eitaa logo
تیـ‌پ فـاطمیون🌼!'
140 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
428 ویدیو
5 فایل
#گمنامے که فقط برای شہدا نیست!' میتونے شھـید زنده باشے(: اما یه شرط داره☁💜 باید فقط برای خدا ڪار کنے! همسایھ مونہ!' @donyaeroooshan313 بھ گوشیم📞!' https://harfeto.timefriend.net/16324124018001 خادم کانال و ادمین تب🌼!' https://eitaa.com/Yamahdii_313z
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از رفتن اون گارسون صدای گارسون دیگه ای زدیم و سفارشامون رو آورد ... _راستی آنالی چند وقتی هست دیگه از کاملیا خبری نیست ؟ اتفاقی براش افتاده ؟! +هوف! مروا تو که از دنیا پرتی مگه خبرا رو نشنیدی؟ _کدوم خبرا؟! +اینکه کاملیا میخواد با ساشا محمدی ازدواج کنه؟ _ای وای ! خاک رُس تو سرم ! مطمئنی !؟ +آره بابا خبرش مثل بمب تو دانشگاه ... دیگه حواسم به حرف های آنالی نبود ... کاملیا یکی از هم دانشگاهی هام بود و البته دوست مشترک من و آنالی... خیلی دختر خون گرم و بامزه ایه، از همون روز اول که دیدمش به دلم نشست ... اما امکان نداشت بدون اینکه به من خبر بده با ساشا محمدی ازدواج کنه ... از اون گذشته ، ساشا یکی از پولدارترین پسرای دانشگاه و البته لوس کلاس بود ... ساشا از دوست های سابق برادرم کاوه بود ، چند باری برای مهمونی هایی که میگرفتن با کاوه رفته بودیم خونشون ... خونه ی ساشا توی ولنجک یکی از لوکس ترین محله های تهران بود و نزدیک ارتفاعات توچال ... وضع مالی ماهم بیشتر ساشا که نه... ولی خب کمتر هم نبود ... ما توی قیطریه زندگی میکنیم ... آب و هوای خیلی خوبی داره ... با صدای آنالی به خودم اومدم ... انگار چند دقیقه ای داشت صدام می کرد ... +هوی مروا حواست کجاست دختر !؟ _وای!ببخشید آنالی یک لحظه حواسم پرت شد ... +سریع بخور که زیاد وقت نداریم باید برای امشب خرید کنیم ... _امشب ! مگه چه خبره که میخوای خرید کنی ؟! خوب که هفته پیش از کیش اومدی،، ها !! باباتو ورشکسته میکنی تو... آنالی همون طور که دهنش رو تا خرخره باز کرده بود و می‌خواست کیکو بزاره دهنش گفت : +امشب مهمونی هست خونه کامران ... آخه دختره ی حواس پرت مهمونی خونه ی خاله ی توعه بعد تو نمیدونی !! _کامران ! این که خارج بود کی اومده؟ +فکر میکنم دو،سه روزی میشه عسیسم ... کامران پسر خاله ی منه از بچگی با هم بودیم ...تقریباً ۱۸ سالش بود که برای ادامه تحصیل از ایران رفت ... ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃
•🌿💜🌿💜🌿💜• «بہ‌قلم:سیده‌زهرا‌نورۍ،آیناز‌غفارۍ‌نژاد» نگاهی بهم انداخت که یعنی زود شَرت رو کم کن! از اونجایی که پرو تر از این حرف ها بودم دوباره سر صحبت رو باز کردم. - کلا قزوین زندگی می کنید یا اصالتاً قزوینی هستید؟! دستی به صورتش کشید و کلافه گفت: + قزوین زندگی میکنم‌، چون هر روز حالم بدتر می شد اومدیم شیراز که خانم دکتر یزدانی ویزیتم کنن. همین جا بودیم که حالم بد شد و بستری شدم. با مهربونی لب زدم. + ان شاءالله هرچه زودتر سلامتیت رو به دست میاری. سرش رو بالا آورد، لبخند تلخ و پوزخند نمایی زد. - به بهبودیت امیدی نداری؟! + نه. - راستش رو بخوای پروندت رو چک کردم. سرطانت خوش خیمِ چرا نا امیدی؟! و اینکه درصد بهبودی سرطان تیروئید تا سرطان های دیگه خیلی بالاتره. نفسی از روی کلافه‌‌گی سر داد. + منم آخرش میمیرم، مثل آقام. - پدرتون بر اثر چی فوت کردند؟! + آقام هم سرطان تیروئید داشت. - پس ارثیه! ببین دریا جان ما همگی بنده های خدا هستیم، خدا بنده هاش رو در شرایط سخت امتحان میکنه. سرطان که پایان زندگی نیست، امتحانی از جانب خداوند هستش، تو با صبر، توکل و امید به خدا می تونی این بیماری رو شکست بدی. ما اینجا بیمار سرطانی کم نداشتیم. بعضی هاشون وقتی متوجه شدند که سرطان دارند زندگی رو باختند، گوشه گیر و افسرده شدند. اما داشتیم افرادی رو که با امیدواری و اعتماد به خداوند این بیماری رو شکست دادند. سکوت رو اختیار کرد و سرش رو پایین انداخت. با شنیدن صدای خانم کریمی چشم از دریا گرفتم. - جانم خانم کریمی؟! = خانم دختر عمتون تماس گرفتن با شما کار دارند. - خیلی خب الان میام. رو به دریا کردم و بلند شدم. - خب دیگه با اجازت برم. ولی خیلی خوب به حرف هام فکر کن‌، یاعلی. از اتاق خارج شدم اما صداش باعث شد به عقب برگردم. + خانم. - جانم. + ا ... اسمتون چیه؟! - ماهور هستم، ماهور تابش. از اتاق خارج شدم و به سمت پذیرش قدم برداشتم. تلفن رو برداشتم و با لحن خون گرمی لب زدم. - سلام بر تازه عروس، احوال شریف‌! اتفاقی افتاده این موقع روز تماس گرفتی؟! صدای خیلی آرومش درون تلفن پیچید. + سلام ماهور. زنگ زدم بگم که صدرا اینجاست. فعلا نیا که قصد رفتن نداره و میخواد باهات صحبت کنه. خودکار رو بر روی برگه گذاشتم و دستی به پیشونیم کشیدم. - ای ‌خدا! چرا زبون آدمیزاد حالیش نمیشه! بهش نگی بیمارستان هستما! مثل اون دفعه راه میوفته میاد اینجا آبرو ریزی میکنه. + نه حواسم هست، گفتم با دوستات رفتی بیرون. - خیلی خب، رفت با من تماس بگیر. + چشم، فعلا خداحافظ. ... •💜🌿💜•