فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خود_آگاهی
از مهمترین بخشهایی هست که در تربیت فرزندان موثر هست
و تلاش #فاطره_ایها. بالا بردن خودآگاهی تمام اعضای خانواده #فاطره هست
شما هم به ما بپیوندید 😍😍
#خانواده_فاطره
@fatere133
برای ثبت نام در کلاسهای کانون #فاطره و کسب اطلاعات بیشتر میتونید از طریق آیدی زیر اقدام کنید
@Lmozaffari
@fatere133
سلام ونور
صبح یکشنبتون متبرک به نگاه حضرت مادر و حضرت پدر جانمون
بگو #یا_علی
هدایت شده از حبیبۍ خـــادم الࢪقیهۜ ♡🦋
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
دل ها شده دوباره پریشان مادرت
آقا بیا به مجلس ما، جان مادرت
روزی فاطمیۀ ما را زیاد کن
دست شماست سفرۀ احسان مادرت...
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا(س)🤚
فاطمیه و رزق سالیانه ی بچه شیعه ها...
فاطمیه و ابراز عشق مادر و فرزندی...
#کانون_فاطره🌱 قراره امسال هم، برای شهادت حضرت مادر(س) برنامه داشته باشه و پذیرای عزاداران فاطمی باشه ....
شما هم اگر دوست دارید تو برگزاری این مراسم، مشارکت کنید، هزینه ها و نذورات خودتون رو به شماره حساب زیر واریز کنید:
5047-0611-1101-7956راضیه شاهجویی بانک شهر لطفا فیش رو برای آیدی زیر بفرستید: @Raziyeh1309 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ناحله
#قسمت_سی_و_نه
چند بار محکم زد به در و گفت
+ زن داداش
جوابش و که شنید از در فاصله گرفت و راهِ اومده رو برگشت
یه خانومی اومد بیرون و بهم گفت
+سلام عزیزمخوش اومدی بفرماا
نگاه گرمشون باعث شد کمتر از قبل معذب باشم
یه راهرویی و گذروندیم و به هال رسیدیم
وسط هال به زیبایی تزئین شده بود و یه سفره ی قشنگ چیده بودن
بین سفره هم پر بود از گلای زرد و صورتی و نارنجی که رایحه خوشی و پخش کرده بود
نگام ب سفره بود که یهو یکی پرید بغلم
ریحانه بود
از دیدنش خوشحال شدم و محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم
ارایشش خیلی کم بود ولی موهاش و شنیون کرده بود
دوباره بغلش کردم
مثه بچه هایی که بهشون قول شهربازی داده بودن ذوق زده بود
دستم و گرفت نشستیم رو مبل مخمل و سفید جلوی سفرش
تازه تونستم به اطرافم با دقت نگاه کنم
جمعیتشون زیاد نبود به گفته خودش فقط فامیلای نزدیکشون و دعوت کرده بود
همه رو بهممعرفی کرد
دختر خاله هاش با غضب نگام میکردن.
چون دلیل نگاهای عجیبشونو نفهمیده بودم ترجیح دادم فقط لبخند بزنم
با زن داداش ریحانه بیشتر آشنا شدم .اسمش نرگس بود.
خیلی خانواده ی خونگرم و دوست داشتنی ای بودن همینم باعث شده بود
زود باهاشون صمیمی شم
جمعیتشون بیشتر شده بود وخیلیا رو نمیشناختم
ریحانه یه دوربین داد دستم و گفت
+فاطمه جون میشه با این ازم چندتا عکس بگیری؟
یه نگاه به دوربین حرفه ایش انداختم و گفتم
_عه دوربین خریدی مبارکت باشه
+نه بابا واسه داداشمه
_آها
نشست رو مبل
دسته گلش و که از گلای رز سفید و صورتی بود و دستش گرفت
دوربین و تنظیم کردم روش طوری که سفره عقدشم تو عکس بیافته
یه لبخند قشنگ رو لباش نشسته بود
عکس و که گرفتم بهش خیره شدم
لباس نباتیش که روی یقه اش و سینه اش تا کمر تنگش نگینای ریز و براق کار شده بود و دامن پف دار و توری قشنگش به خوبی تو عکس مشخص بود
رفتم کنارش و گفتم
_ چ دلی ببری شما از آقاتون
خندید و اروم زد رو بازم و گفت
+مسخره. حالا راسشو بگو خوب شدم ؟
_آره خیلی ماه شدی
+قربونت برم من
چندتا عکس دیگه هم ازش گرفتم
و ازش فاصله گرفتم
داشت با فامیلاش حرف میزد
از فرصت استفاده کردم و عکسارو یکی یکی زدم عقب تا دوباره ببینم
از اخرین عکس که گذشتم چهره محمد تو صفحه مستطیلی دوربین مشخص شد
موهای لختش مثه همیشه پریشون چسبیده بودن به پیشونیش
داشت میخندید خیلی واقعی! چندتا از دندونای جلوییش مشخص شده بود
با اینکه چشماش از خنده جمع شده بود چیزی از جذابیتش کم نشده که هیچ بهش اضافه هم شده بود
دوباره به لبخندش نگاه کردم و ناخودآگاه به این فکر کردم که چقدر با لبخند قشنگ تره،یه لبخند عجیب که دلیلی واسش پیدا نکرده بودم نشست رو لبام
ته دلم لرزید!
