eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
592 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت مادر که حس مادرانه اش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... و می خواستن همه جوره تمام حقوقش ضایع کنن و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه اش زده بود کسی که تمام این سال ها تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ... با این اخلاقی که تو داری تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ مریم هم نمی خواد که سعید خورد شد عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچک ترین اشاره و حرفی بهم می ریخت جواب کنکور اومد بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم ... رفتم نشستم یه گوشه با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد خونه مادربزرگ دست نخورده مونده بود برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد هر چند صدای اعتراض دو تن از عروس ها بلند شد ... که این خونه ارثیه است و متعلق به همه ... اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد در نهایت، قرار شد بریم مشهد چه مدت گذشت؟ نمی دونم اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم مدادم رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته گزینه های من به صد نمی رسید 6 انتخاب همه شون هم مشهد نمی تونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد وسایل رو جمع کردیم روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس می شد با پخش شدن خبر زندگی ما تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می شکستن ... حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ... انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی شون از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن کسی جلودار حرف ها و حدیث ها نبود نقل محفل ها شده بود غیبت ما هر چند حرف های نیش دارشون جگر همه مون رو آتش می زد ... اما من به دیده حسن بهش نگاه می کردم غیبت کننده ها ... گناه شور نامه اعمال من بودن ... و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش می کردن ... و اونهایی که آتش بیاری این محفل ها بودن ته دلم می خندیدم و می گفتم بشورید 18 سال عمرم رو ... با تمام گناه ها ... اشتباه ها ... نقص ها کم و کاستی ها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم هر اشتباهی رو که نفهمیده مرتکب شدم هر چیزی که حالا به لطف شما همه اش داره پاک میشه اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمی برد ... همه چیز مثل فیلم از جلوی چشم هام رد می شد که یهو به خودم اومدم مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری اونها به وجد اومدی؟ گریه ام گرفت هر چند این گناه شوری وعده خدا به غیبت کننده بود اما من از خدا خجالت کشیدم این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می کنیم ... این همه ما اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم - خدایا من رو ببخش که دل سوخته ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش را با این التیام می داد ... خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت به رحمت و بخشندگی خودت امشب، همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم تمام غیبت ها ... زخم زبون ها و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش و دلم رو صاف کردم ... برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن چه تمرینی بهتر از این هر بار که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش می زد از شر اون آتش و وسوسه شیطان... به خدا پناه می بردم و می گفتم ... - خدایا ... بنده و مخلوقت رو به بزرگی خالقش بخشیدم... 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ... ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️ ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
[• ♥•] ¹ ❤️•آیا میتوان در یک نگاه عاشق شد؟ ✍•پاسخ: بله، انسانها میتوانند در 2 تا 3 ثانیه عاشق شوند!! اما اگر نخواهیم استثناها را در نظر بگیریم، چنین عشقے، بیمارگونه و ناسالم است و ماندگار هم نخواهد بود. 👀•عشق در یک نگاه چیست؟ 🤒•وقتی فردے در یک نگاه عاشق میشود یا به عبارتے دچار تب و جنون عشق میگردد همه چیزش برهم مےریزد و به نوعے خودش را گم کرده و دیگرے را پیدا میکند، بدنش ارتباطات عادے خود را از دست داده و حالے پیدا میکند که قبلا نداشته است، به یکباره فرد 40 ساله، تبدیل به فردے 4 ساله و 4 ماهه میشود و به طور کلے زندگیش جهت و معنے دیگرے مےیابد، 🍃•ذهن این افراد تماما درگیر معشوقشان میشود تا آنجایے که در ذهن خود درگیر آنند، که معشوق درباره ے افکارشان چه فکرے میکند؟!.. فکر معشوق همه وجودش را اشغال میکند به طورے که دیگر متعلق به خود نیست بلکه جزئے از او و مِلک او خواهد بود، یعنے وجود خود را کاملا تسلیم معشوق کرده و مات و مبهوت او میشود. .. 