eitaa logo
فتح قلم🖋
171 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
2 فایل
هوالبصیر (ما با ذهنها مواجهیم، با دلها مواجهیم؛ باید دلها قانع بشود. اگر دلها قانع نشد، بدنها به راه نمی‌افتد، جسم‌ها به‌کار نمی‌افتد»(۱۳۹۵/۰۴/۱۲) تنها شمشیر سلاح فتح نیست.قلم، سلاح حزب الله است در فتح فکرها. محتاج عنایت خدا هستم. @F_Rahjo
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️جنتلمن های دزد اقتدار نظامی سپاه، تناقضِ پنهان در میان فعل و قول آمریکا را عیان کرد. جهان دید که در پس آن چهره جنتلمن نما،دزدی وحشی و دور از منطق نشسته که نه مذاکره و تعامل را می فهمد نه صلح و سازش را. خون این دولت تروریستی، با جنایت آمیخته است ؛تنها علاج در مواجهه با طغیانِ درندگی این خونخوار،اقتدار و مقاومتی است مبتنی بر ایمان و عقلانیت. ✍ره جو 🔹فتح قلم🔹 @fatheGhalam
11.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دیگه تاجزده شونه که سالها با نظام مبارزه کرده !اینم آینده براندازی را مثبت نمی بیند. 🔹فتح قلم🔹 @fatheGhalam
فتح قلم🖋
❇️مثل آب خوردن 🔹احساساتی شو با رسانه ی دشمن مردمت مصاحبه کن 🔹به نظام اسلامی که امام فرمودن حفظ آن ا
اونایی هم که میگن پدر مهسا امینی تحت فشار اون حرفارو زده و تایید کرده که دخترش مریض بوده، باید جواب بدن اون موقعی که با رسانه ی تروریست ها مصاحبه میکنه احیانا فشار را ازش برمی دارند؟یعنی بصورت ساعتی فشار می رود و می آید؟پس چرا اون موقع از این حرفها نمیزنه؟ 🔹فتح قلم🔹 @fatheGhalam
❇️عباس کماندو و رفقایش( ۱) آفتاب زده بود.می خواستم بخوابم.نشستم کنار ساکم که آماده اش کنم برای برگشتن به خانه.چند تا کیسه پلاستیکی را خالی کردم و وسایل شان را ریختم داخل ساک.هنوز لباس ها را نچیده بودم که سرو صداهایی از کوچه بلند شد.فکر کردم دعوا شده.چادر سر کردم و رفتم پشت پنجره.چشمم افتاد به پایین ،توی کوچه.سرچهارراه ترافیک شده بود.چند تا موتوری دو تا از کوچه ها را بسته بودند.منتهی می شدند به خیابان اصلی.چندتا مرد پیاده هم داشتند با یکی بحث می کردند.یا شاید او با آنها چانه می زد.آخر سوار ماشینش شد و پیچید از کوچه بغلی رفت.چشمم خورد به لباس یکی از مردها.شلوارش ارتشی بود.جلوی ماشین ها را می گرفت و چیزی بهشان می گفت.پنجره را باز کردم و دور و بر کوچه را نگاه کردم. بقیه ی جوان هایی که کوچه را بسته بودند لباس شان نظامی بود همه شان‌ماسک داشتند.یک پارس آمد برود داخل کوچه نگذاشتند .یکی از جوان ها رفت جلو،دستش را گذاشت روی سینه اش و گفت: "سلام حاجی شرمنده خیابونو بَسَّن.نَمشِه بِری.دور بزن از او وَر برو" راننده ای از ماشین پشتی سرش را بیرون آورد و پرسید: " مَی چه خبره" یکی از سربازها که از بقیه کوتاه تر بود با خنده گفت: "رژه ان." گردنش را صاف کرد و ادامه داد :"اقتدار". ماشین دور زد و از کوچه بغل رفت.چشمم افتاد به یکی از جوان ها.لباسش بابقیه فرق داشت.بلوز شلوار اسلش سیاه تنش بود.صورت و گردنش را با اسکارف ارتشی پوشانده بود.