کانال آبرسانی روستای سیدایاز بتنی بود؛ موازی آن، کانالی آجری بود که از هزار(ها) سال پیش هماین تکلیف را بر عهده داشت و اکنون از خدمت خارج شده بود و میراث تاریخی بود؛ سازههای آبی قصر شیرین...
افسر عراقی میپرسد: عربی بلدی؟ میگوید: تا ده روز دیگر هم به کربلاء نمیرسی. و تکیهکلامشان هم این جا حضور داعش است. چفیه را خیس میکنم و روی سرم دستار میبندم و از سیطره به جاده میزنم...
پیاده از خسروی تا خانقین و از آن جا به طرف بغداد که بیایی تازه در مییابی از چه در جنگ هشت ساله از کار در این دشت صاف به سراغ زمین پیچیدهی خوزستان و جنوب عراق رفتیم. بدون زرهی و پشتبانی هوایی رسیدن به بغداد از این محور تخت کمابیش نشد بود...
طول مسیر از منذریه تا خانقین تا پسآی آن نیروهای حشدالشعبی تأمین جاده را به عهده دارند و تپه به تپه گسترش یافتهاند. تنها تفاوتشان با گذشته این شده است که زیر چادر گرما میکشند و نه زیر آسمان، و این گونه مرز خسروی را برای ما شبانهروزی کردهاند...
این جا، در شرق دیاله، تنها راه خلاص شدن از گرما خوابیدن و خاموش شدن است...
در موکب طائفهی زرکوشیها نشسته بودم و حجم انبوه زائرهای ایرانی را تماشا میکردم. برای آن زائر ایرانی که حمرین را نمیشناسد و جغرافیای مذهبی و سیاسی آن را نمیداند به سختی میتوان توضیح داد هماین توقف کوتاه و لفهی مرغ گاز زدن در این جا چه امنیتسازی عظیمی برای شیعهها میکند...
کردهای فیلی، کرد جمع عربها و عرب جمع کردهایند. شاید به جهت شیعه بودنشان است که بدنهی کردهای عراق آنها چندان کرد نمیدانند...
ما زیاد در عراق چرخیدهییم و زیاد با عراقیها چرخیدهییم، اما تصویرهای این جا و آن جای حاج قاسم باعث میشود تا در مسیرهای بیآبانی استان دیالی و موکبهای هر از گاه آن احساس غربت نکنیم، چه رسد به زائرهای عادی ایرانی...
هماین حضور سوارهی ایرانیها در مسیر خسروی به بغداد در خانقین و حمرین و حتا مقدادیه کافی است تا در وزنکشی سیاسی، شیعهها برابر سنیها و کردهای منطقه جاسنگین بشوند. این دلیل سادهی آن است که از چه اهالی این جا با زائرهای ایرانی اربعین مانند سرمایهی راهبردی برخورد میکنند...
هنوز مانده به بغداد، به پدر زنگ زدم. از سلام که رد شدیم آن چه میشنیدم قدری برایم غریب بود؛ روزها بود که تنها به فارسی نوشته بودم و هر چه گفته بودم به عربی بود...
رنج زیارت اربعین شکننده و سازنده است. در موکبهای مسیر از کرمانشان تا خسروی تا بغداد هر از گاه با خانوادههایی که برای نماز و آب و چای پیاده شدهاند همکلام شدهام و در بسیاری با فرزندان نوجوانشان. در کمتر حالتی یک نوجوان را تا این پایه میتوان همدل و دعوتپذیر یافت...