20.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨بسم الله النور ✨
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
خدا را سپاس که پدیدآورندۀ آسمانها و زمین است♡🦋
موسسه فرهنگی #فاطره🌱
دختراني خلاق😍
متفکر و شاد☺️
از جنس نور💫
با رسالت جهانی
زینبی ترین سرود زمانه🍎
مهارتهای ارتباطی 👥
سرود 🎼 🗣و نمایش 🎭
کارآفرینی وسناریو نویسی قرآنی
نقاشی 🎨و کارهای هنری
در پرتو قرآن✨ و اهل بیت(ع)🍎
کارگاههای خلاقیت🌱
مادر، کودک و نوجوان
خلیق شو🦋
دوره های خلاقانه و تدبري
تربیت مادر و مربی
با تمرین مهارتهای
فن بیان، زبان بدن ،تدبر قرآن
خلاقیت ،مخاطب شناسي
همراه با دوره کارورزی
پاتوقی، برای مادران و مربیان
خاص و دغدغه مند😍
@fatere133🌱
-شھید_محمدمھدۍلطفۍ:
_ شھادت ...
اجر کسانۍ است که در زندگۍخود
مدام درحال درگیری بانفسند
و زمانی که نفس سرکش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جھاد اکبر،
شھادت را روزی آن ها خواهد کرد . .
@fatere133
زندگیم الان بین ۲بیت شعر گیر کرده😴😧
سعدی میگه: برخیز و مخور غم جهان گذران😨😦
تا میخوام پاشم حافظ میگه: بنشین و دمی به شادمانی گذران😦😥😠
فعلا نیم خیز موندم تا تکلیفم شاعر بعدی مشخص کنه!😀😆😀
@fatere133
موسسه فرهنگی فاطره🌱
✨بسم الله النور ✨ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ خدا را سپاس که پدیدآورندۀ
خب خب دغدغه مندها کجآااااااان ؟
برای ثبت نام و اطلاعت بیشتر از این دوره
من اینجام 😍👇🌱 پیام بدین
@Ayehnora
من خیلی وقته بیدار شدماااا ولی گوشیم متاسفانه حافظهش پر شده و همکاری نمیکنه 🙂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه حس خوب برای شروع روز..🙂🤍
@fatere133
#ناحله
#قسمت_هشتم
همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد🙂🫀
برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد .😍
دوسشم کنارش بود..
خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم 👀🌧
دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود ..
دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته..♥️:)
تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود،
سعی کردم بفهمم چی دارن میگن
با خنده داد میزد و میگفت
_از بنر نصب کردن بدم میاد😂
از بالا داربست رفتن بدم میاد 😂
محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد😂
اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن
وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن !😒
چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن
به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه ..
(ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود
قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود
یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم)📸
سریع گوشیمو در آوردم، زوم کردم و عکس گرفتم. ..
یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد که با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد.😒
فکرم مشغول شده بود.🙂🚶♀
نفهمیدم کی رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!!🤦💵
دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بهش
که آروم گفت: معلوم نیست ملت حواسشون کجاست؟! 😒
بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم ..
تا بخوام کلید و تو قفل بچرخونم موش آب کشیده شدم.🤦♀😢
با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای به لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم ،
مستقیم رفتم آشپزخونه😁❤️
مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم 😍❤️
تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید..🤦♀🚶♀
@fatere133
باور کنید هر کس به جایی رسید؛
با مبارزه با نفس رسید.:)
. شهیدعلیچیتسازیان .♥️
@fatere133
از فواید تنها پیاده روی کردن 😍
.من عااشق عکاسی از صحنه های خاصم..
برای این عکس به بیت شعر بگید
تا من بگم من با این صحنه یاد چه شعری افتادم ☺️
منتظرتونم
#خانم_مربی🌴🌷
.@fatere133
موسسه فرهنگی فاطره🌱
از فواید تنها پیاده روی کردن 😍 .من عااشق عکاسی از صحنه های خاصم.. برای این عکس به بیت شعر بگید تا
سلام وووونور😍
خب اولین شعر به دستم رسید 👇👇
#ناحله
#قسمت_نهم
تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید
فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه
با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟
مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟
بدووو برو بیروووون
به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم :
چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید
مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن
چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟
یجوری نگام کرد و آماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم
مامان:علیییککک،برووو
فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده
داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد
+فاااااااطمههههههههه
_جانمممممممم
+وایستا ببینم
با تعجب نگاش میکردم
اومد نزدیکم
دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند
یهو محکم زد تو صورتش
چند لحظه ک گذشت
تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده
+صورتت چیشدهه؟؟
به مِن مِن افتادم و گفتم
_ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟
چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی
دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره
گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس
یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟
نفسم حبس شد و برگشتم عقب
با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم
تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه .
واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام
وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین
منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟
اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم
اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید
لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه
دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم
نشسته بودن سر میز
یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش
برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه
گفتم
_بح بح مامان خانوم چه کردهه دلارو دیونه کردهه
مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد
سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم
تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو
نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟
چیزی نگفتم
مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟
بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو
سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه
خیره نگام کرد ک ادامه دادم
_خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم یه چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت
بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت
+خب دیدی که حق با من بود ؟
چیزایی ک من میگم محدودیت نیست
اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد
همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه
روش و کرد سمت من و گفت
+شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی
بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت
کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم..
@fatere133
* 💛 .
بغلم کن ؛
بذار من سر روی شونههات بذارم ..
ــــــــــــــــــ
#امام_رضا
مےگفت:هروقت ،
دلتبرایاِمـآمزمآنتتـَنـگشد،
زیآرتآلیـــآسینبخون؛
انگاراِمآمتداره
باهآتحرفمےزنہ..💛:)
#امام_زمان_عج
@fatere133