را برو تا به داخل روستا برسی. آن جا زنگ یک خانه را بزن و نشانی فلانی را بگیر که کلیددار حسینیه است. قدری امیدوار شدم. پیش از این فکر می‌‌کردم که چیزی بیش از جمع‌خانه نداشته باشند...
با خودروی پایه‌بلندش روی جاده‌ی بی‌ستون پی زائرهای پیاده‌ی عتبات بود. خانه‌‌ی برادرش در آن روستای باصفاء هم مضیف زائرهایی بود که پذیرایی می‌کردند. انتظار این یکی را اما نداشتم. گفت: ما یک صندوق داریم که به زائرهای عابر پول دستی هم می‌دهیم...
موکب‌های ایرانی این سال‌ها برای زائرهای سواره ساخته شده‌اند و برای زائرهای پیاده مناسب‌سازی نشده‌اند.‌ زائر پیاده نه زانو دارد و نه کمر، و میز و صندلی پذیرایی به کارش نمی‌آید و پی جایی است که بتواند پا دراز کند یا دراز شود. موکب هم بر جاده باید باشد و نه در عمق و در سربالایی...
پرسیده بودند: از چه گزارش نمی‌دهید؟ احساس می‌کردم حرفش آن است که خانم‌های متشرعی که در آن هیأت و‌موکب فعال استند خوش ندارند تصویرشان روی میز مدیران شهر دست به دست شود؛ و قید گزارش دادن را زده بود. این حد از انضباط در مبانی شاید تنها از یک طلبه‌ی حوزوی با پدری ارتشی بر می‌آمد...
مدرسه‌ی شرعیه‌ی سرپل‌ذهاب موکب اسکان طلبه‌های شهرهای مختلف شده بود که از مرز خسروی به اربعین عراق می‌رفتند. توانایی مدیر و ارکان آن از تغییر وضعیت از پختن املت ربی به پخت و پز تحلیل‌های پیش‌رفته از جریان‌های مذهبی در شهر و استان حیرت‌آور بود...
از گردنه‌ی قراویز بالا می‌آیم و دلم با شهید حاج حسین همدانی است؛ زادگاه لشکر انصارالحسین زیر پایم است‌. حاجی حجت آن است که سرنوشت را برای ما نوشته‌اند و اگر نه به شهادت رساندن جان از میان این همه نشد، نشد است...
غروب بازی‌دراز در مسیر اربعین را که می‌بینیم فکر می‌کنم چه کسانی این غروب را از روی آن ارتفاع دیدند و به آرزوی دور به کربلاء رسیدن فکر کردند، چه رسد به پیاده رسیدن: محسن حاج‌بابا، رسول حیدری، علی موحد دانش، محسن وزوایی، مجید فتحنایی، اصغر وصالی، علی اکبر شیرودی، غلام‌علی پیچک...
‏در خیابان اصلی قصرشیرین، کشاورزهای شهر میهمان چای موکب کشاورزهای رودسری استند و حرف به سرعت به برنج رفته است. من از عکس‌هایی که روی گوشی از شالی‌زارهاشان به هم نشان می‌دهند چیزی در نمی‌یابم اما قصرشیرینی دست آخر دست تسلیم بالا می‌آورند؛ می‌گویند: اما بادنجان این جا بی‌نظیر است...
نرسیده به قصرشیرین آبم ته کشیده است. به پای‌گاه جاده‌یی ۱۱۵ رسیده‌ام. می‌خواهم بگویم: یک گرمازده‌ی خودمعرفم و می‌خواستم خودم بیایم و نه این که شما بالای سرم بیایید. نمی‌گویم. می‌خواهم بگویم: با یک بطری آب که مبانی روائی پیاده‌روی اربعین کسی را انکار نمی‌کنند. نمی‌گویم...
قرار بود با استاد علی به خانه‌‌شان در روستای سیدایاز بیایم تا قدری استراحت کنم و قدری خنک شوم، اما بحث به خاطرات او از جنگ و از زلزله رفته است. می‌گوید: قصرشیرین تا یک‌دو سال پس از جنگ در اشغال عراق بود و چهار سال پس از پایان آن اجازه دادند به روستامان برگردیم و بازسازی کنیم...
آخرین موکب شهر قصرشیرین به طرف مرز، موکب گرگانی‌ها است، که خادم سنی هم دارد. می‌گویم: سال بعد جمع کنید و با هم‌این ترکیب مشترک بروید در یک منطقه‌ی مشترک عراق موکب بزنید: فاو، بصره، بطحاء، بغ‌داد و حتا سرپل‌ذهاب و کرمانشان ایران...
