📌 #سخن_آخر!
🐫🐪 براى انجام كارى به مسافرت رفته بودم و سفرم به طول انجاميد. وقتى برگشتم قبل از اين كه به خانه بروم به بازار رفتم. هيچ هديه اى از آن جا نياورده بودم و دست خالى هم نمى شد به خانه بروم. به مغازه يكى از دوستانم رفتم تا براى خانواده ام سوغاتى بخرم.
- سلام كردم.
- سلام، كى آمدى؟
- تازه رسيده ام، چرا پيراهن سياه به تن كرده اى؟
- مگر خبر به تو نرسيده است؟
- نه، كدام خبر. سه ماه است كه من از شهر و ديارم دور بوده ام.
🫂 از پشت پيشخوان مغازه برخاست و به طرف من آمد، دست هايش را در گردنم انداخت وهاى هاى گريست.
- گفتم: بر سر زن و بچه ام بلايى آمده؟
- نه.
- پس چه شده، ديوانه ام كردى، حرف بزن.
- او در حالى كه اشكش را پاك مى كرد گفت: #امام_صادق (عليه السلام)
- خب؟!
🍇 منصور به دست افراد مرموز با خوراندن انگور مسموم او را به شهادت رساند.
👣 از شنيدن اين خبر پاهايم سست شد و طاقت از زانوهايم رفت و روى زمين نشستم.
⛲️ مقدارى آب برايم آورد و قدرى نوشيدم. كمى حالم سر جايش آمد. پرسيدم. چه مدت است؟
- پنج روز!
🏴 به همراه دوستم براى تسليت گفتن به خانه امام رفتيم. پارچه سياهى بالاى در آويزان كرده بودند و از در و ديوار خانه غم مى باريد. با ديدن ام حميده (همسر امام) هر دو به سختى گريستيم.
🦋 پس از كمى آرام شدن، او واقعه مسموم شدن و شهادت امام را با اشك و آه برايم توضيح داد، سپس گفت: اگر هنگام شهادتش بودى تعجب مى كردى.
- چطور؟
⏳لحظات آخر عمر امام بود، چشمانش را باز كرد و گفت همه قوم و خويش ها را نزد او جمع كنيم، طولى نكشيد كه همه را حاضر كرديم. فكر مى كرديم لابد مى خواهد از همه حلاليت بطلبد يا سخنى و حرفى بگويد، اما او وقتى همه را بالاى سر خود ديد، فرمود: « #شفاعت_ما_ائمه،#شامل_كسى_كه #نماز_را_سبك_بشمارد_نمى_شود». (۱)
📜 قلم و كاغذى تهيه كردم و آخرين وصيت امام را با عنوان آخرين حديث نوشتم. الان سال هاى سال از آن مى گذرد و من اين حديث را براى هر كسى خوانده ام قول داده كه در نمازش سستى نكند، چرا كه همه به شفاعت آن خاندان چشم اميد دوخته اند. (۲)
📚 پی نوشت ها:
۱. ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة.
۲. امالى صدوق، ص ۵۷۲.
📗 حيات پاكان، جلد ۳، داستان هايى از زندگى
امام محمد باقر، امام جعفر صادق و امام موسى كاظم (عليهم السلام)، مهدى محدثى
به ما بپیوندید...👇👇
🆔 eitaa.com/fatemiyoon18
🆔 splus.ir/fatemiyoon18