eitaa logo
موسسه فرهنگی فاطره🌱
346 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
36 فایل
•• بسم الله النور ✨ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ خدا را سپاس که پدیدآورندۀ آسمان‌ها و زمین است :)...♡ _موسسه فرهنگی فاطره🌱 @fatere133 ارتباط با ما 👈🏼 @ammatozzeynab @Lmozaffari
مشاهده در ایتا
دانلود
20.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨بسم الله النور ✨ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ خدا را سپاس که پدیدآورندۀ آسمان‌ها و زمین است♡🦋 موسسه فرهنگی 🌱 دختراني خلاق😍 متفکر و شاد☺️ از جنس نور💫 با رسالت جهانی زینبی ترین سرود زمانه🍎 مهارت‌های ارتباطی 👥 سرود 🎼 🗣و نمایش 🎭 کارآفرینی وسناریو نویسی قرآنی نقاشی 🎨و کارهای هنری در پرتو قرآن✨ و اهل بیت(ع)🍎 کارگاه‌های خلاقیت🌱 مادر، کودک و نوجوان خلیق شو🦋 دوره های خلاقانه و تدبري تربیت مادر و مربی با تمرین مهارت‌های فن بیان، زبان بدن ،تدبر قرآن خلاقیت ،مخاطب شناسي همراه با دوره کارورزی پاتوقی، برای مادران و مربیان خاص و دغدغه مند😍 @fatere133🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-شھید_محمدمھدۍلطفۍ: _ شھادت ... اجر کسانۍ است‌ که در زندگۍ‌خود مدام‌ درحال‌ درگیری با‌نفسند ‌و‌ زمانی که نفس‌ سرکش‌ خود را رام نمودند، خداوند‌ به مزد این‌ جھاد اکبر، شھادت‌ را روزی آن‌ ها‌ خواهد‌ کرد . . @fatere133
زندگیم الان بین ۲بیت شعر گیر کرده😴😧 سعدی میگه: برخیز و مخور غم جهان گذران😨😦 تا میخوام پاشم حافظ میگه: بنشین و دمی به شادمانی گذران😦😥😠 فعلا نیم خیز موندم تا تکلیفم شاعر بعدی مشخص کنه!😀😆😀 @fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موسسه فرهنگی فاطره🌱
✨بسم الله النور ✨ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ خدا را سپاس که پدیدآورندۀ
خب خب دغدغه مندها کجآااااااان ؟ برای ثبت نام و اطلاعت بیشتر از این دوره من اینجام 😍👇🌱 پیام بدین @Ayehnora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامممممم صبحتون بخیرررر
من خیلی وقته بیدار شدماااا ولی گوشیم متاسفانه حافظه‌ش پر شده و همکاری نمیکنه 🙂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد🙂🫀 برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد .😍 دوسشم کنارش بود.. خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم 👀🌧 دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود .. دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته..♥️:) تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود، سعی کردم بفهمم چی دارن میگن با خنده داد میزد و میگفت _از بنر نصب کردن بدم میاد😂 از بالا داربست رفتن بدم میاد 😂 محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد😂 اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن !😒 چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه .. (ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم)📸 سریع گوشیمو در آوردم، زوم کردم و عکس گرفتم. .. یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد که با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد.😒 فکرم مشغول شده بود.🙂🚶‍♀ نفهمیدم کی رسیدیم. از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!!🤦💵 دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بهش که آروم گفت: معلوم نیست ملت حواسشون کجاست؟! 😒 بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم .. تا بخوام کلید و تو قفل بچرخونم موش آب کشیده شدم.🤦‍♀😢 با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای به لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم ، مستقیم رفتم آشپزخونه😁❤️ مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم 😍❤️ تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید..🤦‍♀🚶‍♀ @fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باور کنید هر کس به جایی رسید؛ با مبارزه با نفس رسید.:) . شهید‌علی‌چیت‌سازیان .♥️ @fatere133
از فواید تنها پیاده روی کردن 😍 .من عااشق عکاسی از صحنه های خاصم.. برای این عکس به بیت شعر بگید تا من بگم من با این صحنه یاد چه شعری افتادم ☺️ منتظرتونم 🌴🌷 .@fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلاممم صبحتون بخیررررر :)🫀 @fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟ مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟ بدووو برو بیروووون به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم : چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟ یجوری نگام کرد و آماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم مامان:علیییککک،برووو فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد +فاااااااطمههههههههه _جانمممممممم +وایستا ببینم با تعجب نگاش میکردم اومد نزدیکم دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند یهو محکم زد تو صورتش چند لحظه ک گذشت تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده +صورتت چیشدهه؟؟ به مِن مِن افتادم و گفتم _ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟ چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟ نفسم حبس شد و برگشتم عقب با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه . واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام‌ وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟ اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم نشسته بودن سر میز یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه گفتم _بح بح مامان خانوم چه کردهه دلارو دیونه کردهه مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟ چیزی نگفتم مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟ بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه خیره نگام کرد ک ادامه دادم _خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم یه چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت +خب دیدی که حق با من بود ؟ چیزایی ک من میگم محدودیت نیست اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه روش و کرد سمت من و گفت +شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم.. @fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌* 💛 . بغلم کن ‌؛ بذار من سر روی شونه‌هات بذارم .. ــــــــــــــــــ #امام_رضا
اینم ی جوابه 😢
مےگفت:‌هروقت ، دلت‌برای‌اِمـآم‌زمآنت‌تـَنـگ‌شد، زیآرت‌آل‌یـــآسین‌بخون؛ انگاراِمآمت‌داره باهآت‌حرف‌مےزنہ..💛:) @fatere133
شتر ها و کلاغ ها چهره ی انسانها را تشخیص میدهند و کینه ی آنهایی را که ازشان بدشان می آیند به دل میگیرند و در زمان مناسب به آن فرد حمله مى كنند و تا مى توانند او را ميزنند. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