⚜️ پیامبر اکرم (ص):
🔅«هر که ریاست و مسئولیتی را بپذیرد و بداند که أ هلیت آن را ندارد، در قبر و قیامت جایگاه او پر از آتش خواهد شد».
📚 تاريخ إلاسلام، ج ۱۰۱ ـ ۱۲۰، ص ۲۸۵.
#حدیث
#لبيك_يا_رسول_الله
✍ #طبابت_کودک، #برای_پیری کهن سال
🕋 بعد از آن که #عبدالمطلب جدّ رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله) از دنیا رفت و نگهداری آن حضرت به عمویش #ابوطالب واگذار گردید، پس از چند روزی، #حضرت_محمد (ص) به چشم درد مبتلا شد و پزشکان از درمان آن ناتوان گشتند، ناراحتی تمام وجود عمویش را فرا گرفته بود، عدّه ای پیشنهاد دادند تا حضرت را نزد راهب نصرانی به نام #حبیب برده تا با دعای او درد چشم حضرت بر طرف گردد.
☝🏻ابوطالب پیشنهاد آن ها را برای برادرزاده اش حضرت رسول (صلّی اللّه علیه و آله) بازگو کرد.
🌹 حضرت اظهار نمود: از طرف من مانعی نیست، آنچه مصلحت می دانی عمل کن.
🐪 به همین جهت ابوطالب، حضرت را طبق تشریفات خاصّی سوار بر شتر نمود و با هم به سمت جایگاه راهب نصرانی حرکت کردند.
⛪ موقعی که نزدیک #صومعه راهب رسیدند، اجازه ورود خواستند و حبیب راهب به ایشان اجازه داد، وقتی وارد شدند تا لحظاتی هیچ گونه صحبت و سخنی مطرح نگردید.
✋🏻 سپس ابوطالب شروع به سخن نمود و اظهار داشت:
🔅برادرزاده ام محمّد بن عبداللَّه (صلّی اللّه علیه و آله) مدّتی است که به چشم درد مبتلا گردیده و پزشکان از درمان آن عاجز مانده اند؛ لذا نزد شما آمده ایم تا به درگاه خداوند دعا کنی و چشمان او سالم گردد.
👳🏽♂️ حبیب راهب پس از شنیدن سخنان ابوطالب، به حضرت رسول خطاب کرد و گفت: بلند شو و نزدیک بیا.
🌹 حضرت با این که در سنین کودکی بود، خطاب به راهب کرد و فرمود:
🔅تو از جای خود حرکت کن و نزد من بیا!!
✋🏻 ابوطالب حضرت را مخاطب قرار داد و عرضه داشت: از این سخن و برخورد تعجّب می کنم زیرا که شما مریض هستی!
🌹 حضرت رسول در جواب فرمود:
🔅خیر، چنین نیست، بلکه حبیب راهب مریض است و باید او نزد من آید.
👳🏽♂️ حبیب با شنیدن چنین سخنی از آن خردسال در غضب شد و گفت: ای پسر! ناراحتی و مریضی من در چیست؟
🌹 حضرت فرمود: پوست بدن تو مبتلا به مرض پیسی می باشد و سی سال است که مرتّب برای شفا و بهبودی آن به درگاه خدا دعا می کنی ولیکن اثری نبخشیده است.
👳🏽♂️ حبیب با حالت تعجّب گفت: این موضوع را کسی غیر از من و غیر از خدا نمی دانسته است، در این سنین کودکی چگونه از آن آگاه شده ای؟!
🌹حضرت در پاسخ به او، فرمود:
🔅در خواب دیده ام.
👳🏽♂️ حبیب با حالت تواضع گفت: پس بر من بزرگواری نما و برایم دعا کن تا خدا مرا شفا و عافیت دهد.
✨ بعد از آن، حضرت پارچه ای را که روی پیشانی و چشم های خود بسته بود، باز کرد و نوری عظیم از چهره مبارکش ظاهر گشت که تمامی فضا را روشنائی بخشید؛ و عدّه ای از مردم که در آن مجلس حضور داشتند متوجّه تمام صحبت ها و جریانات شدند.
🌹 حضرت فرمود:
🔅ای حبیب! پیراهنت را بالا بزن تا افراد حاضر بدنت را نگاه کنند و آنچه را گفتم تصدیق نمایند.
👳🏽♂️ هنگامی که حبیب پیراهن خود را بالا زد، حاضران ناراحتی پوستی او را دیدند که به اندازه یک درهم مرض پیسی و کنار آن مقدار مختصری سیاهی روی پوست بدنش وجود دارد.
🤲🏻 در این لحظه حضرت دست به دعا برداشت و چون دعایش پایان یافت، دست مبارک خود را بر بدن حبیب کشید و با اذن خداوند، شفا یافت؛ سپس عموی خود را مخاطب قرار داد و فرمود:
🔅اگر تاکنون می خواستم خدا مرا شفا دهد، دعا می کردم و شفا می یافتم و اینجا نمی آمدم؛ ولی اکنون دعا می کنم و شفای چشم خود را از خدای متعال مسئلت می نمایم؛ و چون دست به دعا بلند نمود و دعا کرد، بلافاصله ناراحتی چشم او برطرف شد و اثری از آن باقی نماند.
📗 فضائل شاذان بن جبرئیل قمّی، ص ۴۸، ح ۶۶.
📚 بحارالأنوار، ج ۱۵، ص ۳۸۲، س ۷.
📕 چهل داستان و چهل حدیث از حضرت رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله)، عبداللّه صالحی
🆔 eitaa.com/fatemiyoon18
🆔 sapp.ir/fatemiyoon18
#لبيك_يا_رسول_الله