eitaa logo
محمد مهدی فاطمی صدر
2.9هزار دنبال‌کننده
442 عکس
31 ویدیو
2 فایل
مدرسه‌ی شیعی وتر | روایت نهضت امت @mahdi_vvatr
مشاهده در ایتا
دانلود
وانت قرارگاه شهید حاج احمد متوسلیان در خیابان اصلی قصرشیرین از کنارم رد می‌شود؛ با باری از سنگ ابزارخورده. به ذهنم می‌رسد سال‌ها پس از زلزله‌ی سرپل‌ذهاب گویا این‌ها هنوز مردم منطقه را رها نکرده‌اند و پای کار آن‌ها مانده‌اند...
‏طی سال‌ها دست‌گاه فرهنگی ما به مراتب در حال بازتعریف خود با پیاده‌روی اربعین بوده است. با این همه، با وجود هم‌بودی‌های عمیق این دو عملیات، اراده‌یی برای اندماج راهیان نور و پیاده‌روی اربعین از کف یادمان‌های آن در منطقه تا ته ستادهای راه‌بری آن در پای‌تخت به چشم نمی‌آید...
عراقی‌ها هم در پیاده‌روی اربعین پیام می‌دهند، اما دریافته‌اند که با یک حرکت مواجه استند و هم‌این است که خلاف ما روی نشاندن زائر و نوشتن برای او اصرار ندارند؛ به هم‌این راحتی هر سال در هم‌این قصیده‌ی لطمیه‌ها از سطح برنامه تا رویه تا بینه را می‌‌خوانند و می‌شنوانند، و می‌روند...
مرزها در عملیات اربعین کانون بحرانند، چه دولتی‌ترین نقطه‌ی کارند. از مرز هر چه به عمق می‌رویم و کار به دست مردم بر می‌گردد، تنش کم‌کم ته می‌کشد...
خسروی هفت‌هزار سال است که مرز است. هم‌این است که دی‌روز در قصرشیرین و ام‌روز در خسروی وضعیت شهر طبیعی بود و رفت و آمد روان بود و اثری از تنش به چشم نمی‌خورد، چه رسد به وضع بحران‌زده‌ی آن مرزهای پایین‌تر که به شهر جنگ‌زده مبدل می‌شدند...
اهل کرمانشان بود و در قصرشیرین موکب داشت. گفت: پری‌روز در تنگه‌ی پاطاق دیدمت و دی‌روز بیرون از سرپل‌ذهاب. ام‌روز نرسیده به خسروی اما مفصل ایستادم و پویش پیاده از خانه را برایش توضیح دادم. گفتم: در کرمانشان آماده‌ی پذیرایی از زائرهای اروپایی و ترک و روس اربعین باشید...
کانال آب‌رسانی روستای سیدایاز بتنی بود؛ موازی آن، کانالی آجری بود که از هزار(ها) سال پیش هم‌این تکلیف را بر عهده داشت و اکنون از خدمت خارج شده بود و میراث تاریخی بود؛ سازه‌های آبی قصر شیرین...
اف‌سر عراقی می‌پرسد: عربی بلدی؟ می‌گوید: تا ده روز دیگر هم به کربلاء نمی‌رسی. و تکیه‌کلام‌شان هم این جا حضور داعش است. چفیه را خیس می‌کنم و روی سرم دستار می‌بندم و از سیطره به جاده می‌زنم...
پیاده از خسروی تا خانقین و از آن جا به طرف بغ‌داد که بیایی تازه در می‌یابی از چه در جنگ هشت ساله از کار در این دشت صاف به سراغ زمین پیچیده‌ی خوزستان و جنوب عراق رفتیم. بدون زرهی و پشت‌بانی هوایی رسیدن به بغ‌داد از این محور تخت کمابیش نشد بود...
طول مسیر از منذریه تا خانقین تا پس‌آی آن نیروهای حشدالشعبی تأمین جاده را به عهده دارند‌ و تپه به تپه گسترش یافته‌اند. تنها تفاوت‌شان با گذشته این شده است که زیر چادر گرما می‌کشند و نه زیر آس‌مان، و این گونه مرز خسروی را برای ما شبانه‌روزی کرده‌اند...
این جا، در شرق دیاله، تنها راه خلاص شدن از گرما خوابیدن و خاموش شدن است...
در موکب طائفه‌ی زرکوشی‌ها نشسته بودم و حجم انبوه زائرهای ایرانی را تماشا می‌کردم. برای آن زائر ایرانی که حمرین را نمی‌شناسد و جغرافیای مذهبی و سیاسی آن را نمی‌داند به سختی می‌توان توضیح داد هم‌این توقف کوتاه و لفه‌ی مرغ گاز زدن در این جا چه امنیت‌سازی عظیمی برای شیعه‌ها می‌کند...