دوربین و خاموش کردم و دوباره برگشتم پیش ریحانه
چندتا عکس دست جمعی هم ازشون گرفتم
دوباره یکی در زد
زن داداشِ ریحانه نشسته بود رو مبل
میخواست بلند شه و در و باز کنه
وضعش و که دیدم دلم براش سوخت
بار دار بود
گفتم
_من باز میکنم
با تردید نگام کردوازم تشکر کرد
چون از همه به در نزدیک تر بودم
شالم و سرم انداختم و در و باز کردم
محمد بود
از موهاش فهمیدم کیه !
روش سمت در نبود داشت بایکی که تو حیاط بود حرف میزد
بلند گفت باشه باشههه
برگشت سمتم
دهنش باز شده بود واسه گفتن چیزی ولی با دیدن من یه قدم عقب رفت
باخودم گفتم الان که بابام نیست دوباره مثه قبل میشه
بعد چند لحظه گفت
+ببخشید
چی و میبخشیدم ؟؟مگه کاری کرده بود؟
دوباره ادامه داد
+میشه به نرگس خانوم بگید بیاد ؟
اروم گفتم
_براشون سخته هی بلند شن
با تعجب نگام کرد و دوباره سرش و انداخت پایین
صداشو صاف کرد و گفت
+عاقد میخواد بیاد تو به خانوما اطلاع بدید لطفا
جمله اش و کامل نکرده رفت
در و که بستم متوجه لرزش دستام شدم.استرسم برام عجیب بود
نفسم و با صدا بیرون دادم و
حرفی که زده بود و به ریحانه اینا منتقل کردم
شنل ریحانه و بستیم و چادرش و سرش کردیم
بعضی از خانوما چادر سرشون کردن
یسریام فقط شال انداختن رو سرشون
یه حاج آقایی یا الله گفت و اومدن تو
پشت سرش یه آقایی که سیمای دلنشینی داشت اومد داخل.
از شباهتش با محمد حدس زدم پدرشون باشه
سه نفر دیگه هم اومدن
یه پسر جوون که حدس زدم باید دوماد باشه اومد داخل
پشت سرش محمد و چند نفر دیگه در حالی که از خنده ریسه میرفتن اومدن تو و در و بستن
همه با فاصله دور سفره جمع شدن
منم با فاصله کنار ریحانه ایستاده بودم
حاج آقایی که قرار بود خطبه بخونه کنار دوماد نشست
شروع کرد ب خوندن
و ریحانه بار سومی که عاقد ازش اجازه خواست،وقتی زیر لفظی شو از آقا دوماد گرفت
بله رو گفت
همه صلوات فرستادن بعدشم ب گفته عاقد دست زدن
دختر خاله های ریحانه و یه عده دختر که نمیشناختمشون شروع کردن،
@fatere133
اولین علامت بیماری ،
بیاشتهایی به غذاست .
اولین علامت بیماری معنوی و نفوذ شیطان ؛
بیمیلی به عبادت است !
#شایدتلنگر .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز اول وقتش سخته ولی از لعنش بترس !
@fatere133
به خودتان مراجعه کنید اگر هنوز در
دلتان به حضرتزهرا ( س ) محبت دارید ،
بدانید که از چشم خدا نیوفتادهاید ..
- استادفاطمینیا .
-برای کربلا ، یک مرز بیشتر نیست !
از خودت که گذشتی به کربلا رسیدهای ..:))
@fatere133
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریب ِرسانه !
- استادکاشانی .
@fatere133
یا اهل العالم !
مولای ما مهدی ، نشونه ای از مولامون علی ابن ابی طالب داره..
شوکت حیدر داره ،
صولت حیدر داره ،
عزت حسین جمال حسن داره ،
#لبیک_یا_مهدی..:)✨🌱
@fatere133
امام صادق علیه السلام فرمودند : کسى که بگوید این ذکر را [ الحمدلله کما هو اهله ] ( فرشتگان ) نویسندگان آسمانى نمى توانند ثواب آن را بنویسند.
عرض کردم : چرا ؟
فرمود : چون ( ثواب آن را نمى دانند ) و عرضه مى دارند : خدایا ! از غیب آگاهى نداریم .
و خدا مى فرماید :
هر چه بنده ام مى گوید ، بنویسید و ثواب آن باشد به عهده من .:)❤️