هدایت شده از خودم
#داستان
از خاطرات یڪ سرباز 👷
سربازیم رو دریڪ منطقه عملیاتی بودم،پادگان نبود،یه اتاقڪ بود بالای تپه و دور تادور ڪوه🏔
گویا ڪوههابامن سخن داشتند ولی من همچون خلیفه خدا برروی زمین،خم به ابرو نمی آوردم،درحالی ڪه فقط یه سربا ساده با درجه سرجوخه بودم...
شرایط سختی بود بعداز دوماه دوری، اولین بار ڪه اومدم برا مرخصی به مردم ڪه نگاه میڪر دم به قیافه ها، تودلم میگفتم
"من تو منطقه عملیاتی در سختترین شرایط در حال دفاع از مرزها بودم، دفاع از خاڪ وناموس این ڪشور!
اونوقت شما اینجا وظایف اولیه خودتون ڪه رعایت #حجاب و #پوشش اسلامیه رعایت نمیڪنید و تو سر و ڪله هم میزدید وبه همدیگه میگفتید ڪه هنوز برامون اثبات نشده حجاب وظیفه ماست!!
اگه قرار بود اینطور باشه منم پست نگهبانیمو ترڪ میڪردم و می گفتم برا من هم باید اول اثبات بشه ڪه نگهبانی دادن بر من واجبه!..." حرف حساب....
برگرفته از ڪتاب 📚بوستان حجاب،محمدرحمتی شهرضا،ص۶۵
منتظر #صفحات_بعدی باشید https://eitaa.com/fatemyyon