eitaa logo
موسسه فرهنگی فاطره🌱
336 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
51 فایل
•• بسم الله النور ✨ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ خدا را سپاس که پدیدآورندۀ آسمان‌ها و زمین است :)...♡ _موسسه فرهنگی فاطره🌱 @fatere133 ارتباط با ما 👈🏼 @ammatozzeynab @Lmozaffari
مشاهده در ایتا
دانلود
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ذی حجر شدن سخت نیست، کافی است چارچوبی را که خدا برای ما چیده است را تعیین کنی و فقط در آن چارچوب اعمالت را انجام بدهی... @fatere133
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸بانوی صاحب کرامت عیدتووون مبارک تولد خانم جان فاطمه معصومه سلام الله علیها اخت الرضا برهممون مبارکا باشه 😍🌸 روزتووون مبارک دخترگلا 😍🌸🍎🦋 @fatere133
4.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبیه تر به امام الرئوف باشیم 🍎😍 ان حضرت بسیار احسان می‌کرد و پنهانی صدقه می‌داد. کتاب مهر ولایت آیت الله کریمی جهرمی (نقل از اخبار عيون الرضا) @fatere133 🌸🦋🍎
رفتم‌سمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم .. از درد زیادش صورتم جمع شد 😞 دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا .. با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد، خواستم بیخیالش شم .. ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم 😢 چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم .. با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم یه نگا به ساعت انداختم، ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم 🤦‍♀ با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون🚶‍♀ بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم ..🙃 ولی ازش جوابی نشنیدم ‌.. مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی.. از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم ..🌱😌 بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش.. مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم . 🚶‍♀🙌 رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم 🥲❤️ پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم +ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم 🤦‍♀ مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف _اولا که با دهن پر حرف نزن دوما صدبار صدات زدم خانم شما هوش نبودی 😁 دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم مامان با کنایه گف _نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم +خدایی من درس نمیخونم؟ 😳 ن خدایی نمیخونم؟ اخه چرا انقده نامردی؟؟؟🤦‍♀ با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم دیگه اینجوری نگو دلم میگیره 🙃 مامان با خنده گف _خب حالا توعم 😄 مواظب خودت باش🫀 براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت ...🚶‍♀💔 @fatere133