فقط چشمهایش پیدا بود. موهای فرفری اش از بالای اسکارف بیرون زده و روی سرش قپه شده بود.کمربند خشاب بسته بود ؛البته انگار خالی بود.از یکی از جیب های کمربندش سر موبایل بیرون زده بود. از صدایش پیدا بود کم سن تر از بقیه است.مدام این و ور آن ور می رفت و به ماشین ها می گفت دور بزنند.سمند سفیدی ترمز کرد.چانه می زد تا راه را برایش باز کنند.ماشین ها از پشت سمند بوق می زدند.جوان سیاه پوش با دست زد روی صندوق سمند و داد زد :"حاجی برو دیگه" یکی از مامورها که ماسکش را پایین آورده بود چند قدم آمد نزدیک جوان با صدای بلند گفت.... 🔹فتح قلم🔹 https://eitaa.com/fatheGhalam
❇️عباس کماندو ورفقا (۲) گفت:"اه نزن پشت ماشین مردم!" جوانک نگاهش کرد.دوباره تکرار کرد:"نباید بزنی پشت ماشین شون" از صداش، دستبندی که به کمرش بود و اسلحه ای آویزانی که با بقیه فرق داشت معلوم بود فرمانده شان است.جوان سیاه پوش از سر کوچه ممنوعه آمده بود تا وسط چهارراه و ماشین ها را با دستش راهنمایی می کرد که این ور و آن ور بروند‌.کبوتری پر زد و روی سیم برق بالای سرشان نشست.داشتم کبوتر را نگاه می کردم که یکی از مامور ها گوشه ایستاده بود جوانک سیاه پوش را صدا زد: "عباس! عام مِی تو مَمور نیرو انتظامی هَسّی؟بیو اینجا نزار اینا ردشن.نمی خواد اوناره راهنمایی کنی" عباس آقا با ژست کماندویی برگشت سر پستش .یک خانم مانتویی که لباس فرم تنش بود و به قدر یک انگشت موهایش بیرون زده بود،پیاده رسید به چهارراه.دستی به موهایش برد و مقنعه اش را کشید جلو.آمد کنار بسیجی ها ایستاد.با دست به عقب اشاره کرد؛ انگار کسی را صدا زد.چند ثانیه بعد دخترش هم که لباس فرم دبیرستانی تنش بود رسید. مادر با دست به مقنعه دختر اشاره ای کرد و چیزی بهش گفت. دختر دستپاچه شد سریع مقنعه اش را کشید جلو و موهایش را داد داخل. از مادرش خداحافظی کرد وپیچید به کوچه بغل که برود مدرسه اش .دو سه تا دانش آموز دبستانی لای ترافیک ماشین ها گیر کرده بودند.فرمانده جوان ها صدا زد:"دو تو بچه هوره بگیرید ردشون کنید یه وخ طوری شون نشه". یکی از مامورها دستشان را گرفت ماشین هارا گفت بروند عقب و از چهارراه ردشان کرد.مردی بلندقد که ریشش را تراشیده بود و سیگار دستش بود رسید به چهارراه.سیگار می کشید وچیزی می گفت..فتند آنجا نایستد.گفت: "منتظرم بچه ام هستم". همین طور که داشت سیگار می کشید شروع کرد با جوانها حرف زدن. انگار می خواست عصبانی شان کند.مامورها ها چیزی بهش نگفتند.فرمانده شان آمد با او حرف زد.ولی همچنان سیگارش را می کشید سرش را به نشانه انکار و اعتراض تکان می داد، حرف خودش را می زد و نمی رفت.صدایش واضح نبود.فرمانده جوابش را نداد.رفت سر پستش.چند دقیقه بعد مرد سیگارش را زیر پا له کرد بی آنکه پسری در کار باشد از آنجا رفت. دو سه تا خانم جدا از هم در حالی که دست بچه‌های دبستانی‌شان را گرفته بودند آمدند سر چهارراه. به جوانها که رسیدند دستی به مویشان بردند و روسریشان را کشیدند جلو.