کردهای فیلی، کرد جمع عرب‌ها و عرب جمع کردهایند. شاید به جهت شیعه بودن‌شان است که بدنه‌ی کردهای عراق آن‌ها چندان کرد نمی‌دانند...
‏ما زیاد در عراق چرخیده‌ییم و زیاد با عراقی‌ها چرخیده‌ییم، اما تصویرهای این جا و آن جای حاج قاسم باعث می‌شود تا در مسیرهای بی‌آبانی استان دیالی و موکب‌های هر از گاه آن احساس غربت نکنیم، چه رسد به زائرهای عادی ایرانی.‌‌..
هم‌این حضور سواره‌ی ایرانی‌ها در مسیر خسروی به بغ‌داد در خانقین و حمرین و حتا مقدادیه کافی است تا در وزن‌کشی سیاسی، شیعه‌ها برابر سنی‌ها و کردهای منطقه جاسنگین بشوند. این دلیل ساده‌‌ی آن است که از چه اهالی این جا با زائرهای ایرانی اربعین مانند سرمایه‌‌ی راه‌بردی برخورد می‌کنند...
هنوز مانده به بغ‌داد، به پدر زنگ زدم. از سلام که رد شدیم آن چه می‌شنیدم قدری برایم غریب بود؛ روزها بود که تنها به فارسی نوشته بودم و هر چه گفته بودم به عربی بود...
رنج زیارت اربعین شکننده و سازنده است. در موکب‌های مسیر از کرمانشان تا خسروی تا بغ‌داد هر از گاه با خان‌واده‌هایی که برای نماز و آب و چای پیاده شده‌اند هم‌کلام شده‌ام و در بس‌یاری با فرزندان نوجوان‌شان. در کم‌تر حالتی یک نوجوان را تا این پایه می‌توان هم‌دل و دعوت‌پذیر یافت...
نسخه‌ی پیاده‌روی اربعین پذیرش رنج به جای گریزش از آن است...
‏چند جوان سرزنده و خوش‌حال عراقی با نیم‌شل‌وار و سر و وضع بغ‌دادی آمده بودند تا آن کباب‌پز ترکی را از آن موکب که کار ام‌سالش تمام شده بود بار وانت کنند؛ موکب را جمع می‌کردند. یکی‌شان اشاره کرد که به کمک‌شان بروم؛ آن یکی با سقلمه‌یی برش گرداند؛ یعنی: از زائر نباید کار کشید...
وارد عراق که شدیم نزدیک به یک هفته از رفتن زائرهای پیاده و موکب‌های خدمت به آن‌ها روی جاده، می‌گذشت. و آن چه مانده بود موکب‌های خدمت به زائرهای سواره در فاصله‌های طولانی روی جاده بود. اکنون در بغ‌داد اما فاصله‌ی ما با زائرهای پیاده و موکب‌های آن‌ها نزدیک به یک روز است...
نیروهای پلیس عراق آرایش گرفته روی جاده‌ی بغ‌داد در آن موکب استراحت می‌کردند؛ بعد از نماز ظهر و عصر قدری آن جا خوابیدم؛ چشم که باز کردم تعدادی‌شان بالای سرم بودند. هم‌آن طور درازکش گذرنامه‌ام را دادم و دشداشه‌ام را بالا دادم تا کمربند انتحاری نداشته باشم؛ سپس به خواب ادامه دادم...
حرکت پیاده از خانه به عتبه؛ از مبدأ قم مقدسه. موسم اربعین ۱۴۰۲؛ روز هجدهم، حرم کاظمین، علیهما السلام...
‏از جاده‌ی ساحلی دجله، از داخل محله‌ی اعظمیه، به طرف پل شناور کریعات می‌روم. میان آب رود و نخل‌های کاظمیه ناگاه دو تکه طلا زیر نور می‌درخشند؛ پس از هجده روز رسیده‌ام‌‌. به زانو در می‌آیم...
عصای کوه‌نوردیم برای عراقی‌ها غریب است؛ شاید به خاطر آن که جنوب عراق کوه و کوه‌نوردی ندارد، و شاید به خاطر درخودشو بودن عصای کوه‌نوردی. برخی‌ حتا تصور می‌کنند که سلاح است. بلند و کوتاه شدنش را که می‌بینند اما خیال‌شان راحت می‌شود...
‏در سیطره‌ی حرم کاظمین عصایم را می‌گیرد و گویا او هم در هویت آن ابهام دارد. می‌گویم: هي عصاي، أتوکا علیها و أهش بها علی غنمی و لي مآرب أخری. از خاصیت‌های دیگرش می‌پرسد. می‌گویم: وسط بی‌آبان‌های ایران به زمین می‌کوبیدمش و به عنوان شاخص، قبله را با آن پیدا می‌کردم...