💚 👤|‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردیم تا پیدا شدسعید رفت سمتش برش داره که کشیدمش عقب - سعید مطمئنی این زهر نداره؟ علی رغم اینکه سعید اصرار داشت مارش بی خطره ... اما یه حسی بهم می گفت ... اصلا این طور نیست مار آرومی بود و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود آروم رفتم سمتش و گرفتمش ... کوچیک هم نیست ... این رو کجا نگهداشته بودی؟ تو جعبه کفش مار آرومی بود ولی من به اون حس بیشتر از چیزی که می دیدم اعتماد داشتم به سعید گفتم سینک ظرف شویی رو پر آب کنه ... و انداختمش توی آب به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روی کابینت سعید شک نکن مار آبی نیست اون که بهت دروغ گفته آبیه بعید می دونم بی زهر بودنش هم راست باشه چند لحظه به ماره خیره شدم - خیلی آروم برو کیسه برنج رو خالی کن توی یه لگن ... و بیارش سعید برای اولین بار ... هر حرفی رو که می زدم سریع انجام می داد دو دقیقه نشده بود با کیسه برنج اومد خیلی آروم دوباره رفتم سمتش و با سلام و صلوات گرفتمش ... و انداختمش توی کیسه درش رو گره زدم رفتم لباسم رو عوض کردم کجا میری؟ می برمش آتش نشانی ... اونها حتما می دونن این چیه اگر زهری نبود برش می گردونم ... صبر کن منم میام و سریع حاضر شد اول باور نمی کردن آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم ... خوب بیاید نگاه کنید این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره کیسه رو از دستم گرفت تا توش رو نگاه کرد ... برق از سرش پرید - بچه ها راست میگه ماره زنده هم هست یکی شون دستکش دستش کرد و مار رو از توی کیسه در آورد و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد - این مار رو کی بهتون فروخته؟ این مار نه تنها مار آبی نیست که خیلی هم سمیه گرفتنش هم حرفه ای می خواد کار راحتی نیست سعید بدجور رنگش پریده بود - ولی توی این چند روز هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم خیلی آروم بود ... - خدا به پدر و مادرت رحم کرده مگه مار ... مرغ عشقه که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ رو کرد به همکارش مورد رو به 110 اطلاع بده باید پیگیری کنن ... معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته یا ممکنه بفروشه سعید، من رو کشید کنار - مهران من دیگه نیستم اگه پای خودم گیر بیوفته چی؟ دلم ریخت ... مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟ نه به قرآن ... قسم نخور من محکم کنارتم و هوات رو دارم ... تو هم الکی نترس خیلی سریع ... سر و کله پلیس پیدا شد 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ... @Fatemy_Alavi ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسارتش بیشتر شد اما بدجور ترسیده بود توی صحبت ها معلوم شد که ... بعد از اینکه مار رو خریده ... برده مدرسه و چند تا از همکلاسی هاش هم توی ذوق و حال جوانی پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدنکه اونها هم مار بخرن ... و ترسش از همین بود ... عبداللهی ، افسر پرونده خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد و انصافا شنیدن اون حرف ها و نصیحت ها براش لازم بود ... سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن آروم تر شده بود... اما وقتی ازش خواستن کمک شون تا طرف رو گیر بندازن... دوباره چهره رنگ پریده اش دیدنی شده بود ... - مهران اگه درگیری بشه چی؟ تیراندازی بشه چی؟ به زحمت جلوی خنده ام رو گرفتم وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدم کشی نگاه نکن... واسه همین چیزهاست ... از یه طرف، جو می گیرتت واسه ملت شاخ و شونه می کشی از یه طرف، این طوری رنگت می پره ... قرار شد ... سعید واسطه بشه و یکی از سربازهای کلانتری به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد منم باهاشون رفتم پلیس ها تا ریختن طرف رو بگیرن سعید مثل فشنگ در رفت ... آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد با اون قیافه ترسیده اش ... ژست قهرمان ها رو به خودش گرفته بود و تعارف تکه پاره می کرد کاری نکردم ... همه ما در قبال جامعه مسئولیم ... و ... من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی خنده مون رو گرفته بودیم آخر خنده اش ترکید و زد روی شونه سعید خیلی کار خوبی می کنی ... با همین روحیه درس بخون دیگه از این کارها نکن قدر داداشت رو هم بدون از ما که دور شد خنده منم ترکید - تیکه آخرش از همه مهمتر بود قدر داداشت رو بدون ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد - روانی ... یه سوسک رو درخته به اونم بخند خسته از دانشگاه برگشته بودم در رو که باز کردم یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد آقا مهران برگشتم سمتش انسیه خانم بود با حالت بهم ریخته و آشفته - مادرت خونه نیست؟ نه ... دادگاه داشتن بیشتر از قبل بهم ریخت چی شده؟ کمکی از دست من برمیاد؟ سرش رو انداخت پایین هیچی و رفت متعجب ... چند لحظه ایستادم شاید پشیمون بشه برگرده و حرفش رو بزنه اما بی توقف دور شد رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی هاش رو دعوت کرده بود . داشتن دور هم فیلم نگاه می کردن دوست هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ... - چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم خیلی بهم ریخته بود چیزی نگفت و رفت نگرانش شدم با حالت خاصی زل زد بهم ... تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون حقشه بلایی که سرش اومده با اون مازیار جونش ... - برای مازیار اتفاقی افتاده؟ نه ... شوهرش می خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری فیلش یاد هندستون کرده ... و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد چشم هاش برق می زد - دختره هم سن و سال توئه از اون شارلاتان هاست دست مریم رو از پشت بسته ... 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ... ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️ ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍با چنان وجدی حرف می زد که حد نداشت با این سنش تازه هنوز حتی عقد هم نکردن اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون خبرش تو کل محل پیچیده باورم نمی شد ... اون که شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون می رسید ... - عشق پیری گر بجنبد میشه حال و روز اونها ... بقیه مشت تخمه رو خالی کردم توی ظرف حالا تو چرا اینقدر ذوق می کنی؟ مصیبت مردم خندیدن نداره حقش بود زنکه ... اون سری برگشته به من میگه صداش رو نازک کرد - داداشت که هیچ گلی به سر شما نزد ببینم تو سال دیگه ... پات رو میزاری جای پای مازیار ما یا داداش مهرانت؟ دختر من که از الان داره برای کنکور می خونه دستش رو دوباره برد توی ظرف تخمه خودش و دخترش فدام شن حالا ببینم دخترش توی این شرایط چه می خواد بخوره ... مازیار جونش که حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا ماشاء الله آمار کل محل رو هم که داری این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توی اتاق دلم براشون می سوخت من بهتر از هر کسی می فهمیدم توی چه شرایط وحشتناکی قرار دارن فردا رفتم دنبال یه وکیل ... انسیه خانم کسی رو نداشت که کمکش کنه اما چیزی رو که اون موقع متوجه نشدم حقیقتی بود که کم کم حواسم بهش جمع شد ... اوایل باورش سخت بود حتی با وجود اینکه به چشم می دیدم خدا ... روی من غیرت داشت محال بود آزاری، بی جواب بمونه قبل از اون هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم براشون یه وکیل خوب پیدا کردم اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم برای همین پیش از هر چیزی چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم از هر دری وارد شدیم فایده نداشت این چیزی نیست که بشه درستش کرد خسته شدم از دست این زن با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمی کشم یهو بریدم با ناراحتی سرم رو انداختم پایین بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم اصلا هم پشیمون نیستم دو تا شون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ... از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت دست از پا درازتر اومدیم بیرون چند لحظه همون جا ایستادم ... - خدایا ... اگر به خاطر دل من بود به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ... امتحانات پایانی ترم اول پس فردا یه امتحان داشتم از سر و صدای سعید یه دونه گوشی مخصوص مته کارها از ابزار فروشی خریده بودم روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام سریع گوشی رو برداشتم ... - تلفن کارت داره انسیه خانمه از جا بلند شدم خدایا به امید تو دلم با جواب دادن نبود توی ایام امتحان با هزار جور فشار ذهنی مختلف اما گوشی رو که برداشتم صداش شادتر از همیشه بود شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من مهریه ام رو هم داد خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم همه اش از زحمات تو بود دستم روی هوا خشک شد یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" صدام از ته چاه در می اومد - نه انسیه خانم من کاری نکردم اونی که باید ازش تشکر کنید من نیستم 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ... ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️ ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
