#شنبههای_شهدایی
#به_رنگ_شهدا 3️⃣
#شهید_زین_الدین
یادم هست بعد از عملیات خیبر ایشان دیر وقت آمد خانه؛ سر تا پایش شنی و خاکی بود. خیلی خسته بود. آنقدر خسته که با پوتین سر سفره نشست. تا من غذا را آماده کنم، ایشان سر سفره خوابش برد.
آمدم و آرام پوتینهایش را در آوردم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت: "این وظیفه شما نیست. زن که برده نیست. من خودم این کار را میکنم"
وقتی پوتینهایش را در اورد گفتم: "پس لااقل جورابهایت را در بیاورم."
گفت: "من هر حرفی را یکبار میزنم."
بعد با آن حال خستگی خندید.
راوی: همسر شهید
🍁@fater110