به جوان ها گفتند که منتظر سرویس بچه های شان اند.دختری نوجوان که مقنعه اش را دور گردنش گذاشته بود آمد از کنار جوانها ها رد شد. موهایش را با وضع بدی بیرون گذاشته بود.لباس فرم مدرسه تنش بود.چند دقیقه کنار چهارراه ایستاد و به ماشین ها نگاه کرد.شاید منتظر سرویسش بود.به یکی تلفن زد و بعدش رفت.از کنار مجتمع که رد شد از پشت سر موهایش بیشتر به چشم آمد.رد شدنش از کنارجوان ها با آن وضع ناراحتم کرد.پرایدی سر چهارراه زد به ترمز.مامورا ها گفتند نمی تواند برود داخل خیابان.سه چهارتا بچه‌دبستانی از ماشینش پیاده شدند. یکیشان تا عباس آقا را دید.... 🔹فتح قلم🔹 https://eitaa.com/fatheGhalam
❇️ عباس کماندو و رفقایش (۳) یکی از بچه ها تا عباس آقا را دید دستش را بالا آورد وبا ذوق و خنده بهش سلام کرد.دوستانش سرشان را چرخاندند و عباس آقا را دیدند.چیزی نگفتند،لبخند زدند وپشت سر رفیقشان رفتند. یکی از رفقای عباس آقا که کنار درخت هفت هشت متر آن طرف‌تر ایستاده بود با صدای بلند گفت:"عببااس عببباس چه لباسی داری! بابو ،کماندو!" عباس جوان در کارش جدی بود. به رفقا توجهی نداشت .داد می زد:"خیابونو بسَّن" ماشین ها را رد می کرد بروند.هیچ ماشینی از دستش در نمی رفت.کار اقناع مخاطب را هم خوب بلد بود.انقدر کشش می داد که بوق ماشین پشتی و صدای فرمانده در می آمد.دو تا مرد سوار یک موتور بودند. وقتی رسیدند به عباس کماندو سلام کردند،خسته نباشید گفتند و رفتند.سرنشین دو سه تا از ماشین ها لباس نظامی تن شان بود؛ کارتشان را نشان دادند، رفتند داخل خیابان ممنوعه. یکی از ارتشی های جوان که او هم اسلحه روی دوشش بود، آمده بود وسط چهارراه.عباس کماندو صدایش زد: "تو مثلا اسلحه داری چِر اومدی کنار ماشینا نَزیک مردم.بُر گوشه او وُیسو". جوان نظامی رفت کنار درخت.چند دقیقه بعد نوبت عباس کماندو بود که برود جای رفیقش. اسلحه را از او گرفت و کنار درخت ایستاد‌.دوستش به جای عباس اقا ماشین هارا رد می کرد.عباس آقا وقتی اسلحه را انداخت دور گردنش کمرش را سفت کرد،گردنش را صاف کرد و با اسلحه ور رفت.همان طور که اسلحه به گردنش آویزان بود سرش را گرفت سمت مجتمع ما. سرم را دزدیدم که نکند یک وقت کماندویی اش گل کند، دسته گلی به آب دهد.رفیقش برگشت نگاهی کرد وداد زد: "بابو من پَ َ َ َننج دیقه تعریف توره کِردَم، بعد تو ایجو می کنی؟" عباس آقا سر اسلحه را داد پایین و خودش را شل کرد. یک ساندرای سرمه‌ای سر چهارراه زد روی ترمز.خانمی پشتش نشسته بود.هوار کشید که :"باز چی شده؟" جواب دادند:" رژه اس خیابون بسه اس." همان طور که ماشین را دور می داد داد زد :"مُردِشّورتونو ببرن که هر روز یه چی دارید.پدر مردمو درآوردید با این گندکاریا.بدبختی داریم با شما." توقف کرد وبا صدایی بلند فحش هایش را تکمیل کرد. راه را بسته بود.