می‌گوید: هن‌گام زلزله رفتیم تا در مناطق سلفی‌نشین سرپل‌ذهاب آواربرداری کنیم اما از برخی خانه‌ها آرپی‌جی در آوردیم...
این که داعش تا پشت مرز خسروی آمده بود را شنیده بودم. این که زخمی‌های ایرانی داعش برای درمان به داخل خاک ما می‌آمدند و حتا برخی‌شان اهل هم‌این منطقه بودند تازه بود...
تا هن‌گامی که حاکمان حجاز و امارات به شبکه‌سازی امنیتی در دهانه‌ی جاده‌ی راه کربلاء در کرمانشان مشغولند، این آتش‌بس ما و آن‌ها چیزی بیش از صلح حدیبیه با مشرکان خطرناک مکه نیست...
وانت قرارگاه شهید حاج احمد متوسلیان در خیابان اصلی قصرشیرین از کنارم رد می‌شود؛ با باری از سنگ ابزارخورده. به ذهنم می‌رسد سال‌ها پس از زلزله‌ی سرپل‌ذهاب گویا این‌ها هنوز مردم منطقه را رها نکرده‌اند و پای کار آن‌ها مانده‌اند...
‏طی سال‌ها دست‌گاه فرهنگی ما به مراتب در حال بازتعریف خود با پیاده‌روی اربعین بوده است. با این همه، با وجود هم‌بودی‌های عمیق این دو عملیات، اراده‌یی برای اندماج راهیان نور و پیاده‌روی اربعین از کف یادمان‌های آن در منطقه تا ته ستادهای راه‌بری آن در پای‌تخت به چشم نمی‌آید...
عراقی‌ها هم در پیاده‌روی اربعین پیام می‌دهند، اما دریافته‌اند که با یک حرکت مواجه استند و هم‌این است که خلاف ما روی نشاندن زائر و نوشتن برای او اصرار ندارند؛ به هم‌این راحتی هر سال در هم‌این قصیده‌ی لطمیه‌ها از سطح برنامه تا رویه تا بینه را می‌‌خوانند و می‌شنوانند، و می‌روند...
مرزها در عملیات اربعین کانون بحرانند، چه دولتی‌ترین نقطه‌ی کارند. از مرز هر چه به عمق می‌رویم و کار به دست مردم بر می‌گردد، تنش کم‌کم ته می‌کشد...
خسروی هفت‌هزار سال است که مرز است. هم‌این است که دی‌روز در قصرشیرین و ام‌روز در خسروی وضعیت شهر طبیعی بود و رفت و آمد روان بود و اثری از تنش به چشم نمی‌خورد، چه رسد به وضع بحران‌زده‌ی آن مرزهای پایین‌تر که به شهر جنگ‌زده مبدل می‌شدند...
اهل کرمانشان بود و در قصرشیرین موکب داشت. گفت: پری‌روز در تنگه‌ی پاطاق دیدمت و دی‌روز بیرون از سرپل‌ذهاب. ام‌روز نرسیده به خسروی اما مفصل ایستادم و پویش پیاده از خانه را برایش توضیح دادم. گفتم: در کرمانشان آماده‌ی پذیرایی از زائرهای اروپایی و ترک و روس اربعین باشید...
کانال آب‌رسانی روستای سیدایاز بتنی بود؛ موازی آن، کانالی آجری بود که از هزار(ها) سال پیش هم‌این تکلیف را بر عهده داشت و اکنون از خدمت خارج شده بود و میراث تاریخی بود؛ سازه‌های آبی قصر شیرین...
اف‌سر عراقی می‌پرسد: عربی بلدی؟ می‌گوید: تا ده روز دیگر هم به کربلاء نمی‌رسی. و تکیه‌کلام‌شان هم این جا حضور داعش است. چفیه را خیس می‌کنم و روی سرم دستار می‌بندم و از سیطره به جاده می‌زنم...
پیاده از خسروی تا خانقین و از آن جا به طرف بغ‌داد که بیایی تازه در می‌یابی از چه در جنگ هشت ساله از کار در این دشت صاف به سراغ زمین پیچیده‌ی خوزستان و جنوب عراق رفتیم. بدون زرهی و پشت‌بانی هوایی رسیدن به بغ‌داد از این محور تخت کمابیش نشد بود...
طول مسیر از منذریه تا خانقین تا پس‌آی آن نیروهای حشدالشعبی تأمین جاده را به عهده دارند‌ و تپه به تپه گسترش یافته‌اند. تنها تفاوت‌شان با گذشته این شده است که زیر چادر گرما می‌کشند و نه زیر آس‌مان، و این گونه مرز خسروی را برای ما شبانه‌روزی کرده‌اند...