[• ♥ •] ² ⛓°•آیا ازدواج «اسارت» است؟ 🌸°•شما تا پیش از این اگر به تنهایے سفر میرفتید، این بار باید سفرهایتان را خانوادگے برنامه ریزے کنید. اگر درآمدتان را به تنهایے برنامه ریزے میکردید، این بار باید بخش بزرگے از آن را به زندگے مشترک اختصاص دهید و اگر قبلا خیلے راحت از برخے دوستان و اقوام که با آنها کمتر نزدیکے دارید، کناره میگرفتید، حالا باید مهارت ارتباط با انواع و اقسام آدم ها را یاد بگیرید. 🌾°•باید یاد بگیرید در تمام مواردے که در گذشته از تصمیم گیرے شانه خالے میکردید و بار آن را به دوش دیگران، مثلا پدر و مادرتان مےانداختید، تصمیم گیرنده باشید و با مشکلاتے که قبلا به سادگے از کنار آنها می گذشتید، رو در رو شوید. در واقع سبک زندگے شجاعانه تر، مسئولانه تر و منطقے ترے را انتخاب کنید. 🍀°•اما به جز این، سبک زندگے شما دستخوش تغییرات دیگرے هم میشود. ازدواج شما به معنے رفع نیازهاے فردے است که تا قبل از آن تجربه اے درباره آنها نداشته اید. نیازهای مادے، معنوے، عاطفے و جسمے یک فرد دیگر که از دنیایے دیگر پا به دنیاے شما گذاشته است. این به خودے خود میتواند سبک زندگے شما را تغییر دهد و شما را وادار کند که قبل از برآورده کردن نیازهاے خود، به فکر رفع نیازهاے طرف مقابل باشید. چیزے که فقط با عاطفه‌اے قوے و احساس مسئولیت به دست مے آید. 💚 👤|‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
[• ♥ •] . . 💞 4 ویژگی دختران پرخواستگار‼️ 💚همیشه مردها، ماهها، و حتی سالها زمان صرف می کنند تا شخص مورد نظر خودشان را پیدا کنند. اما ممکن است که نظرشان برگردد و منصرف شوند و حتی با شخص جدیدی آشنا شوند. فاکتورهایی که برای ازدواج وجود دارند مانند معماهای حل نشده هستند. فهمیدن این فاکتورها برای خانم ها کمی سخت است اما مردها همیشه به دنبال آنها هستند. 😍در ادامه من 4 رفتار کلیدی که پسرها را به ازدواج با دخترها ترغیب می کند را به شما آموزش خواهم داد..... هـمراهمـون باشـید ◕‿◕ . . 👤|‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
[• ♥ •] . . 1- پرانرژی‌ها و بانشاط‌ها 🔹دخترانے که شخص مقابلشان را به هیجان مے آورند همیشه محبوب هستند.😍 🔺یڪ دختر با نشاط، با غافلگیر کردن و انجام دادن کارهاے غیر منتظره مے تواند طرف مقابلش را به هیجان بیاورد.😉 🔻همیشه علایق جدید از خودتان نشان دهید و خودتان را به شکل هاے مختلف به او بشناسانید. هرگز نگذارید زندگے تان راکد و ساکن پیش رود.😒 ریسڪ پذیر باشید و همیشه از تجربه هاے جدید استقبال کنید. ✌️ اشتیاق و هیجاناتتان را بروز دهید و سعے کنید او را به وجد بیاورید. در یڪ کلام، خسته کننده نباشید..🤤🤗 همـراهمون باشـید ◕‿◕ . . 👤|‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
[• ♥ •] . . 🔻۴ میم ضروری ازدواج🔻 🔹آقا پسر و دختر خانمی که در فکر ازدواج هستيد و در ذهن تان، بارها و بارها زندگی مشترکی مانند ليلی و مجنون ساخته ايد بايد بدانيد که اولين و مهم ترين قدم برای خوشبختی در زندگی مشترک،انتخاب صحيح و اصولی همسر است.به باور تمامی کارشناسان،روان شناسان و مشاوران خانواده در انتخاب همسر بايد 4 «ميم» مهم در نظر گرفته شود که در ادامه باهم میخوانیم. 💞ميم اول: مشاهده مشاهده يعنی اين که برای انتخاب همسر خوب مشاهده کنيد،ظاهر و قيافه طرف مقابل را بررسي کنيد، شکل و حرکات، شيوه گفتار و رفتار ظاهري او را به عنوان شرط اول بپذيريد زيرا بارها ديده ایم که زن و شوهر بعد از چندين ماه زندگی مشترک به این نتیجه رسیده اند که زن قد بلند مي خواستم اما خانمم قدش کوتاه است يا خانمی گفته است که شوهرم نميتواند در جمع صحبت کند،خوب لباس نمی پوشد و از اين قبيل نظرها،بنابراين افراد در جلسات خواستگاری تا حدی بايد مشخصات ظاهری و رفتاری طرف مقابل را ببينند و بپسندند. ... . . 👤|‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
[• ♥ •] . . ⭕️🔻۴ میم ضروری ازدواج🔻 💞ميم دوم: مصاحبه مصاحبه يعنی اين که 2 نفر بايد خوب با هم صحبت کنند و درباره نکات مثبت و منفی يکديگر و مسائل مهمی که در تاريخچه زندگی هر کدام وجود دارد، از يکديگر سوال کنند.بيماری های خاص، محل سکونت آينده و اين که می خواهند شغل شان چه باشد،نحوه تربيت فرزندان و درباره مسائل ديگری که ممکن است پيش بيايد صحبت کنند و در چندين جلسه و با شیوه خاص حانواده دختر و پسر با هم ديدار و گفت و گو داشته باشند تا نسبت به هم شناخت بيشتری پيدا کنند. ...       . . 👤|‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
[• ♥ •] . . . ⭕️🔻۴ میم ضروری ازدواج🔻 💞ميم سوم: مکاشفه مکاشفه يعنی دختر يا پسر به قصد تحقيق و بررسی از زندگی اجتماعی طرف مقابل پرسش کنند از مدرسه،محل کار،محل سکونت، دانشگاه و.. تا ببينند وجهه اجتماعی او چگونه است.برخوردش با مردم در اجتماع چطوری است مثلا فردی که با هيچ فردی ارتباط ندارد و دوست صميمی هم ندارد شايد دچار بدبينی باشد يا اختلالات ديگر که بهتر است همان ابتدا با پرسيدن از افراد مختلف چهره اجتماعی او بهتر شناخته شود. ...       . . 👤|‌ ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️