ماشین‌ها پشت سرش ایستاده بودند وچیزی نمی گفتند. یکی از جوان های ارتشی از پشت ماشینش صدا زد:" ای خانم راهو بَسّی برو دیگه" بقیه ولی چیزی بهش نگفتند. سرش را از ماشین بیرون آورد، "پُرروی "بلند و غلیظی نثار بسیجی کرد، گازش را گرفت و رفت. مرد جوانی وقتی فهمید خیابان بسته است بی هیچ حرف و حدیثی از عصبانیت انقدرگاز داد تا صدای لنتشان بلند شد.یکی دو تا از نظامی ها با هم داد زدند:" هووووی" .به جز این راننده و آن خانم بددهان،بیش از صد ماشین رد شدند که احتمالا از طولانی شدن مسیرشان راضی نبودند ولی ادب داشتند؛هیچ کدام شان بد وبیراه نگفتند. رفتم صبحانه بخورم.وقتی برگشتم رفیق عباس آقا خندید و صدا زد: "آی مُسلّح! کماندو! کُجویی عبباس" عباس آقا از پست کنار درخت رفته بود لب پله یکی از ساختمان‌ها، نشسته بود و با اسلحه ی آویزان داشت نان و چای می‌خورد.رفتم توی اتاق استراحت کنم. دو ساعت بعد برگشتم کنار پنجره.چهارراه خلوت بود.خیابان باز شده بود. 🔹فتح قلم🔹 https://eitaa.com/fatheGhalam
رهبر ایران در پناهگاه!😊 🔹فتح قلم🔹 https://eitaa.com/fatheGhalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کار خوب و شجاعانه👌 فارغ از انتقادهایی که همواره و هم اکنون به رئیس مجلس وجود دارد ،موقعیت شناسی شان قابل تقدیر است.سفرشان در قامت رئیس مجلس ان هم با فضاسازی خوبی که شد(مخصوصا خلبانی پرواز بیروت در میان عربده کشی صهیونیست ها و حضور در محل بمباران ها تاثیر روحی خوبی برای جبهه مقاومت خواهد داشت. بخش زیادی از جنگ روانی که تلاش داشت بدنه مردمی جبهه مقاومت را از ایران جدا کند موقتا بی اثر می شود.ان شاءالله
فتح قلم🖋
📹 رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران: همه به خصوص بانوان مراقب شیوه‌های نرم‌افزاری دشم
یک خط تحلیلی سالها القا کرد که انجام وظایف قانونی و مشروع حکومت در برابر تضعیف ارزش ها باعث دو قطبی و تحریک جامعه زنان است و راهکار را کوتاه آمدن حکومت از اقتدارش مطرح کرد. این خط تحلیلی بیمار در ۱۴۰۱به بدنه ای از اصولگراها و انقلابی ها هم سرایت داده شد. از حوادث ۱۴۰۱ تا الان انگاره ی بومی بودن(غیر تحمیلی و اصیل بودن) شورش علیه ارزش ها در بین بدنه‌ای از انقلابی‌ها هم جا افتاده.از این جهت ناخودآگاه با هر الزام قانونی برای کنترل و مدیریت ناهنجاری مخالف اند چون علت عصیان زنان را اقتدار نظام می دانند! از ۱۴۰۱تا امروز رهبری چندین سخنرانی در این زمینه داشتند. ❌حتی یک بار هم این روایت غالب را تایید نکردند. همواره علت اصلی گسست در جامعه پیرامون ارزش های ایرانی را تحمیل و جنگ نرم افزاری دشمن دانستند.البته این نافی کوتاهی مسوولین نیست اما دلیل اصلی همان جنگ فرهنگی است. از این جهت راهکارهایشان هم با آن بدنه متفاوت است.هرگز عقب نشینی از ترس دوقطبی شدن را تئوریزه نکردند .به جایش به آگاه سازی زنان نسبت به خط ریاکاری دشمن تاکید کردند. این واکنش از سر انفعال نیست بلکه اتفاقا فعالانه و مسوولانه است برخلاف راهکاری که با پیش فرض غلط دلیل اصلی گریزان شدن زنان از ارزش های ایرانی را قاطعیت حکومت می داند و در پی عقب نشینی حکومت است. 🔹فتح قلم🔹 https://eitaa.com/fatheGhalam